ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

شهر پرهیزکاران

به نام خدا

اهالی شهر مشهوری که به اخلاص عملشان می شناسند امروز گرسنه اند و منزوی. سرهاشان در گریبان و دستها بر آستانِ آسمانیان می سایند بی خستگی.

انگار همین دیروزِ روزگار بود. جایی همین نزدیکی ها، مشرف به نقره افشانی ماه و در همسایگی ستارگان ناظر، بر روی این گنبد دوار. مردمانی که حقیقت خود را در پیشگاه خدایشان مقبول می دانستند، یکدل و هم پیمان شدند. ناپخته تر از آن بودند که بدانند قدمها را وقف کدامین طریق می گردانند و قرار است درازای زندگیِ خود را صرف کدامین مسیرش کنند که ارزشش را داشته باشد.

چنان شد که تا امروز همچنان بر سر پیمانی که دیگر کمتر اقتضای زمان بر آن راه دارد پیش می روند آنچنان که ملازمین بدان اصرار می ورزند. تعصب می ورزند آنچنان که پیشوایان بدان اجبار می ورزند. تحکم می پذیرند آنچنان که در گوششان خوانند، سرسپردگی به عّمال خود خواندۀ خدا در زمین، همانا سرسپردگی به ذات اقدس اوست و سرپیچی از آن به مثابه رو در روییِ کفر آمیز است با خدا. 

همت ها بلند و افق ها مه آلوده، سرابها همچو زخمی بر تن عریان کویر فتاده، دریاچه ها خشکیده و دریاهاشان کف آلوده. از درونیاتِ ناب لبریز و از آتشی که به خُرّمی خرمنشان فتاده رنجیده. خوش سیمایانِ ممدوح، در پیش و صاحبان ریش که گره افتاده بدان از فزونیِ اندازه، در کثرت و تنوعِ اموال دنیا غلتیده.

مجال دلجویی نیست که وقت چاره جوییست علاجِ عفونتی که بر جانها افتاده. همه جا صحبت از آن شد که عصر عصر ترقیست و کنکاش چیستیِ عالم، بدینسان است که خوراک های معنویِ نا موثق که کمترین تعلق را به رای خدای راستین دارد، مکیده شیرازۀ عمومیت رنج کشیده و خیالات عموم بشر را از مصلحت حقیقی زدوده. و ابروانی پر پشت و در هم تنیده در الواح زررین و هر کجا بر دیواری آویخته که شده خواب و خوراک متوهمان فریفته.

گروهی که وضعیت اسفبار خود را تقدیر محض دانسته، کُند امروز به تمامی کمبودها بسنده. دیگری را بین، که روزیِ خود را محصور به حدود جاری اش پنداشته و منزلتش در ازای توصیفِ وعده گاه آخر، آن مسلخ گوسفندان فربه فروخته. حال، هر که عارض گردد به احوال جاری و بیشتر از حدود خود دانسته، حوالۀ تدفین در سرای متوفایان به دستان خویش به قیمتی ارزان خریده، و هر سمت و سوی مملو از این اوراق ارزنده که در حلّه ی لاجوردی رنگ پیچیده، سراپا نظاره می شود بر گوری که دستی جبار بهر او  فراهم آورده. و در آن صورت گروهی از پس دیوار معرفت به احوال، چندی به جسارتشان به محضر فرادستیان خندیده و سپس مجدداً  میان پر قوی خوابیده.

کجاست آن باران بی امان و کشتی نوح که مخلص جانهای بی پناه بود و شکننده ارابۀ ظالمینِ زمین؟ به کدامین گناه نکرده می کِشیدِشان از پی هم همچو بردگان قرون وسطایی؟ چه شد آن سرزمین امن و آرام که نامیده شد بلد الامین. و انسان که اولین دستاورد شعورآمیز خداست، چگونه لگام خودباختگی خود را جار می زند که منم شکوه عالمیان که حال به زنجیرهای اسارت فکری و معنوی اینچنینی تن داده ام و اقسامِ خفت جلی را همچو جامی از زهر نوشیده ام. منم مرکز نشانه های وحدانی که دنیا بحالش غبطه می خورد و امروز با تنی زخمین به این شوربختیِ هویدا رضا داده ام.

چه سود از سرایی که بر آن تنفس و زیست می کنید و متعلق به خود می دانیدَش و بواقع اساس متعلقات فکری، عقیدتی و ربانی دو دنیای خویش را از آن مستثنا داشته و تحت نظارت کارگزاران زمینی اش واگذاشته اید، نمازگزاران دروغین شاید. چه حاصل از اینهمه محصول ببار نشسته که آبادانی در پی نداشته و هربار این تخم نَر را از این باغچه به آن باغچه اش می کشانید. نتیجۀ این توقع بیجا همان که از وی مولدی حاصل نگردد جز علوفۀ هرز.

زندگی را با فرزندان فریفته کاری نیست بلکه این زندگانیست که انسانیتی بایسته را از شمایان انتظار می کشد. که مبتنی بر منطق متکی بر عقولت است و در آن صحبتی از افسار و مفسده های غیر آشکار و تبعیت های کورکورانه نیست.

به راحتی شکار نشوید. آسان و در دسترس، و در معرض دست درازی های مغزی و شبیخون های اغواگرانۀ دشمن های خانگی نباشید. بجای خاک و سخن عیارانِ زمان، گلواژۀ تفکر را بر سر کنید. اجازه دهید رویش مجدد با شما آغاز شود، جوانه بزنید. مگذارید جز کلام حق چیزی از دروازه های مغزیتان نسنجیده عبور کند. شما ملاک بزرگی برای قضاوت رویدادها هستید؛ در این مقام زاده شدید و بر این عقیده استوار بمانید.

تا آدمی فرصت زیستن دارد، شیاطین ریز و درشت برآنند تا در جامه ی موحدان و محدثان و مردان و زنان راستین و بر حّقِ روزگار بارها بر بشر ظاهر شوند، چراکه آنان بر این امور بواسطۀ عهدی کهن احساس وظیفه می کنند و اینگونه و پر توان بر سر پیمان نخست مانده اند که شاهدیم. وقت هم پیمانیست شاید، وقت آن است که حتی استحکام پیمان خویش را از ایشان بیاموزیم؛ آنهم در روزگاری که حتی آستین بر لباس بهتان زده انکارش می کند.

شاید بصیرت واقعی آن است که به مدد آن بپذیریم برخی از تعهدات پیشینِ دنیوی، در زمان خود اشتباه محض بوده و هر زمان اقتضاعات، مطالبات، انتظارات و شرایط خود را دارد و می بایست تفکر خویش را بر مبنای آن چکش کاری نموده تا انحنای لازم حاصل گردد. وجود تو آهن هم اگر که باشد، اگر انعطاف لازم را نشان ندهی محکوم به شکستن خواهی بود.

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ بهار 1401

 

گرگ دارد می درد ما را سگ چوپان کجـاست

دزد غارت کرد آبادی ما را، خان کجاست؟

.  .  .

گشنه ها هر وعده حسرت می خورند ارباب ها

در میان سفرۀ رنگینتان وجدان کجاست؟

#مه_زاد_رازی

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1401 ساعت 07:47 ب.ظ http://ruybe

درود بر شما جناب بهبودیان
قلمتان بی نظیر است و حق مطلب را چه خوش ادا کردید. چه بر سر شهر پرهیزکاران آمده؟!
امیدواریم این روزهای تلخ و تاریک به نور امید و‌ رهایی روشن شوند. به قول مرحوم سیف فرغانی:
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
سپاس بی کران دوست ادیب و فرهیخته ام

شهر فرنگیست شهر پرهیزکاران،
تعدد و قدرتِ آندسته که به پرهیز و تغلیظ در طاعتِ بسیار وانمود می کنند آنقدر بسیار است که مومنین واقعی در این میانه به کم کاری متهم می شوند.
گرفتاری ها نیز از همین نقطه شروع می شود. شک ندارم حتی خداوند هم با اضافه کاری و ریا در رویۀ عبودیت میانه ای ندارد مگر آنکه به دستگیری خلق و گره گشایی از مصائب آنان خلاصه شود.
از وقتی که برای خواندن مطلب اختصاص داده اید متشکرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد