ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

مــا زنـدگـــی نکـــرده ایـم!

به نام خدا

 

سَر چرخاندیم و خود را در تصرف مصنوعات خویش یافتیم. بی آنکه بدانیم این جریان همیشه جاریِ زندگی که جُرعه جرعه و به رایگان ازآن می نوشیم را چطور و به چه کیفیت فرو برده ایم. آیا هیچ می دانیم در کشاکش شلوغی زمانه، سهم ما از این واژۀ مهجور که "زیستن" نامندش چه بوده و مراد از اینهمه، که به گمان زندگانیِ خود، از سر می گذرانیم چیست؟

 

شاید انسان به تصور اینکه با مجموعه اختراعات خویش، ادامۀ مسیر را اندکی هموار ساخته خرسند باشد؛ اما می بایست حواسمان می بود که این ابزارها خود تا به چه میزان، سبب بروز فاصله میان ما و طبیعت وجودیمان شده اند. ما بعنوان موجوداتی که کمتر سر بر بیغوله های انزوا داشته و با جمعیت خویش، شناخته می شویم، هزارها سال بر سر پیمانِ این تعدّد، متعهد مانده چه بسا در نوع خود فزونی یافته ایم و به هر کیفیت، نفس زنان خود را به عصر حاضر رسانیده ایم.

 

بر شانۀ قدمای خویش قامت افراشته، دانش آموختیم و حال که استادِ آموزگاران دیرین خود گشته ایم، اسلوب ها را چنان درنوردیده ایم که دیگر ادواتمان بجای آنکه بیشتر حاصلی در پی داشته باشند، بلای جان ما و زمینی که در آن عمری می آسودیم شده و اینک به ابزاری در جهت سلب آسایشمان بدل شده اند. همین بس که دیگر ندانیم در استتار آسمانخراش ها، خورشید روزگارمان در پی کدامین ندای شامگاهی، سر بر بالین نوازشگر شب گذارده، اندکی قرار می یابد. دیگر سپیده دمان را آنطور که ادبا در وصفَش نغمه ها می سرودند و وصف ها می نمودند بر خاطر نمی آوریم؛  چراکه تا پاسی از شب به لطف جریان خاموشی ناپذیر الکتریسیته تا دیرهنگام به بیداری های بی حاصل دچاریم و دیگر به استقبال بوی شمع و سوی چراغ و نیمکت های کوتاه و کتابهای رنگ و رو  رفته نمی رویم و آنچنان که می باید عمیق و دقیق نمی شویم.

 

 

جمله عاداتمان که در نظر گرامی بودند و شاید روزی به مددِ تجربۀ شیرین تری از آدمیّت می آمدند، یک به یک رفتند و امروز تنها مستطیلی کوچک، بی روح و صیقلی در دستانمان قرار گرفته، قصد داریم با آن یک تنه به پیکار دنیای پیش رو رویم. ملعبه ای نو ظهور، که قادر است در کمتر از سالی علامه ای را به عرصۀ نادانی و خرفتی و در مواردی، زوال اخلاق کشاند و سخت معتقد است همه چیز را از هر کجا می داند؛ چه بسا دانشی که بر اعتبار آن اطمینان کافی وجود نداشته و ندارد. به راستی این میزان از پیشرفت تا به کجا بر سود آدمی تمام می شود و آیا ما  از ابتدا همین بساط را می خواسته ایم که اکنون گسترده است؟

 

روزگاری فهم ما بر دشواری هایی که گیتی پیش می آورد می چربید؛ اما امروز در محاصرۀ همان دشواری هاییم و راه حل ها قرار است از سمت و سوی همان مستطیل سخنگو بر ما وارد شود. گویی همین بس که فردی در فرادست ها بکوشد تو را به قیمت دیده شدن، بر رفع حاجتی بشارت دهد و خود حاجتی جز دریافت نشانِ قلب و یا شَستی آخته از سمت شما نداشته باشد. انگار متر و معیارها را گم کرده ایم و شده ایم جماعتی که به اندک مقداری از هر چیز قانع می گردد، به اندکی از خویش شاید. دیگر ما را  با صحت و سُقم قضایا  کاری نیست و تنها شواهدِ امر، بر ما کفایت دارد. اینگونه است که هر چیز نامربوطی را بر دیدگان خود مربوط داشته روا می دانیم و فقط خدا می داند در این منوالِ نافرجام، از آن روح مصفای روز نخست در وجودمان چه باقی گزارده ایم.

 

حال، اینکه نفهمیم صدای آب برکه را، ندانیم مُردابها با آنهمه زندگی که در ذیلِ آن بستر خاموش نهفته دارند، چرا لب فروبسته به قرنها سُکوت دچارند؟ و برگها، این چلچراغهای آویخته چرا بی دلیل به هر سو تکانی می خورند و روزی فرا می رسد که فرو افتند و همچو فرشی بافته و ملوّن بر زیر قدوم ما گسترده می شوند؟ غروب را چه شده که با آن ظاهر مقهور، آنهمه غم را همه روزه بر دوش خویش می کشاند و می رود؟ براستی دلیل وجودیِ اینهمه پدیده و رویداد، که بنحوی قصد می داشتند یادآورِ تکه ای گمگشته از وجودمان باشند چیست؟ دیگر چه لزومی داشت انسان، با عاقبتی که از پیش، آن را در سر پرورانیده یک عمر همنشین چنین جلوه های بصری از عالم گیتی باشد و حال، بنا کند تا در جهت معکوس خویش گام بردارد؛ همان انسان که می دانست روزی به لطف لشکر اسباب بازی ها، اکثر آن ظرایف و طرایفِ بدیع را خط زده، به کنجی خزیده و مدام انگشت اشاره را بر سطوح صیقلی مستطیل های گوناگون می نوازد.  

 

به عقیدۀ او که دیگر آبیِ آسمان و زلالی دریا تاثیری بر تحّولِ احوال وی نکند، درختان در نظر وی تنها زمانی به کمال خویش نزدیک خواهند بود، که سرها خم کرده، آن را به دم تیغ تبرها سپرده و پس از سقوط و آن بلایا که می دانیم، تراش ها خورده و در نهایت در مقام نشیمنگاه انسان، در هیأتی بیگانه با طبع خویش حاضر شده و بدین ترتیب اریکه ای شوند شایسته بر جلوس نکبت بار آدمی، بی خبر از آنکه وی مُدتیست قامت خویش را  بر پیشگاه مصنوعات خود بسی خمیده داشته است. نشاید روزی رسد تا ما را بر میزان اطوار و جُنبشِ انشگتان و تعدّد حرکاتِ قبیحمان در این به اصطلاح رسانه ای که جهانی را شامل است بازشناسند که در آن صورت آویزه ی مطلوبی بر گوشهای سنگین تاریخ امروزمان نخواهیم شد و ما را آنچنان که مورد انتظار است بر خاطر خویش نیاورند.

 

زنهار که اگر این طبیعتِ مجروح بر آشوبد، تعادل چرخش گیتی درهم آمیزد، دنیایی که امروز همچو گهواره ای صلابت ما را متضمّن است در چشم بر هم زدنی از مدار خویش خارج شود و آنزمان است که موجها از قاعدۀ همیشگی خویش برون آمده، شهر ها به زیر کشند و کوهها، این میخ های کوفته بر پیشانیِ شرمسار زمین، آنچنان که وعده ها بر آن دلالت دارد از هم بگسلند و جز تلّی از خاکستر و دود از ما، موجودات و تمامی دستاوردهایی که امروز دلیلی بر بالندگی ما هستند باقی نخواهند گذارد.

 

ای کاش پیش از آنکه شکافنده آسمانها باشیم ازبرای یافتن گونه های حیات، و یا موجوداتی دیگر، قدری می اندیشیدیم که آری، از انسان به خود شبیه تر وجود نداشته است. و گاهی می بایست به درون سفرها کرد تا به برون. گاه می بایست کوچک شد تا به بزرگیِ عالم هستی پی بریم. تا می توانیم از خویشتن آغاز کنیم و بی جهت بر باغ همسایه دست درازی نکنیم. چه بسا جمله اخبار شنیدنیِ دنیا همینجا باشد که هستیم. خدا را چه دیده ای، شاید تمامی عالم امکان، با تمامی بزرگیَش تنها و تنها بر پایۀ بزرگداشت خلقت آدمی و شعور منتسب به او گردآمده باشد و در آن صورت، چه ضررها که نکرده ایم و چه ناروا زیسته ایم.


با تمام این احوال به عقیدۀ من..

ما اصولاً زندگی نکرده ایم!

 

 

نوشته شده توسط ن. بهبودیان/ زمستان 1402

نظرات 1 + ارسال نظر
سید محسن جمعه 4 اسفند 1402 ساعت 10:16 ب.ظ

*یک رهرو مبارز می داند که منتظر است.و می داند در انتظار چیست.وضمن انتظار کشیدن با چشمانش از هر چیز جهان لذت می برد.برای او شادمانی برترین فضیلت یک رهرو است.

ممنونم؛
راهِ راهنمایانِ حقیقی، پُر رهرو باد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد