ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

پرســه در مُـرداب

به نام خدا

 

گاه به برّندگی آهن و گاهی هم وزن کاه می نویسم... ،  

که شود تقدیم ملاحت آن نگاه، که همواره برایم به درها دوخته اند، بی خستگی. (مادرم)

به قدر تکاندن خاک از قلمدانِ مُرصع، همانند خاطره ای سرکش و پرّان، کوتاه؛  

و به دشواری سر کشیدنِ جرعه ای سکوت در میان همهمه، بلنـد...

به سرگشتگی ورق زدن دفتر ترانه ها در جستجوی نغمه ای گمگشته تشنه لبان،

جای خوش کرده انگشتانم بر ارتعاشِ بی امانِ سیم، همچو نُتی سرگردان

هزارها هزار قصیده، که نخوانده ایم از کتابِ عبرت و اینچنین گرم گفتگو و قضا

دوباره رسید گرمی بازار گرمابه های خونین و محافل تو به تو، اینچنین نارضا

ماییم سراسر نظاره بر سرنگونی شکوفه ها در شلیکِ دانه های تگرگ

به ریزش کُلاله های جا مانده بر باغ، در استیلای ظلمانیِ تَبـر

به سینه های همچو سپر به بَرِ دانه های نشکفته؛  به رسم صف شکنان گذشته، حال و آینده

که یکسر شود نهیب بر پیکرِ بی وجود آن مستور، در جُبـّه. که این جبه بوَد گشاد بر تن بی ارج نفوسِ چرخنده.

چندیست ز فزونی رخدادهای نامطلوب که عرصه را بر هم وطنانمان به تنگ آورده است، پناهی جز خدای بی کسان نمی یابیم. شاید بر ذمّه  ما اهالی قلم باشد تا یک دل و هم عقیده در ستیغ آفتاب سوزانِ سرزنش، بر لبۀ تیغ های کشنده، کلامی بر گرفته از حقیقت تحریر کنیم و شاید عقوبت مجهول خویش اینگونه تقدیر کنیم.

اگر چه چمدان های بسته ی آدمی از لحظۀ نمودِ دنیوی، بر رفتن گواهی دارند اما آن چمدان بِه، که تهی نبوده باشد از محتوا که همانا محتوا و اساس زندگانی ماییم و کرد و کار ما. وگرنه همه عالم در تناوبی بی منتها و بی ثمر گرفتار خواهد آمد. در آن صورت مراد از اینهمه آمد و شد چیست که بودنمان بیشتر به زاد و  ولد چهارپایان مشابه تر باشد و رفتنمان آنچنان سخت و جان فرسا. چه فایده اگر در احوال یکدیگر به وقت گرفتاری تاثیر نکنیم و بدینسان چشم ها فروبندیم بر وقایع ریز و درشت.

انسان با پیشینۀ کیاست، بسی کوتاهی کرده اگر برای دوام وقار، احقاق مرتبه و تداوم شأن خویش قدم بسزایی بر نداشته باشد؛ و من امروز از خویشتن آغاز می کنم. قدمی بر آن سوی خطوط شاید. در لفافه، در انزوا و در سایه سار این آوردگاه، که کلمات روایتگر و هدایتگر آنند.

این منم، وارث کیان و ملبّس به جامۀ نیمایی اگر مقبول افتد. که زین پس طریق همین باشد و مقصود همان. بسی نقاره ها زنم از فوق مناره های محنت ز جور زمان. نغمه ای ناکوک، روانه بر پردۀ گوش ناکثین و متعدیان. باشد تا پاره ای از پندار ها و مخیلات مشوش در این هم نوایی آرام گیرد و یقین که اول، آتش پندار خویش بدان خاموش خواهم ساخت که این تافته در جدایی ها بافته نگردد.

 

این کلاف سردرگم در پی معناست. اینکه بر جای صحیح و بر آستین اهلش وصله گردد.

 

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ تابستان 1401

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 30 تیر 1401 ساعت 12:33 ق.ظ

بسیار دلنشین و قابل تامل بود. درود جناب بهبودیان

ممنون از لطف شما؛
بابت وقتی که اختصاص داده اید سپاسگذارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد