ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

خاطـراتِ مِــه انـدود

به نام خدا

 

پرونده ای که همواره باز است و تا زمانی که عواملی همچو بیماری، فرسودگی و کهولت بر آن اثر نگذارد مثل ساعتی دقیق و منظم، در حال کار است.

حافظه؛ عاملی که به جهت انباشتِ اندوخته های تجربی در وجود هر یک از ما تعبیه شده است. اصلی ترین عامل سفرهای ناخواسته ای که گاه و بی گاه به گذشته ها داشته ایم.. و گاهی از اوقات بیرحمانه و افسار گسیخته ما را با خود می برد به زمان هایی که مرور محتوای آن دوران، رنجمان می دهد و یا اینکه بر اثر فقدان آنچه را که در دوران پیشین حاضر بوده و اکنون دیگر وجود ندارد، دچار اندوهی غیر قابل التیام می گردیم بنحوی که تا دست این چرخ مرورگر در کار است، مجال رهایی از آن احوالات را نمی یابیم.

بعضاً شرایط محیطی در فعّال شدن آن و برآوردن نوع خاطرات درگیر با حال و هوای فعلی ما تاثیر مستقیمی دارد.. در سایر شرایط این اوست که تصمیم می گیرد تا چه زمانی ذهن پراّن ما را به سمت و سوی خود سوق دهد.. و دقیقاً آنجاست که اختیار عمل، در کمترین حـد ممکن بسر می برد و اوست که مارا همچو مرغَکی، که پر و بال وی را بسته باشند، با خود به هر سـو می کشد.. خاطراتی که زمانی ما باعث ثبت آن بوده ایم هجوم خود را آغاز می نمایند. سپاهی که توانسته به سهولت از دروازه خیال شما عبور کند حال مالک شهر مُخیرات است و شما بی پناه تر از هر زمان ممکن، به روایت دوبارۀ عملکرد خود می نشینید.

حافظه نسبت به شدت و ضعفِ رویدادهای پیش آمده خود را تطبیق داده و آنچه را که در حال و روز ما بیشترین تاثیر را گذارده باشد بهتر، و مابقی را در مراتب پائینتری، بسته به اینکه تصویر باشند و یا ارقام محاسباتی، با درصد بسیار بالایی از تفکیک، ذخیره می سازد و تا زمانی که میزان مراجعات ما بدان در حد مناسب و یا زیاد بوده باشد به همان صورَتِ اولیه، قابل دستیابی بوده و اگر غیر از این بوده باشد رفته رفته تحلیل می رود تا اینکه تنها سرفصل ها و اثرات جزئی آن تا اکنون ما، ادامه خواهد داشت.. و اگر زمانی چیزی را بخاطر نمی آوریم دلیل واضحی بر عدم مراجعه به موقع، به محفوظات می باشد.

بعضاً پیش می آید که بر حسب ضرورت، خواسته باشیم برای استهسال رویدادی که در گذشتۀ ما جای گرفته، پرونده های خاک خوردۀ حافظۀ خویش را زیر و رو کنیم.. اما همیشه با موفقیت کامل مواجه نخواهیم شد.. غُبارِ نسیان، هر چند وقت یکبار از پیاده نظامِ محفوظاتِ ذهن ما، سـان می بینَد و عده ای را با خود می برد و به دالان فراموشی هایَش می سپارد.. . بازگشت و خلاصی از آن دالان، تنها در شرایط بُحرانی، مَخصوص، و تکان دهنده میسر است.. . در آن صورت است که اکثر تلاشها در راستای بازیابی اطلاعات درخواست شده، بی ثمر خواهند ماند و چه بسا انسان نسبت به این خواستگاهِ درونی، بارها به مرزِ واماندگی و تُهیدستی رسیده باشد.. اما هر چه است روسیاهیَش برمَلا نشده و زندگانی بدون وجود خاطراتی هرچند ضروری و بازنیافته، در گُـذر است.. .

انسان موجودیست همواره در تکاپو، و اغلب با مقولۀ چالش بر انگیزِ فراموشی، براحتی کنار نمی آید.. پس تدابیر مختلفی را در مواجهه با این پدیده پیش می گیرد.. او گاه خود را در محیطی قرار می دهد که خاطره در آن اتفاق افتاده باشد، به این امید که جزئیات آن رخداد، از او سراغی بگیرند و یا به هر دلیل خود را نمایان سازند. تلاشهایی از این دست اغلب بی پاسخ نمی مانند.. اتمسفِر موجود، به نَفع شما رمز گشایی می شود و باعث می شود تا چیزهایی را به خاطر بیاورید که بواسطۀ عدم مراجعات ذهنی، از دست داده بوده اید. لحظاتی رقم می خورد که بر اشتیاق شما به جهت تجربۀ هر چه بیشتر آن می افزاید.

دخترک کبریت فروش ذهن شما، کبریتهای بیشتری را صرف خواهد نمود تا دقایق بیشتری را در کنار شومینۀ گرمِ خاطراتْ سپری کند.. ذهن شما که بی رَمَق شده بود، جانی دوباره گرفته و در این نور حاصله، بدنبال مطلوب ها خواهد گشت.

عواملی همچون حضور در اماکن آشنا، تجربۀ بویی خاص، چشیدن مـزه ای غریب و مشاهدۀ منظره ای همسان و در راستای خاطرات ثبت شده، گاهاً موجب بازیابی آنی شده و ممکن است در این حالت، حتی شما خاطره ای بخصوص را فرا نخوانده باشید امّا بدلیل مُحیّا بودَنِ شرایطِ بازیابی، اینبار او به شما مراجعه داشته باشد.. گذشته به همین طریق بارها و بارها، شما را غافلگیر خواهد نمود.. بُزرگراهی، برای گرفتن عبرت، اظهار پشیمانی و یا احساسِ افتخار، پیش روی شما گسترده خواهد شد.. که اگر جز این بود مجال تصحیح خطایا، ترمیم روشها و افزودن بر نقاط قوت و بازنگری نیز کمتر پیش می آمد.

عصر حاضِر، توانسته است ابزار بیشتری را نسبت به گذشته، در جهت بازیابی خاطرات رو به خموشی در اختیار بشر قرار دهد.. و یکی از بارزترین عوامل کمک کننده به این مُهم، فیلمهای سینماییِ ساخته شده می باشند.

در اغلب این فیلمها سعی شده است تا دوره های مختلف و همینطور تاریخ معاصر بنحوی تاثیر گذار و هر چه واقعی تر، بازسازی گردد و در این میان، روایاتِ مُستندِ تَصویری و باستان شناسانه، بگونه ای طراحی می گردند که بتوانند بر دارایی های علمی شما افزون کند و با تشریح قضایا تلاش می کند تا کنجکاوی های نافرجام شما را در خصوص موضوع مورد بحث پوشش دهد.. بسیار پیش می آید که آدمی پاسخ برخی سوالات خویش را از دنیای پیرامون در لابلای همین پژوهشکده های تصویری کاویده و به مجموعه ای از جواب ها دست می یابد. اما در کنار تمامی این اندوخته های بَصری، باز هم پیش می آید که حال و هوایِ رایجِ اینگونه ساخته ها، در بازسِتانی پیاده نظامِ محفوظات دالان فراموشی ها، به شما یاری رسانیده، تا بتوانید در بزنگاهی که دست داده، بار دیگر آنها را در اختیار بگیرید.. تجربه نشان داده است که خاطرات بازسِتانده، آنهم به رَغمِ چنین مُقدماتی، هرچه دیرتر فراموش می گردند و اغلب تا پایان عُمـر، با دارندۀ آن خواهند ماند.

عُمدتاً هیچ عاملی نمی تواند در امر فراموشی عامدانه به شما یاری رساند، واضحتر اینکه شما نمی توانید قسمتی از مغز خود را نادیده بگیرید که وجود دارد و اتفاقاً کار خود را بدرستی انجام می دهد.. پس اگر می خواهید حادثه ای را، چیزی را، کسی را و مکانی را به بوتۀ فراموشی بسپارید تلاش بیهوده نکنید.. چراکه در همین مراجعاتِ تکرار گونه، به قوام و دوام آن در ذهن خود کمکِ شایانی خواهید نمود. آنچه را که زمانی در ذهن شما پر بَسامد بوده رها کنید، از او کمتر سراغ گیرید و بگذارید این گـُـذر ایام باشد که برای ماندن و یا مَحــو شدن آن از بوم ذهن شما، تصمیم می گیرد.. او را بی ضَرَرش بدارید و بدانید تا زمانی که بدان می پردازید به تداوم نَبضِ آن خاطره، در ذهن خود یاری رسانده اید.

چرا با وجود تجربۀ ناکامی ها، باز به تماشای فیلمهایی می پردازیم که بازتاب ناکامی های ماست؟

پاسخ اینکه ما انسانها حتی نسبت به خاطراتی که در دوره ای نسبت به فراموشی عامدانۀ آن مرارت ها کشیده ایم نیز بی تفاوت نبوده و در کمال تعجب از آنها سراغ می گیریم و این مراجعه گاه به اندازۀ طول یک فیلم، لیوانی نوشیدنی با مزه ای خاص و تنفس هوای صبحگاهی در مکانی غریب کوتاه خواهد بود، اما ناچاراً اتفاق می افتد. چراکه یکی از دیگر دلایل عمده، در مراجعات ذهنی قلیانهای احساسی است که وقت و بی وقت بروز نموده و موجبات بکارگیری این دستگاهِ بی بدیلِ بازیابنده را برایتان فراهم می آورد.

همانطور که طبیعت بقایا و تاثیرات عملکرد شما را در خود حفظ می کند، زندگانیِ شما نیز،  چیزی از شما را دور نمی ریزد و همین عامل باعث می شود، حتی با تحلیل رفتَنِ قوای ثَبتِ امور در سنین بالاتر، شما قادر باشید هر لحظه و در شرایطی ، چیزی را بخاطر بیاورید که عملاً با آن فاصلۀ عمیقی پیدا کرده بودید و این جزء شگفتی های حافظۀ شما تلقی می گردد.

چرا اغلب سالمندان، کم حافظه ای و فراموشی خود را موهبَت و دستۀ دیگری، آن را فرساینده و غمبار می دانند.. بدون شک سیاستی که شما در امر زندگی خویش پیش گرفته اید تا حدود زیادی تعیین خواهد نمود که جزء کدام دسته باشید و چه بهتر، که جورچینِ روزها را به نحوی چیده باشیم که از مرور صدبارۀ خاطرات بر جای گذارده، واهمه ای نداشته باشیم و حتی آنرا مایۀ فخر و سعادت خویش بدانیم.. در غیر این صورت است که حافظه به موجودیتی بیرحم بدل خواهد شد که از سر هیچ اتفاق نا خوشایندی بسادگی گذر نمی کند و بطور مُستمر و در زمانهای مشخصی از عمر شما، دلایل رخداد آنرا توسط شما به چالش می کشد، و اگر نتوانسته باشید به وقت خود، با وی به مصالحه برسید، مدتهای مدیدی با شما خواهد بود.

به این امید که همۀ ما، انسانهای مُتبحّری بوده باشیم در خاطره سازیِ خوبی ها و اگر غیر از این است، چُنان کنیم که برای ثبت آن در حافظۀ بی آلایش ما، شایسته شَوَد.

 

وجودِ حافظه، پُلی است میان ما، و آنچه که به واسطه آن، یقیناً بر امروز ما آگاهانه و یا غیر آگاهانه تاثیراتی وارد خواهد شد.. .

آنچنان که آن امام بزرگ، حضرت علی (علیه السّلام) فرموده اند:

کافی است که واقعه ای در گذشته، ما را بر معیار دیگر قضایا آگاه سازد، و کافی است که خردمندان از تجاربی که اندوخته اند عبرت بگیرند و آن ها را سرمشق آینده ی خویش قرار دهند.


نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ زمستان 95

شَهــر کاغــذی

به نام خدا

برای او که بعد از رفتنَش، جهان من کاغذیست.. .

از میان مِـه می آمـد.. . واضِـح تر شده بود. دامانش را می شناختم، جاذبۀ دستانش را؛ طرحِ آن لبخند که بر صورت همیشه متبسّمش حکاکی شده بود را.. .

بر سر طاقچه، مجسمۀ پرنده ای را بخاطر می آورم.. کوچک بود و سبز رنگ.. و صدایی آشِنا که عجیب آرامش بخش بود و دعوت کننده.

هر روزَش جشنی دوباره و شامگاهَش پر از نورهای رنگین و برهَم تنیده.. شگفتی های عالَمِ حضور، تا مدتها وجود داشت و تنها ابزار من برای کنکاش آن چشمهایی بودند که بی وقفه در چرخِش بسَر می بردند. تا زمانی که دگربار، خواب مرا فراگیرد و با خود ببرد به آن دوردستهایی که هنوز دستانم را در اختیار داشت و بسیار آهسته، بی آنکه شتابی داشته باشد رهایم می نمود و دقایقی بعد.. خود را در آغوش بی مثالَش می یافتم، سیری ناپذیر و تشنه از او، که مایۀ آرامش بود و رخساره اش به او که دستانم همواره می فشُـرد می مانست..

رنگ نیلی را دوست می داشتم.. و او که می آمد همه چیز همان رنگ را به خود می گرفت.

دیری نپایید که دیگر  او را به خاطر می سپردم.. گرچه فاصله یافته بودم از همه یاورانِ ازلی، امّا دل خوش بود به او که حضور می داشت و همان ترانه ها می دانست که آنان می سراییدند.. .

شاید نقطۀ اشتراکِ آسمان و زمین همین است که به وقت با او بودن، با یکدیگر فرق چندانی نکنند.. . و اگر اینچنین نبود، شاید تمام آن گریه ها به آن راحتی که او قِلِقَش را می دانست خاموشی نمی یافت و زمینی شدن را به آن آسانی ها و با آن کیفیت دنبال نمی نمودم که او مرا بدان ترغیب می نمود.. .جهان من بی او، بی جان بود و بی حاصِل.. . و او بود تمام باورهایی که روزهای خردسالی ام به مرکزیت وی می گذشت. جایگاه بلندی نبود و هرچه بود او بود.. یادآور بی مانند همان جایگاه بلند که ترکش گفته بودم.. و چه خوش بود آن روزهای بی گزند.

سالها گذشتند...

در میان مه بود که رفت.. . کم کم نا پیدا می شد و از نظرها پنهان. .. هیأت جدیدَش را نمی شناختم، دافعۀ دستان سردَش.. .

و لبخندی که دیگر بر لب نداشت.. و خدا چه خوب زمینه را برای بُریدن محیا ساخته بود.. .

اینبار باید او را در جهانش ملاقات می نمودم.. که جهان من از آنروز، کاغذین است و سرشار از نوشته هایی که او را در میان داشته باشد...

..

نوشته شده توسط ن.بهبودیان زمستان 95

انیـسِ آسمــان، یا انسـان؟

به نام خدا



خدایا بیا تا باهم چند قدمی راه برویم.. بگذار کمی پاهایت در این راه باز شود به رَسـمِ ما.. . در راه از ریحانه های بهشتیِ تو برایت خواهم گفت.. آنها که لابلای پری از قـو می پروری و با هزارها چراغ  اُمیدی که در دلهایشان روشن می سازی، روانۀ فرودستشان می سازی.. . همان ها که چشم و چراغ محفلند از برایَت.. و ما نیز در سرآغاز، آنان را کمتر از پَریانِ درگاه تو نمی دانیم ...

آیا از سرنوشت آندَسته از این کودکان که اتفاقاً چتربازهای خوبی نبوده اند خبری داری؟ هیچ به نقطه ای که بر آن فرود می آیند دقت کرده ای. .. أسَفا، نقاط بیشماری را می شناسم که شایستۀ حضور و فرودِ این کوچک اندامانِ بُلند آشیان نیست. .. آنان همچو پرنده ای شور بخت که اتّفاق، از آشیانه شان به زیر می افکند، لَگدمالِ این بَختِ نامراد می گردند.. آنهم زمانی که هنوز نجواهای دلربایَت از فوایدِ آزمونِ دنیا، در گوشهای کوچکشان زنگ می زند. . ببیـن!  هنوز هم تنِشان کهرُبای کوی توست و کمترین اُنس ها را با زمین دارد، که اینچنین گرفتارِ چنگالِ تیزِ تَقدیر گشته اند و تو حتّی رهایی آنان را نیز  به دل رَحمیِ احتمالیِ همنوعشان گره زده ای.. .

سردت شده؟ آری اینجا زمستان ها بیداد می کند. . نِگـاه کُن به صورت بشّاشِ آن کودکِ بی خانمان و ببین چطور برفها بی رحمانه او را همچو نگینی در میان گرفته اند.. او در بدترین شرایط ممکن، شادمانه هایش را تقدیم تو می دارد و با این کارِ خود، مرتبَتِ تو را نشانه رفته، یادآور می شود که چقدر در حال امروز وی موثر افتاده ای... چشمانَش که تیزبینانه تر از هر زمان دیگریست در پی گفتگوست و از جایی که او هست، تنها به نظاره و سکوت تو قناعت نخواهد نمود ..

یقین دارم که حتماً شَـرمِ حضور والدینَش را خواهی پذیرفت.. . می دانم که دلایلَت هرگز در ظروفِ فهم ما نمی گنجد امّا با لرزه ای که روز و شب از سرما و هراسِ بی سرانجامی، بر اندامِ نَحیفِ این کودک پدید آمده چه می توان نمود. .. و چه چیز تو را تا به این میزان آرامَت داشته که به ناآرامی و تلاطُمِ بی پایان این دلِ مَحزون، و تن های رنجـور رضـا داده ای؟ تو را چه شده است خوب مَن... ؟

تو به هزاران نسلِ پدید آمده از نوع ما  با شرایطی اینچنین، از ابتدای تاریخ که از اولین لحظاتِ تولد تا گورشان، درگیر تأمین حداقل ها بوده اند سکوت کردی و از ایشان خواستی تا صبـر پیشه کنند. .. آری در فهم ما نخواهد گنجید عایدات و اکتشافاتی که ممکن است، نفسْ در کشاکشِ خرد شدن در  لابلای این ماشین خرد کننده (زمین) بهر سرای باقی بدست می آورد .. و این داستان همچنان، بر همه پوشیده و بر تو هویداست و رَوا.. اما ای کاش دنیا قدری دیرتر چهره کریـه و عَبوسِ خود را به آنان ارایه می نمود و آزمون پر ثمر تو، از ابتدا با سوالات سخت شروع نمی گشت. .. سوالاتی که ایشان برای پاسخ بدان چیزی در چنته نداشته باشند.. و کاش مجموعِ این قضایا هیچگاه تا این حـد متوهّمشان نمی ساخت که شاید تو خدای توانگرانی و خدای آنان چندیست که خفتـه است.. .

حال که در جایجای این کره خاکی، اوضـاع بر همین منوال در حالِ سپری شدن است و شکمبارِگان نیز به کمتر از این ها راضی نیستند از سهمشان.. و هر چیزی را به اشتراک گذارند جُـز سایبانهای اَمنِشان و آنهمه که روزیشان می پندارند، و اتفاقاً آنان نیز همچون تو به آینده ها ایمان وافری دارند و بهترش می دانند از امروز، تنها دل خود و آن موجوداتِ کوچک را خوش می داریم به وعده هایی که قرار است از عَدلِ تو سر بزنَد هرچند زمینه های بروز این عدل در زمین مُحیا نشده باشد.. و یا اینکه تو در ما، لیاقت را آنچنان که می جویی نیافته باشی...

حتماً تعجب نخواهی نمود اگر حَرفِ چشمانِ کودکانی از این دست، این بوده باشد که تو خدای فردایشانی و همواره فرداها را آنگونه شناخته باشند که جهان از لوثِ وجودشان پاک شده باشد.. همچو لکه ای نکبَت بار که از مکانی به مکان دیگری تُف شده باشد!


من بجای تو خواب کتاب می بینم، نخورده ای نان و نَـذرِ کباب می گیرم

به زیر سایـۀ کوچک تو پناه می جویَم، به گِردِ غیرَتِ خفتـۀ خود  قاب می گیرم


...


(لحن بکار رفته در این روایت ساختگیست و تنها برای بزرگنمایی موضوع، ساخته و پرداخته گردیده است)

 



((گزارش تصویری امداد رسانی به این کودک و خانواده اش))


روی عکس کلیک نمایید


و بدین ترتیب زمینۀ آشتی با خدا مهیا شد


نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ پاییز 95

 

سمفونی شخصی

به نام خدا


هفت سال پیش بود، یه همچین روزهایی منزل خواهرم در مالزی.. من در حالی که PSP در دست داشتم در برابر این منظره بی نظیر، مشغول نواختن ترانۀOblivion    (فراموشی) در  DJ.Max portable شده بودم که  اساساً یه بازی کره ای بود.. .

دو سه روز پیش از اون، وقتی داشتم رم پی اس پی رو در یکی از فروشگاههای مرکزِ تایم اسکوِر پر می کردم، پسر چینی که انگلیسی رو بسیار داغون صحبت می کرد بهم پیشنهاد داده بود حتماً امتحانش کنم. . می گفت حس و حال یک DJ. تمام عیار بهت دست خواهد داد.. راستش اول که دموی بازی رو دیده بودم، خیلی به نظرم خوشایند نیومد.. خصوصاً اینکه تا بحال این سطح از تعامُل رو امتحان نکرده بودم.. امّا در کمال ناباوری چیزی نگذشت که عاشقش شدم.. و اینجا بود که توی دلم بهش گفتم همان بودا نگهدارَت باد.. .

تِرَک ها رو یکی پس از دیگری تموم می کردم و احساس می کردم سَمفونیِ شخصی خودم رو پیدا کردم. . فضا با موسیقی تکمیل می شد و از اینکه در اون نقشی می داشتم حس خوبی رو تجربه می کردم.

دقیقاً شش ماه بعد در ایران  پی اس پی اصطلاحاً Brick  شد.. این حالت زمانی رخ می ده که در حین Update خللی رخ داده باشه و اون خلل در اینجا عدم وجود شارژ کافی، در فرایند به روزرسانی بود و ظاهراً اون ورژن از آپدیت نوعاً از منبع مطمئنی تهیه نشده بود و من به این قضیه بهای لازم رو نداده بودم. . و تلاش من از اون روز به بعد، برای بازگردوندن پی اس پی به حالت قبل هرگز نتیجه ای در بر نداشت.. .

ظاهراً شرکت Sony برای جلوگیری از تقلب های سخت افزاری در حالت کُپی خور، چنین حالتی رو در مکانیزم درونی پی اس پی تعریف کرده بود تا در مواقعی با احتمال دستکاری نرم و یا سخت افزاری، دستگاه خودش رو برای همیشه غیر فعال می کرد.. و از اونجایی که ic  ها، همیشه فرمانبردار هستند.. فرمان به ابطال این نسخۀ قابل حمل از دستگاه داده بودند.. . نتیجه اینکه دستگاه به آجر پاره ای بی ثمر تبدیل شده بود و در بسته بندی خودش برای مدتها به همین صورت حفظ شد.

سالها گذشت و من اخیراً موفق شدم نسخه Emulator  و یا همون نسخه نرم افزاری شبیه سازی کننده پی اس پی رو، برای اندروید و کامپیوتر پیدا کنم و با نصب اون، اکثر بازی ها مجدداً جان دوباره ای گرفته و اجرا شدند.. و خب موفقیت تو این زمینه، مستلزم این بود که می بایست تمومِ فایل ها به همون صورت اولیۀ خودشون، برای سالها حفظ می شدن.. و من همین کار رو انجام داده بودم.

مثل این می مونه که چنتا جک و جونورِ آسیب دیده رو توی دمای بسیار پایین و شرایط مناسب نگهشون داری تا یه زمون دیگه که علم پیشرفت می کنه بتونی به دادشون برسی و همینطور هم شد.. اونها جون تازه ای گرفته بودن.. اما حدسش سادَست که من توی لیست اون بازی ها دنبال چه چیزی می گشتم.. بله " سمفونی شخصی".. .

با اینکه سن و سال دیگه اجازه نمی داد که با همون شور و حالی که توی اون سالها از بنده انتظار می رفت مشغول نواختن بشم، امّا اینبار با حضور بچه ها تا حد زیادی موفق شده بودم تا احیائِش کنم و نکته جالب اینجاس که عکس العمل بچه ها در مواجهه با این تَبِ سیّالِ موسیقیایی، بسیار شبیه و نزدیک بود به عکس العمل من در ایام گذشته در همین باره .. .

نَبضِ دقایقِ سالهای دور در زمانِ حال، تپیدن گرفته بود و صبر من برای دستگاه بی جانی مثل این نتیجه داده بود..

برای همینم قصد دارم برای افرادی که در استفاده از این نرم افزار، به حس مشترکی رسیده اند نسخه های شبیه ساز رو به اشتراک بگذارم .. بلکه بتونن دقایق شادی رو رقم بزنند.

Have FUN



شما می توانید برای دانلود نسخۀ شبیه ساز PSP برای PC و Android به لینکهای زیر مراجعه کنید.


PPSSPP for win  .  .  .  64bit+32 Bit


دانلود مستقیم نسخه (کامپیوتـر)

  

پسورد: downloads98.com

 

PPSSPP_Gold for Android  .  .  .   Version: (1.3.0.1)

دانلود مستقیم نسخه (اندرویــد)


برای دانلود بازی

  DJ Max Emotional Sense P

Classiquai Edition (Special Package)

(Korea)

به لینک زیر مراجعه فرمایید.


 

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ پاییز 95