ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

فردا که خواهم نوشت ...

به نام خدا     

در جامدادی نقره ایم قلمها همه سرتراشیده، آماده ی خدمتند. خطوط هماهنگ دفتر من، بی وقفه از یکایک آنها سان می بینند. قلمها می بایست از همیشه آماده تر باشند. گونه های رنگ باخته شان زیر ستیغ آفتاب گون چراغ مطالعه، به سپیدی متمایل است و شب هنگام، وقتی باز  با خاموشی آن چراغ  از راه رسد، جملگی غرق در نجوای غریبی می شوند. دل آنان پر است از دلواپسی آنچه ممکن است، فردا به حرکت دستی، به رشته تحریر در آورند. یا اینکه در نهایت مصحح واژگان، چه رایی بدان متن خاکستری روا خواهد داشت؟ آنان اکثر حالات ممکن را مرور می کنند، بلکه برای فردای نوشتن تجهیز شده باشند.

                                                        

سلاح قلم، اندیشه ی گرداننده آن است و آنها این را خوب می دانند. فردا اما برای خطوط شکل گرفته، دو حالت وجود خواهد داشت. تمدد حیات! یا پاک شدن و ممات.

شاید یکی از وجوه مشخصه ی یک نویسنده ممتاز، این باشد که آنچه از متن بنگاشته ی خود به هر دلیلی می زداید، تنها غلطهای املایی او باشد و بس. چندین سرباز اینچنین، از هنگ آماده ی قلمستان، می بایست شکستن و فدا شدن، تا به آن مرز از تخیل برسم که کمتر پاک کنم و بیشتر بنویسم تا اکثر نوشته ها ماندنی باشند؟ آیا لازمه ی تشکیل سطور متراکم و مفید آن است که ذهن، در تصویرسازی و تجسم رویدادهای خود خواسته، آنقدر ورزیده شده باشد که آنچه دیده، از پشت پلکهایی که دیگر از درون، بیشتر به پرده سینما شبیه شده اند دریافت می دارد قلم، بر کاغذ منعکس سازد.  

قلمهای تراشیده ام، کوچک و کوچکتر می شوند و دست آخر، ناپدید می گردند. این تاوان رفاقت با کسیست که پس از گذشت قریب به ده سال، و تا هنوز وادی نوشتن را مزمزه می کند و با ریتمی کندتر از حدی که باید، پیش می رود. درست همانند کسی که اول بار، شنا کردن می آموزد و ابتدا تنش از خیسی گزنده ی سطح آب مور مور می شود، شکاکانه و کنجکاو سعی دارد ابتدا انگشت پای خویش بر آن سطح نیلین زده و سپس درون آن شیرجه بزند. حتما می پرسی چه دلیلی برای این میزان تردید دارم.  

آخر نمی توان همینگونه بی مهابا و جسورانه  وارد دنیایی شد که به صداقتش در قبال مطالب خود مشکوکی. دنیای بی منتهای کلمات، چه تضمینی در برابر دریافت مکنونات قلبی ات که قصد دارد مستانه، بر پیکر کاغذ بلغزد و برقصد، به تو خواهد داد؟ با خود می گویم اگر انتشار  را تا بدین حد، بلای جان دل نوشته ها می دانی و اگر این دغدغه همیشه برایت وجود دارد که متون در نظر خواننده، به لباس هر گونه تعبیری در آیند و در برهه ای به آن اهانت نیز شود، دیگر چه نیازی به خطر کردن و نگاشتن! مگر جای فعلی آنان در گوشه حافظه، بد بود که به این فکر افتاده ای؟   

آری! اگر این نکنم، ممکن است در اثر گذشت زمان، گرد نسیان همچون پوششی قطور، میان من و حالات کنونیم حجابی بگستراند که در آن صورت، کار کنکاش گذشته را با مشکل مواجه کند. گذشته، یادآور تمامی لحظات و معابری است که روزی با تمامی کم تجربگی هایت، از آن عبور کرده ای میراثی ماندگار که اعمال نیک و بد در آن موج می زنند. مرور و پرداختن به آن، به گفته ی علی (ع) از برای درس گرفتن و تصحیح شدن رواست و توصیه می گردد. اما در گذشته زیستن خود، دست اندازی تلقی گردد که آدمی را از کنون غافل می دارد.   

اگر نشود و این امکان همواره وجود نداشته باشد که از آنچه هستی، تصویری کامل به فردای زندگانیت مخابره کنی، حتما نمی بایست منتظر این هم بنشینی که دیگران در آینده، آنچه بودی را برای تو ترسیم کنند. چون تو امروز، بیشتر از هر کسی به خود و بود خود مشرف هستی. لااقل بخاطر انسی که با وجودت در طی سالها پیدا کرده ای نسبت به خویش صادقانه و منصفانه برخورد خواهی کرد. پس رویکردی، جز قلم باقی نخواهد ماند.  

 

                                                   

دوباره من و فراوانی قلمهای نوک تیز و آماده، با یکدیگر تنها می مانیم و همان نگاههای همیشگی میانمان رد و بدل می شود. همیشه پیش از آنکه چیزی بنویسم اغلب این اتفاق افتاده و می افتد. دست کم امروز صبح که اینچنین بوده است. البته این صبح در فضای این اتاق، قراردادیست. آنهم به این خاطر است که شب من، در واقع صبح قلمهایم قلمداد می گردد.  

آنها یاد گرفته اند هر آنچه می بینند و به کمک من می نویسند را باور کنند. شاید تمام دنیای آنها از آغاز همین بوده باشد.  می بایست از او  و تک تک آن ابزارهای کتابت، قولی بگیرم. آنان می بایست نسبت به آنچه می بینند امین باشند و این اطمینان را به من نیز بدهند که تا لحظه مرگ یکسر، جز این کاری نداشته باشند: دیدن و سکوت کردن.  

آنهمه سختگیری البته فوایدی مستقیم نیز، به جانشان دارد و آنهم این است که اگر روزی گرداننده خود از کف دهند، لااقل میراث نگاشتن و انتشار، بر جای مانده باشد و ابزار نگاشتن همچون شمشیری آخته و نوک تیز آماده رزم باشد. پیکار قلمها دیدنیست وقتی بجای خون، ردی کربنیک و زمخت می بینی آنهم در عرصه ای سپید، که کار خواندن را آسان کرده باشد. گویی چیزی هرگز از نظر بیننده پنهان نیست و حقیقت عریان تر از همیشه ظاهر می گردد.  

در فکر فراهم آوردن جامدادی حجیمتری هستم که بر خیل این لشکر آماده، بیفزایم. همیشه اولین قلمها، کوچکترین قلمها و با تجربه ترین قلمها هستند آن را به تو هم توصیه می کنم که روزی او را بر دست گیری تا قدرت دستگیری نوع بشر به آیین کتابت را بیاموزی، غذا تنها چیزی نیست که انسان از او تغذیه می کند. روح او به مراتب گرسنه تر می شود در فقدان خواندنی ها.  

کسی باش که بجای سلاح آدمکش، به دست کودکان بازیگوش، کتابی داده باشد تا روح آنان را از آماج قساوت ها، آن زمان که دیگر بزرگ شده اند حفظ کرده باشد. فرزندم!  تو دیگر به مرز باورهای من قدمی نزدیکتر شده ای. چنان باش که همگان در کنار تو و نوشته هایت احساس آرامشی عمیق کنند و خاطیان، همانها که با انسان و انسانیت به هر کیفیت زاویه دارند، از تیر رس قلم تیز تو در امان نباشند و همواره غضبناک باقی بمانند. لازم نیست برای داشتن عقیده های پاکی که خواهی داشت و می نویسی شان بیمناک باشی.   

همینقدر بدان که خداوند سبحان در کنار آن طریقت واحد، هزاران راه گمراهی قرار داد تا این وادی، همواره همچون لولویی شاهانه بر جبین افق بدرخشد. گروندگان به نور، همواره متمایز ترین نفرات خدا هستند که در راه گرایش به حقیقت، از هیچ تهدید و تنشی نخواهند ترسید.  

بنویس! حتی اگر احدی آن را نخواند و مطمئن باش اگر ارزشش را داشته باشد، خدا خود بهترین خواننده مطالبت خواهد بود. که او بسیار بینا و شنونده ای قهار است...    

نوشته شده توسط نیما.ب /پاییز 92

آزمون حضور ( از عقاید هندو تا اسلام)

به نام خدا    

 

حقیقت، سیبی است در دستان تو که به هر میزان از آن خوری معرفت می یابی. سیب، محصول درخت آگاهی است و در پس هر آگاهی مسئولیتی جدید در انتظار احراز. هدف این   متن کالبد شکافی قصه کهنسال آنچه بر آدم و حوا گذشته نیست. من با طراحی این منظر، بیشتر به دنبال آن هستم تا بیشتر به دلایل متصور، بر تکرار این آزمون آنهم  به تعداد نفراتی که در زمین حاضر می شوند بپردازم. آزمون حضور. آنچه که باعث می شود انسان بارها در کالبد جسمانی خود حاضر شود و ادامه راه گذشتگان خود  را به سبک خویش پیماید. او هر بار که فرود می آید شرایطی جدید پیش می گیرد بی آنکه بداند از کدامین نقطه ی تاریخ بشریت وارد قصه خلقت شده است.     

  

                                      

  

آنچه بدان اشاره خواهم داشت مطمئنا با تعاریف مکاتب مختلف از اصل تناسخ مغایرت خواهد داشت اما آنها را مرور می کند  و بر نظریه اسلام در این خصوص صحه خواهد گذارد. ظاهر آنچه این مکاتب حتی در آثار هنری، در این باب از خود باقی گذارده و می گذارند این است که متفق القول، انسان را همراه با روحی جاودان، نامیرا و قابل باززایی (با قابلیت زایش مجدد) معرفی می کنند. آنان بر این عقیده استوارند که زندگانی بدون توقف در جریان است و هر وقت موجودی از بین برود، روح آن از کالبد جدا شده و در همین دنیا به کالبد موجود دیگری درمی‌آید اما اعمال و خاطرات ثبت شده به زندگی جدید انتقال نمی یابد.   

  

به استناد کتب مقدس، بودا معتقد به نوعی از وازایش (تناسخ) بود. در آیین بودا، وازایش، مطلقا به معنای حرکت روح یا نفس، از یک کالبد به کالبد دیگر نیست. این برداشت شبهه انگیز، از اخلاط اندیشه هندو  و فلسفه بودایی ناشی شده، حال اینکه در آیین بودا، موجودات دارای خود،  یا بخش پایدار وجود، نبوده و بنابر این، انتقالی صورت نمی‌گیرد.     

تمثیل بودا در این باب چنین است که همانگونه که با آتش یک شمع روشن، می‌توان شمعی دیگر را روشن کرد (آتش شمع اول، علت روشنایی شمع دوم است)، آگاهی یک موجود، می‌تواند باعث پدیداری واحد های آگاهی دیگر شود.  

اما در مقابل هندوئیسم  معتقد است، جسم دارای تولد و مرگ می باشد (نقطه ی شروع و خاتمه). حال آنکه روح، جسم را همانند لباسی کهنه ترک می گوید و در لباسی نو ظاهر می گردد.  

 

                                                              

در نائوئیسم نیز افرادی را می‌بینیم که در قالب افراد متفاوت در زمان‌های مختلف زندگی کرده‌اند. در متن مقدس چانگ تزو آمده است: تولد آغاز نیست، مرگ پایان نیست، وجود داشتن بدون محدودیت است. ادامه یافتن بدون آغاز است.  

اسلام اما در مقابله با این روند نا متشابه، به مدد استعانت از کلام بزرگان عقیدتی خود، خط بطلانی درشت به روی یک چنین نظریات غیر قابل اثبات کشیده و می گوید:  کسی که عقیده به تناسخ داشته باشد، ایمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انکار می کند. و این به معنی باطل دانستن و عده های الهی است. این پاسخ امام رضا (ع) است در پاسخ به سوالی که مامون در مورد تناسخ طرح کرده بود.  

                      

سید حسن ابطحی می‌گوید: در کل جریاناتی که قائلین به تناسخ، برای اثبات آن نقل کرده اند مانند: (اگر واقعیت داشته باشد) ممکن است ارواح خبیثه و شیاطین برای انحراف مردم از حقیقت دخالت داشته و آنها خود را به جای سوژه یا روح متوفا قرار داده و با طرف مقابل به گفتگو برخاسته اند. این نیز خود نظریه ای است قابل تامل. 

                                                                     

                                                                        

ایدئولوژی پنهان من، به صراحت کلام اسلام، در انکار چنین رویداد کسل کننده ای ایمان دارد و در عین حال بر اساس آموزه های شریعت، روح آدمی را آنقدر قابل احترام و  والا می داند که نخواهد طبیعت او را با اندیشه ای رعب انگیز اینچنینی، درگیر  دلواپسی همیشگی کند. اندیشه ای که اگر بیش از این پر و بال می یافت می توانست اختلالات غیر قابل بازگشتی بجای  گذارد. که بعنوان مثال می توان به مشکلات روانی حاد، سردرگمی و عدم درک صحیح از کیفیت معاد اشاره کرد. دور از ذهن نیست اگر پیروان تناسخ همین دنیا را محلی برای تسویه حساب معرفی می کنند. چون از دید برخی از آنها، زندگی پس از مرگ متعلق به نفس دیگری است که در عمل، سوابق شخص ماقبل بدان منتقل نشده باشد.   

جالب اینکه گروهی بنام (یارسان)، از سایر معتقدان این مسلک کمی منصف تر ظاهر شده اند، آنها کم و بیش معاد به معنای رستاخیز موعود را تا حدودی قبول داشته و معتقدند که هر روحی باید در زمانی محدود (50 هزار سال) سیری را برای تکامل خود طی کند و آن را با عبارت دونادون می‌شناسند. معتقدان به یارسان آیه 4 سوره معارج را دلیلی بر همین مدعای خود می دانند.  

روح باید جسم‌ها و جامه‌های مختلف از جمله مرحله جانوری، نباتی، جمادی و … را طی کند و در هر مرحله روح وارد عالم برزخ می‌شود و پس از رسیدگی به اعمال روح و سنجش اعمالی که روح با اختیار خود بدست اورده دوباره روح با توجه به اسحقاق خود به صورت نوزاد در خانواده مستحق خود (مثلا در جامه انسانی) در خانواده ثروتمند یا فقیر و … مورد آزمایش قرار می‌گیرد. و بعد از طی هزار دون ۵۰ ساله (دون هزار و یکم) روح انسان کامل می‌شود و ذات خدایی در آن روح نایل می‌شود. البته روح‌هایی وجود دارد که کمتر و یا بیشتر از هزار دون را طی نمایند و این بستگی به دلایل مختلف از جمله ریاضت و لطف حق تعالی و … دارد. در تناسخ، اعتقاد به حلول روح است ولی در دونادون، اعتقاد بر تجلی و مظهریت ذات بر روح است.   

حال با خواندن مقدمه ای که تحقیقا، پاراگراف آخر آن، از بدنه ی اصلی متن دونادون، برگرفته شده است به خواستگاه اصلی و آن دقدقه ای که نوید آنرا در پاراگراف اول نوشتم نزدیکتر می شویم. سوالی در همسایگی انگیزه خلقت شکل می گیرد و آنهم این است که دلیل اینکه آزمون زمینی در کشاکش اعصار و تحولات ساختار شکنانه قرون متعدد چطور تا بدین حد موزون و هماهنگ پیوسته به جای خود باقی است. و از نفسی تا نفس دیگر را در بر می گیرد.    

پر واضح است که خداوند متعال اراده فرموده است تا حالات مختلف اعتقادی یا معکوس آن را در موقعیتهای زمانی مختلف بر انسان ارزیابی کند که نتیجتا ثمری، همچون پیمایش بیشتر طریق کمال توسط انسان را در پی خواهد داشت. انسان دوره ی مدرنیته از لحاظ اعتقادی، حتی علی رغم دارابودن دینی واحد با انسان ازمنه دورتر، تفاوتهایی شگرف دارد که ممکن است یکی از دلایل تجدید آزمون نیز در عصر حاضر، همین بوده باشد. رشد فکر جمعی، تحول ابزار آلات کسب و پیشه و چگونگی زندگی روز مره، دگرگونی علایق فردی و جمعی و مطلوبها همه و همه تنها با گذشت زمان ممکن بوده است. تجربه نشان می دهد، حوادث و رخدادهای دفعی کمتر قادرند تا صلایق، عقاید و آنچه در جان آدمی بعنوان باوری نهادین ریشه دارد را یکباره تغییر بنیادی دهد مگر اینکه به آن زمانی مدید اختصاص داده شده باشد.  

 

 پس انسان کهن می بایست صبر می کرد. او همواره به لحاظ فنی در معرض رشد و دگرگونی قرار داشت مثلا به راحتی تصمیم می گرفت، اینبار برای ساخت ظرف می تواند بجای استفاده از سفال از مفرق گداخته استفاده کند. اما اعتقادات بنیادین  وی با روندی بسیار کندتر دستخوش تغییر می گردید. شاید این زمان، با زمان ممکنه میان ظهور پیامبر تا پیامبری دیگر برابری نیز می نمود. سیر تحول باورها از جهان آفرینش، که ایدئولوژی شخصی را تکمیل می کرد، کیفیت آموزه های هر دین، که به کوشش پیامبران هر آیین بستگی داشت و همینطور همت  والیان و وارثان علوم دینی و حتی نظریات فردی مستتر در آن، هر یک هیزمی بود بر آتشدان معرفت آدمی که از دیرباز در حال سوختن و آموختن است.   

اینکه هر فرد از این دریای معرفت به چه میزان سیراب گردد و سیراب گرداند باز به ممارست او در این وادی بستگی داشته و دارد. جمعیت کثیر ما، همچو رشته های سرگردانی از نور، همواره در تلاش است که مسیر اتصال به آن منیر قائم به ذات، را بجوید و تا بوده به هر کیفیت و با هر آیین و مسلک و لباس در این راه قدم گذارده ایم. در مقابل، او نیز آشکار و نهان و به طرق مختلف این مهم را قوام بخشیده و مهربانانه آن را تسهیل می نماید.  

آزمونی کلان، بی توقف و بی تقلب در جریان است و در پایان، عیار آدمی به قلم دوست بر لوح افلاک پدیدار می گردد. آنهم در روزی موعود که اکثر مکاتب بدان اشاره ای داشته اند. دین من معتقد است، مرگ پایان اینهمه دگرگونی نیست، شکلی دیگر باید شد که در آن هیبت نو، توان درک آنهمه جلال و بزرگی میسر باشد. شاید چندین میلیون سال تحول و تفکر، برای لحظه ی ملاقات با خدا تنها مقدمه ای باشد. چه چیز تو را لایق می سازد؟ تناسخ و از آن قماش عقاید،  قصد دارد تا این دیدار را به سبک خویش به تعویق بیندازد و تو را مشغول لباس کهنه ای گرداند که نهایتا دور انداختنی است. غافل از اینکه برای دیدار یار، می بایست زیباترین لباسها را پوشید و عاری شد.    

   

                                                         (باب جدل در مورد متن اخیر، باز می باشد)    

 

 

                                                                             تحقیق مرتبط:  

                                                                        ـــــــــــــــــــــــــــــــ 

                                       دنیا بدون وسوسه   

                                                     براستی اگر وسوسه شیطان وجود نداشت؟

                                                                        ـــــــــــــــــــــــــــــــ 

                                                         بر اساس تحقیق شخصی موسس سایت     

                                                                           همراه با ذکر منابع   

                                                                 

                                                             

نوشته شده توسط نیما.ب/ اواخر پاییز 92

منطقه ای بی بازدید، محدوده ای بی بازگشت

به نام خدا   

در منطقه ای بی بازدید می نویسم. خلوتی که همواره بدنبال آنم و کمتر رخ می دهد تا خود را در آن محبوس بیابم. لذت تمرد از اجتماع پیرامون، مرا تا ژرفای خلوت خود پیش می برد و در پی آن، رویش حسی بی سابقه که تا بوده، همواره قوانین خود را تحمیل کرده است. پاره ای از این قوانین، مجاز نمی دانند که در مقابل میز تحریر خود، صندلی دومی هم داشته باشی. آن یکی تو را از شنیدن موسیقی عصر گاهی، حتی ملایم و فرح فزا و منطق نهفته پشت استکان چای منع می کند. دیگری نور چراغ مطالعه ات را با لوکس بالا برای تو مضر می داند و ... اینهمه تنها برای آن است که دمی در آن روشنای به ظاهر تاریک، بیاسایی و به افکار خاردار خود، مشغول شوی.     

مقدمه ای نه چندان معقول، برای پرواز قاصدک خیال، که تا لحظاتی دیگر از ذهن نا آرام تو تا مقصدی نا معلوم، در سفر خواهد بود. متنی نو در شرف زاییده شدن می باشد و نبض قلم که اینبار از همیشه تند تر می زند، خبر از اقدام این نوزاد مشکوک دارد. فضا سنگین است از هجوم کلمه و تنها شهامتی را می جوید که آن را در گوش دیوار هجی کند.      

 

کمی آن سوتر گوشهای جستجوگر تو را و تمام باورهای گزنده ی تو را نشانه گرفته اند. گوشها همیشه به آنچه ممنوعیت دارد و کمتر کسی جرات گفتنش را پیدا می کند، حریصند و من اما هنوز بر ترس ناشناخته ی خود غلبه نکرده ام. رد سرخ قلم، تمام چیزی است که مرا اغلب به نگاشتن وا می دارد و خون، مایعی است که سخت پاک می شود.   

شاید قلم نیز از این اصطکاک سرخ، بر کاغذ سپید خاطره ای داشته باشد. چه بسیار دستانی که قلم شد و چه بسیار قلمهایی که شکست اما اذهان بیدار توانایی آن دارند که برای هر شکست، مترادفی بیاورند که همه اش، حکم واحد داشته باشد. تا از نظر خواننده و شنونده به معنایی واحد اشاره داشته باشد. از طرفی، در آنجایی که به راحتی می توان پیشانی نوشت نویسندگان جسور را خواند و از سرنوشتشان به سهولت آگاه شد، قدم در این وادی گذاردن ممکن است حکم زنده سوزی در گل آتش را داشته باشد.       

                                                                  

                                                        

 

آری! شاید من بزدل تر از آنم که بیرق کسانی را بیفرازم که به واقع، در راستی نمایی از من، یکصد مرتبه غیورتر و بی باک ترند و طنین صدای آنان پر صلابت تر از هر آهنگی است. مرا با مسیر رودخانه و الوارهای ناراضی چه کار؟!          

آیا این شروع پایان است؟!  http://s2.picofile.com/file/7977907846/Milade_Marg.jpg 

  

ادامه دارد ...