ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

گـاهی خـــدا .. .

به نام خدا


ای نیمـه خورده چــایِ زمستـانی

حُکم حُکمِ توست هر آنچه می رانی


تشنـه به پرگار تو طواف می کند

خستــه را طعـم تو روبراه می کنــد


شیشـه از هُـرمِ نفـس تو بخار را

پوششی بر مَنظــر اشتبـاه می کنــد


ای انسان!

به میزان سهم اندکی که از زیستن عاید تو می شود، گاهی به ترمیم دیواره های فروریخته ی جان شتاب. درنگ جایز نیست که هر چقدر دامنۀ تخریب فراتر رود، پرداختن آن دشوار گردد. زنهار که تاوان آجر های کج را بنا بازپس خواهد داد. جسم را ز خاک، این مدفَنِ دنیوی، مفری نیست مگر بتوان در این وقت تنگ ریشه دوانی های زایدِ بستَرِ روح را به خنجر ادب تراشیده و به موجب ثمراتِ این تجدید بنا درخشیده باشید. به گواه پشت بامها، ادب همان مرواریدِ نابی که در آن ارتفاع به پیشگاه پروردگار ارائه می دارید به میزانِ آجر های چیده، و عرق های ریخته دستتان را خواهد گرفت. و به عنوان سهمی از پهنۀ آسمان بر این سطوحِ همیشه در معرضِ نور و باران، خواهید درخشید. هر آنکس که پیمانِ قبل از این چیدمان را به یاد آرد سر به کوی خطا نگذارده، به دُرستی و بر اساس بی نقص ترین نقشه ها پیش خواهد رفت و چه بسا سر بر سقف آسمان خواهد ساییـد.


در تصورِ تو..

هرآنچه در شکل گیریِ تصویرِ حقیقی از ماهیت یزدان بکار آید، تعاریف آدمیت را در اُقبـا تکمیل تر سازد، چراکه انسان با وجودِ لباس سنگین جسم هیچگاه، توانایی مقاومت در برابر حقیقت وی را نخواهد داشت و اگر با واقعیتِ او در ابعادِ دنیایی مواجه شود، بعید نباشد که قالب تهی کرده از کف برود. او عیناً این نقص را در شناخت خویشتن تکرار می کند و همین امر باعث شده تا ملتفتِ ارزش حقیقی خود  نگردیده، مدام غفلت کند.

پس مرتبۀ دوم پس از احراز آدمیت، اقرار به بی مرتبگی در مواجهه با مرتبۀ اوست. این بلندترین ساختمانِ مُمکن، محکم و مانا. سوگند به بی مقداریِ ذره ای شهره به شعور و در ادامه اینکه از دریافتِ بی وقفۀ وی لبالب گردد و اینهمه تنها مقدمه ایست بر آن شکوه شرفیابی که اذن و اجازتی خواهد به میزان خلوص آدمی. هرچقدر در ساختمان و ترمیم جان خویش  کوشیده باشد، هم اکنون به کارَش آید و در آن سرای که بذل محبت ابدی رایگان است و بر انسان مرارت کشیده و اکنون رسیده چشیدنیست، دستی می باید داشت ستاننده و سزاوار که بر سفرۀ پروراننده چونان دراز شود که از حیث شایستگی قلم نگردد و عاقبت کار وی به خورِش انجامد. وگرنه چه سود از این دیگ جوشانِ دنیایی که عمری را در آن استخوان ها سوزاندیم بهر اندکی آدمیّت و مهرورزی، با این انتظار که از آن بوی پُختگی و نوای شعر برآید، نه تعفّنی که صرفاً مردارها از خود صادر می کند. این شُـد که هر چه کمتر در این وادی به کامیابی رسیده ایم.

چه بخواهیم و چه نَـه،  این رایحۀ غالب امروز است و فضا را آنچنان پر نموده که تصور آنچه پیش از اینها مرسوم بوده را مشکل می سازد، بوی ریحـان و چمن فراموشمان شده. فراموشمان شد که به جهت پیکار بر سرکار آمده ایم منتهی اگر ندانیم به پیکار با چه چیز، ممکن است جناح خویش گم نموده، گریبان هر جنبنده ای، من جمله خویشتن را گرفته بر آن صـدمه وارد آوریم. و سوالهایی که عمری از خدای در خویش پرورانده ایم را از ایشان مطالبه نماییم. چراکه با او غریبه شده ایم. او که همواره نزدیک است و چه دور می پنداریمَش.


چیست؟

که گیتی را به تخت روانی بهر حکمرانی تو بدل کرده است. می توانست اینچنین نباشد که هست. اما او خواست و شد. منظور خویش برملا نساخت تا آخر شاهنامه همچنان خوش بماند. و آدمی که سراسر کنجکاویست همواره سعی نمود تا در ذهنِ خُـدا رِخنه کند و در این میانه هربار که بازایستاد، بطریقی دیگر راه خویش گشـود و به کمتر از سعـود نیندیشید. او همین را می خواهد؛ اینکه همچو موری سِمج و جسـور  از شانه های  وی بالا رویم، تجسم واژه ی کنکاش بوده باشیم و جستجوگری قهار. از اینکه ارائه می داریم، اگرچه راه بجایی نمی برد، ملول نبوده باشیم و پیوسته به رازهای هستی پی بریم. اوست که در پیشبرد این کنجکاوی های زیرکانه دستی دارد و کجاوۀ پوسیدۀ آدمی را، آن بارِ کَـج را در کوره راه های جستجو پیش می برد و به منزلَش می رسانَد. ما امّا خود را در قله های کامیابی، پیروز و بلند مرتبه می پنداریم و این عین توهم است.


حال عناوین سه پاراگراف گذشته را بهم متصل می کنیم و اینگونه خواهد شد:


ای انسـان! در تصّـورِ تـو چیسـت؟


پاسخ اینکه بی ارادۀ او هیچ، همچو لوحی سپید و ننوشته، خالـــی.. .

به خلقتی بی منظور و ریشـه دچار می شویم که در برابر حرارت خورشیدِ ظهرگاهی از فرط لطافت و بی انگیزگی، جان داده خشک می شویم.

 


نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ زمستان 98