ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

تئـوری جهـانِ یـک نفـره

به نام خدا

بر پایۀ این تئوری، دنیا به مرکزیت تنها یک فرد پایه ریزی شده است و دیگر موجوداتِ هستی بی آنکه خود متوجه باشند در جهت باورپذیریِ هر چه بیشتر  او از این دنیا گرد آمده اند و خود از درون تُهی و مجرد می باشند. به عبارت دیگر می توان بر اساس قدرت بی حد و حصرِ عامل بوجود آورنده یا همان خالقِ قادر، این تئوری را تا آنجا پیش برد که هستی، با تمام جزئیاتِ بیشمارش به خدمت گرفته شده است تا تنها از منظَر و دیدگاهِ تنها یک فردِ واحد مشاهده و استنباط شود و دیگر جنبه هایِ تمام شمول از آن سلب می گردد و معطوف بر یک نقطه یا همان بیننده می گردد. در این حالت روی سخن خالِق، تنها با یک فرد و نه گروهی از انسان ها خواهد بود. این به آن معنیست شما که خوانندۀ این متن هستید، احتمالاً تنها نسخۀ غیر قابل کپی از انسان و مرکز و مراد خداوند از خلقت جهانی به بزرگی جهانی هستید که می شناسید و در آن زیست می کنید و تمامی موجودات دیگر  از جمله نویسندۀ این متن، نسخه های ثانوی، غیر واقعی با وجودی صرفاً ترسیمی از انسانی خواهیم بود که پیش از این، شما آنها را بعنوان افرادی که در تعامل با آنها، سرنوشت خویش را تحریر می نموده اید شناخته اید و هر یک از ما را همچون وجود خود می پنداشته اید. اگر اینچنین باشد رازی بزرگ از بدنۀ ساختار اصلیِ خلقت به درون آن که شما را شامل می شود نشت کرده است و اینک باعث گردیده تا دربارۀ چیستی خود دچار تردید شوید و در صدد برآیید تا تعریفی جدید از سوی خود بر آن اضافه کنید، درست مثل کاری که من از دنیای مجاور در حال انجام آن هستم.

چوپانی را تصور کنید که از چرای روزانۀ گوسفندان فارغ آمده و شبانگاه، گوشۀ عزلتی بهر آسودن اختیار نموده، آتشی برآورده و طبق عادتی قدیمی روی به آسمانی دارد که همواره خدای را در آن می جسته است. از نظر او آسمان همان جایگاه خدایان باستان تا به کنون بوده و هست و با اینکه مبنای پرستش از خورشید و ماه و دیگر کرات و ستارگان به خدای یکتا رسیده است اما هنوز هم جهت پرستش وی دستخوش تغییر نشده است و نظارۀ آسمان، گواهی آشکار بر سمت و سوی همیشگی پرستشِ او می باشد. بر اساس نظریۀ جهان یک نفره، می بایست دستی بر شانۀ او گذارده شود و این آگاهی به او داده شود که همۀ منظور از خلقت هموست و اوست که همه چیز و سخن اول و آخر خداست. دنیای مدرن امروزی با تمام ریز افزارها، فرایندهای پیچیدۀ دانش بنیان و ساختار منظمی که دارد تنها قسمتی از دنیای بزرگیست که به مرکزیت وی بوجود آورده شده اند. مهم نیست که آیا چوپان با این دنیای مدرن و گاهاً سودمند به تعامل رسیده باشد یا که خیر، فقط این اهمیت دارد که تصور او از این دنیا چه بوده باشد و چه چیزی مشاهده نموده باشد و در ادامه با مرگ وی، رشتۀ اصلی این داستان از میان داستان ها و رشته های مشابهِ هَستی، بیرون کشیده می گردد.

حال تئوریِ دنیای یک نفره را به عدد آدمهای زندۀ جهانِ هستی ضرب کنید. با این پیش فرض که کماکان منظور و مراد از این آفرینش فقط و فقط دیدگاه هر یک از آنها نسبت به دنیای پیرامون باشد. سپس هر کدام را در مرکز منظومۀ زندگانی خود تصّور کنید. در این مرحله، خّطِ زندگیِ هر یک را از دیگری جدا کرده و آنها را در دنیاهای مستقلی جای دهید. با وجود اینکه در هر یک شاهد سیر تکاملی هستیم اما یقین داریم که هرگز از قوانین یکدیگر و دُنیایِ یکدیگر پیروی نمی کنند و به حدسیّاتِ خود از خود و چیستی خود و چراهای خود دربارۀ جایی که در اوست ادامه می دهد. حال منظومه ها را از یکدیگر دور و دورتر کنید تا اینکه فاصلۀ آنها از یکدیگر به مَرزِ بعید و دسترسی آنها بر هم به صفر رسیده باشد. اکنون بیشمار دنیا بدست می آید و اگرچه تشابهاتی دارند اما مستقل از یکدیگر عمل می کنند و کارکرد آنها در عین شلوغی های مرسوم، معطوف بر مرکز آن و در جهت مطامع فرد اول این دنیا، و نه شخص دیگری صرف می گردد و هر یک از این دنیاها قادرند سرنوشت و اتفاقِ نهایی خود را رقم بزنند یا به عبارتی دیگر پایانی مجزا و بسته بدانچه از شروع تقدیر و تحریر نموده اند را باعث شوند. وقت آن رسیده که رو به آسمانِ قدیمی و چند میلیارد سالۀ خود داشته باشیم؛ ما دیر زمانیست که نظیر این کهکشان ها را در همین آسمانِ بی منتهای خود داریم و چقدر این منظومه ها، خوشه ها و دنیاهای دوردست بهم و به سرنوشت این آدمها شبیه و از هم جدا هستند. سوال اینجاست که ما چقدر از درون این عوالِم اطلاع داریم و اگر نداریم، باب تئوری پردازی های اینچنین همچنان باز خواهد بود و خوب می دانیم که گذر زمان، صحّتِ بسیاری از آنها را تا بکنون به علم و بشریت ثابت نموده است.

باری؛ .. هرچقدر این تئوری جسورانه و غیر عملی باشد اما نباید غافل از این باشیم که رویکرد خداوند متعال نسبت به هر یک از بندگانش اینگونه خواهد بود که هر یک برای او در حکم واحد قرار خواهد داشت. او همانطور که خالق جهانی در این ابعاد است، آنقدر تواناست که می تواند خالق تمامی آن جهان ها که خصوصیاتش پیش از این گفته شد نیز باشد. پس در این حالت امکانِ درستیِ آن وجود دارد و بسیار بستگی به این دارد که چطور تصّورش کرده باشید. این تفکُرِ شماست که به این جهان عینیت و شِکل می بخشَد. بطور کلّی، نظامِ هستی نسبت به نظریه هایی اینچنینی انعطاف فوق العاده ای از خود نشان داده است و تا بکنون نظریاتِ بیشماری در رابطه با چیستیِ نظام هستی، زمان و چگونگی پیدایش و نحوۀ بسط و گسترش آن و ترکیباتِ و عناصر آن ارائه شده است. اما جایگاهِ انسان بعنوان مهم ترین ناظری که حداقل تا به حال او را به این صِمَت می شناسیم، بدرستی در آن مشخص نشده است. و از جایی که مقدمات ظهور انسان در دایرۀ هستی حتی پیش از ورود او در این وادی محیا و متأثر از چگونگیِ چیدمان عوامل پدیدآورنده اش بوده است، پرداختن به این پرسش که آیا  او منظور این نظام بوده و یا پدید آمدن این نظام در پی حضور او بوده خالی از لطف نخواهد بود.

ما آدمها نیز با اینکه قرین و همنشین چند میلیون سالۀ یکدیگریم اما حقیقتاً در جهان های متفاوت و دور از هم سیر می کنیم و بدیهیست که وجوه تمایز ما آدمها از همینجا بروز می کند. جایی که هر یک از ما، خود را متعّلق بدان می دانیم قطع به یقین مُشترک نیست و ممکن است موقعیت های مکانی و شرایط زیستی یکسان، ما را مقید به تعلق خود بر زمین و هرآنچه در اوست کرده باشد. اما با تکیه بر داشته های غیر فیزیکیِ خود همچون روح و ابعاد ناشناخته اش و با تکیه بر مباحث روان شناختی، در آن واحد می توانیم  هر کجای دیگری از این هستیِ فراخ حضور داشته باشیم. روح ما خود را مقید به زمان و مکانی خاص ندانسته و فراموش نکنیم که بخش بزرگی از موجودیت ما را نیز تشکیل می دهد. تمامِ موجودیت آدمها به دنیای ماده ختم نمی گردد، این چیزیست که لااقل اثبات آن پیش از این بارها انجام شده است. پس هر آنچه که به محدودۀ نسبی، که احتمال حضور و وقوع ماده و عدم آن مطرح است ورود داشته باشد، محدود و متعلق به مرزبندی هایی اینچنینی از جنس زمین ما و شِبه او باقی نخواهد ماند و همواره سیّال و بی تعلق باقی خواهد ماند.

شاید آنجا که رشته های وجودی ما را پس از مرگ در آن وادی می تکانند، درست همان جایی باشد که از ابتدا بیشترین تعلّق را نسبت به آنجا داشته ایم و دنیایی که امروز تجربه اش می کنیم بسیار محدود و مختصر و ناکافی باشد برای توصیف و شناختن تمام آنچه که ما از آن تشکّل و نظام یافته ایم. مرگ واقعیتیست که شاید ما را با تمامی ابعادِ وجودیِ از خاطر رفته مان آشنا می کند پس بیایید نسبت به هرآنچه شبیه این رویداد است کنجکاو و جسـور باشیم و هرگز از یک عُنوانِ ملال آور بی دلیل نگُـریزیم.


خداونـد شمـا و ذهـن شکـوفای شما را به چالـشِ عظیـمِ خـود فراخوانـده است و چه ساده انگارانه گذران امور می کنیم، اگر تا بکنون نقـّاد و ریز بیـن نبوده باشیم.

 


نوشته شده توسط ن. بهبودیان/ زمستان 97