ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

و امّا عشق

به نام خدا



مدت زمان زیادی نیست که او را شناخته ای. اما همین اندک آگاهی نا خواستة تو، قادر است یکی از بیشمار حقیقتی که پیمودنی و برین می نماید را برجسته جلوه دهد بطوری که تشخیص هر آنچه غیر از طریقت مکشوفه باشد، غیر منطقی و سرشار از کمبود می نماید. محال ممکن است که انسان در صورت سلامت جسم و جان، گونه ای از آن را تجربه نکرده باشد یا لا اقل لاف آنرا نزده باشد. حال، ما امروز در خصوص رایج ترین و ملموس ترین گونه ی آن بحث خواهیم کرد.

اگر شما تا بحال عاشق نشده اید، همیشه دلایل محکمی وجود دارد که اثبات کند همواره در معرض آن اتفاق بوده اید. بله اتفاق؛ آنطور که از معانی رایج اتفاق بر می آید و بنا به تعریف داریم : (( وقوع عاملی که زمان و مکان آن بر فردی مسجل نباشد.)) پس شاید به راحتی بتوان گفت که وقوع عشق، مقدمه ای دارد که خارج از دایره اتفاق نیست. عشق و مراتب و سطوح آن، تا بوده معلول شرایط پیرامون و زمینه ساز آن می باشد. شخصی که مراتب این عامل غریب الپیکر بر وی پدیدار می گردد، خود را در شرایطی خارج از هر گونه اختیار عمل می بیند به نحوی که حتی در صورت تمایل، قادر به هیچگونه برنامه ریزی برای قبل یا بعد آن نبوده است.

حالت دومی وجود نخواهد داشت و عشق اصولا تنها عاملیست که در زندگانی شما، تنها و تنها یکبار و آنهم نا خواسته و نا باورانه و حتی در پاره ای از اوقات غافلگیر کننده نمایان می شود. او لگام امور را از شخصی که بر وی حادث شده می رباید. افرادی که به بروز پیاپیش، آنهم بیش از یک مرتبه اقراردارند باید بازیگران خوبی بوده باشند و یقیناً در دل، بدین موضوع عقیده دارند که عشق، عاملیست دفعی که بروز آن مشمول تکرارها نخواهد بود. آن گمانه که باعث می شود شما به اشتباه حضور آنرا همانند رویدادهای نا متصل مشمول تکرارها فرض کنید، در حقیقت همان عامل نخست است با درصد توالی بالا و اما با شدت پائینتر. تنها همانند نوری که لحظه ای به چشمی نرسیده باشد، نادیده گرفته شده اما ندیدن، هیچگاه باعث انکار نور نخواهد بود و دلیل آنرا بیشتر باید در خود جستجو کنید تا سایر عوامل. انسان در این مواقع (عاشق بودن) منطق خاصی پیدا خواهد نمود چراکه او، حال دیگر قادر است تا دنیا را همانگونه که احساسش می کند تفسیر نماید. عقل، کرنش می کند و بارقه ای خاص او را به مرکز کائنات معطوف می سازد که بسیار بسیار از شخص تاثیر گذارندة مادی که شاید انسانی نا همجنس باشد قوی تر عمل می کند.

در این مورد شخص نا همجنس در عین ناباوری تنها، وسیله ای برای درک بهتر مرکز هستی قرار می گیرد گر چه مخاطب واقعی و فیزیکی شما قلمداد گردد اما با خود اطلاعاتی به مراتب بیشتر از تنها یک انسان دارد که حتی خود او هم از ماهیت آن بی خبر است. عارفان از این حالت به عشق مَجاز، تعبیر نموده اند. همان صورت دوم مبداء هستی که مجازاً در صورت یار زمینی شما حلول کرده باشد آنهم موقتاً و صرفا جهت بازشناسی چیستی ذات.

چقدر قصیده، شعر و غزل و نامه و روایت داریم که اکثرا وصف حال عشاق بی پروایست آنهم در میانه ی این مسیر (عاشقی) ، بی آنکه افقی آنسوتر قابل مشاهده بوده باشد. اما همیشه کمتر به دلایل وجودی و اصل و نصب و ریشه های آن پرداخته آیم. تا حدود زیادی منطقی به نظر می رسد چون ما قادر نیستیم در مورد عاملی که صورت واقعی آن هنوز در هاله ای از ابهام است، بطور کامل بپردازیم اما از آنجا که تعمق در پدیده ها، همراستای عبادت و گونه ای از دعا ارزش گذاری شده است، چرا مبحث عشق از آن بی بهره باشد و اصولا چرا می بایست در مورد عاملی که روزی عالم هستی بر پایة آن شکل یافته است باید تا بدین حد بی تفاوت باشیم و تنها به وصف حال و عاشقانه ها بپردازیم و در این باب ترانه سازی ها کنیم؟ جذابیت عشق همانا در استتار کالبد دارنده اش می باشد و اگر حامل آن هستید پیشنهاد می کنم کمتر از کیفیت و ابعاد بی نظیر آن سخن به میان آورید زیرا ممکن است به زودی حس کنید که از ارزشهای آن هدیة گرانبها که تنها متعلق به شما بوده است، با یک توصیف نابجا کاسته باشید. اصولا چیزی که سمبل یکتایی است، تقسیم پذیر نبوده و اشتراک ناپذیر می باشد. اگر معتقد به دوام آن می باشید تنها مجاز خواهید بود که سایرین را از آثاری که بر شما داشته است بهره مند سازید و این به معنای پرداختن به ماهیت وجودی آن نمی باشد. آیا حاضرید تا خصوصی ترین هدیه ها را در معرض دیده ها قرار دهید؟

عشق دستخوش تغییر و تقلیل است. مثال ظرف سوراخ شده، در این خصوص بسیار جالب است. ظرفی نقره ای را تصور کنید که تا میزان مشخصی مایع، درونش جای می گیرد. درست در وسط گودی آن، سوراخ ریزی پدید آمده آنهم ثانیه ای پس از اینکه درون آنرا از مایع پر ساخته باشیم. حال اگر مایع درون ظرف سوراخ را عشق تصور کنیم و شما که دارندة ظرف و مایع درونش می باشید را صاحب و مقصود حلول عشق قلمداد کنیم، در خواهید یافت که با گذر زمان از حجم و حدت آن کاسته می شود و این عامل هرگز به خوب یا بد بودن شما و یا به نحوة نگهداری شما از آن بستگی نخواهد داشت.

آنزمان که خود و درون خود را در لابلای روزمرگی ها از آن تهی احساس کردید حسرت بیهوده مخورید چراکه تنها عمر این مسافر مهربان در شما پایان یافته است و این شمایید که می بایست مابقی عمر خود را صرف بازشناسی آنچه در شما حلول کرد و پرورده شد و حال از وجود شما رخت بر بسته کنید. این شهد گوارای معرفت زندگیست که اندکی از آن به شما چشانده شده بنحوی که شما آرزوی آنرا خواهید داشت تا بار دگر آنرا تجربه کنید اما داشتن ظرف و ظرفیت اصلی درک بیشتر آن، از جایی که اسباب آن در دنیای فعلی فراهم نیست در قالب وعده ها، تنها به شما بشارت داده شده است (بهشت عین عشق است) و حال با این توضیح موجز، وارد تفهیم معنای اصلی زندگی شده ایم که هر نفر از ما به میزان درک خود از شاکلة درخت سرسبز عشق، نسبت بدان حس و حالی پیدا نموده و مسیری دست و پا می کنیم از برای پیمودن و تکاپو. اینجاست که ساده ترین آدمها نیز در می یابند که زندگانی آنسوتر از سیر شدن شکمبه هاست.

اکنون بیشتر حال روز افرادی را در خواهیم یافت که از سرزمین های دور، برای خود زن و همسری اختیار کرده اند، شاید آنان در یافته باشند که عشق ورزی محدود به فضای اطراف نیست و ارزش سفر و دنیا دیدن را دارد. این رازی است و داستانی که خداوند متعال، سبک دنبال نمودن و مکاشفة آن را تمام و کمال بر عهدة شما گذارده است. اگر شرایط زیبای روزهای اول داشتنش را در خود احساس نمی کنید، دلیل آن نیست که در مواظبت از آن کوتاهی کرده اید. عاملی که تا حد زیادی دارای خصوصیات ذات خداوند است، در شرایط زوال پذیر دنیای امروز ما دوام چندانی ندارد. همین امر، عمر و دوام آنرا بر ما کاهش داده است. آنچه متعلق به عالم بزرگتر و شرایط والاتری باشد، یقیناً قدرت تطبیق دنیای ما نسبت بدان در حد پائینتری خواهد بود. شاید در دنیای دیروز و عصر قدما بنا به شرایط مساعد تر معنوی مردمان آنروزها، زمان حضور عشق در دلها بیش از اینها بوده است و چرایی آن هم لازم به توضیح نیست.

مادی گریان تعبیر خود را از آن ارائه می کنند و عشق را عاملی همیشگی و در دسترس و همچنین قابل انعطاف معرفی می کنند که سر منشاء دنیوی داشته و در پاره ای از مواقع، شدت بروز آن را در اوج لذایذ جسمانی و مشخصاً سِکس می دانند و اهالی جمال را سمبل و عامل بروز آن در سایرین می دانند و حتی برای دریافت کنندگانش نیز شرایطی قائل شده اند که بدلیل شدت سخیف بودن کلمه، از پرداختن بدان گذر می کنیم. غالباً بر اساس عقاید جمعی این دسته، نقطة شروع این عشق دست ساز، را می بایست در هر آنچه و هر آنکه صندوقچة جمال باشد جستجو کرد و جمعیتی را بدنبال عقیدة خود روانه می سازند. نکته مهم اینکه در دو سوی قضیه، صرفه های مادی و منطبق بر گرایشات همین دسته مطرح می باشد. آزمایش ساده اینکه: در سایت گوگل به جستجویی ساده بپردازید با مزمون درخواست تصویری برای واژة "عشق"، به زودی صفحه مانیتور شما تبدیل خواهد شد به نمایشگاهی از تصاویری که آنان از تعریف عشق برای خود دارند، این وضعیت به چه میزان به درک شما از عشق نزدیک است؟ آزمایش را با تکمیل واژه تکرار کنید: " عشق حقیقی". خواهید دید که بیشتر و بیشتر شما را به دروازه های گمراهی نزدیکتر می کند. این آزمون نمونه ی خوبیست که با مشخص نمودن محدودة خطا می توانید اصلاح مسیر خوبی نسبت بدان داشته باشید. صرف نظر از انگیزه های عقیدتی، واضح است که عده ای تاثیر گذار بر جامعه عظیم انسانی امروز هستند که اقلام بیشماری را مظهر بروز عشق بر می شمارند و بلافاصله آنرا به شما ارائه می دهند و شما در کسری از ثانیه قادر به دریافت اکثر تصویر ذهنی آنان خواهید بود. پس در انتخاب خوراک فکری خود دقت کنید.

هرکدام از ما برای کسب خلوص بیشتر در این وادی می بایست ازعشق، تعابیر شخصی خود را دنبال کند و در مسیر خودساختة خویش گام بردارد. در جایی که دستور العمل خاصی که بتواند مبنای عملکرد ما در مواجهه با حدود آن باشد، در دست نبوده و نیست و از طرفی ما مجاز به داستان پردازی های بی رویه در باب ماهیت عشق نیستیم، هدف من از تشریح این مبحث، تنها دنبال نمودن خطی مشی گذشته خود، در قالب پرده برداری از برخی ابعاد ایدئولوژی پنهانم می باشد وگرنه خود این عمل، و هرگونه شرح و توضیحی در این راستا می تواند دقیقا با مضمون متن جاری در مقام تضاد قرار گیرد.

پس به شما خوبان نیز توصیه می نمایم که گوهر نهاد خویش را همانگونه که در حلّه زرین سکوت، دریافتش داشته اید به مقصد رسانید و نادانسته و بی محابا، آنرا صرف فرد یا افرادی که ارزشش را نمی دانند و از حال کنونی شما نیز بی خبرند نکنید. بدانید که راز دوام آن در دلهای شما همانا زنده نگاه داشتن یاد یزدان است و بسیار مهم است که چنین سرمایة ازلی در کجا خرج شده باشد. چه بسا که یکی دیگر از ملاکهای ارزش گذاری رتبة نوع بشر، قدرت حراست وی از چنین گوی آتشینی باشد که کمتر کسی، تاب تحمل نگاه داشتن آن را میان دو دستش دارد.

از جایی که جهانبینی هر یک از ما باهم به طرز شگرفی متفاوت است، اینجانب نیز تنها به بیان نظریة خود، آنهم زاویة دید خویش از این منظرة زیبا پرداختم و آن را بسط پذیر و کافی نمی دانم و با استناد به توضیحات فوق می توان گفت اگر عشق را متصل به پیکرة واحدی فرض کنیم، هر یک از ما توانایی درک تنها ذره ای از حقیقت مستتر در آن را خواهیم داشت که بنده نیز سهم اندک خود را عرضه داشتم. چراکه خواستم به ضرورت مراقبت از هدیه ای غیر آشکارا، اشاره ای داشته باشم حتی اگر به قیمت قلّت آن در من تمام شود. باشد که شاید توانسته باشم همّت برخی بی تفاوتان را هم بدین مهم جلب کرده باشم و صراحتاً بگویم که شما حتماً برای خدا انتخاب خوبی بوده اید وگرنه او هرگز چنین امانت گرانبهایی را بر دوش شما نمی گذاشت و همچون شمایی را به مدد آن، آزمون نمی نمود.

عشق، دلیل محکمی برای وجود هر یک از ماست و اگر چون اویی نبود، هیچکدام از ما اجازة حتی یک روز زندگانی نمی یافتیم، چراکه زندگی گران است و زندگانی را هدفی می باید.

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ بهار 94

 

 

 

انسانیت، کالای کمیاب دشت نامردمی ها

به نام خدا


تاب اگر می آوری به تو خواهم گفت از مصائب تبعید گاه عابدان فلاکت پیشه، دنیا. که با تمامی بزرگیش به زندانی کوچک مانند است بی قفل و کلید، که تنها راه ایجاد اطمینان بر ساکنینش، وعده فرداهاست که دور باشد و البته رعایت بر نقض ننمودن قوانین حاکم بر آن که همواره گوشزد می شود و از عقوبت تلخ بیم داده می شود. گویند که عیار بندگی در شمارگان و نوع ذکر خلاصه شود و هر آنکه بیشتر در این کار خبره گردد، لاجرم بر طبق وعده ی روز واپسین، سهم بیشتری بر حسب متراژ از اقبا اندوخته گرداند. واحد تبدیل ذکر می خواهد به متر، شاید محاسبه گران پر مشغله را آنروز. اعتراض هم که کنی مُهری از سر مهر بر لبانت کوفته خواهد شد که هوس زیاده خواهی به سرت نزند که میزانِ میزان است آن ترازوی انصاف و آن جبروت لایموت که خوشدلان غربال می کند و خوش گلی ها بکارش نیاید.

ناگزیرم به باور هر آنچه منقول است و عقل نیز بدان صحه می گذارد. مگر نه این است که زندگانی در قلمرو مرگ تعریف می شود و مرگ همانا سایه ایست که از بدو تولد قصد تسخیر جوارح آدمی دارد، آنهم در خلاف جهت ورود. پس در جایی که به هیچش، بند نباشد از حیث دوام و هیچش دانند اهل عقاب و جمله فانیان آشکار در آن می زیند، چه جای باز نمودن حسابهای بلند مدتیست که انسان در حد و اندازه های مقدور خود، در آن نگنجد و تصور هم نشود.

                                        

به چه صورت و تا چه حد می بایست از طبیعت راستین خود انحراف پیدا نمود تا این سرای آزمون های بلند و اینچنینی، خاتمه گیرد و چه کسی شرط خاتمه گزارده این گنبد دوار را که فصل آخر زمین، حتما می بایست با اقدام نا مبارک دجال صفتان بی ریشه آغاز گردد و البته پایان. 

مسجد ها بنا می کنیم بر اراضی غصب شده و در دل بدنبال رضای یزدان می گردیم و ندانسته می جوییم این کالای نایاب فراموش شده را در جایی که هرگز بدان تعلق ندارد. چند قدم آنطرف تر قلبی می شکنیم و ثانیه ای دگر در کار وضو می شویم و الحق که طولانی ترین عبادات ازآن ماست و در نوع خود دومی نداریم. طبع شعر داریم و محزون می شویم با نوای گلدسته ها، اما گلوله های اسلحه هامان قادر است سینه های بیشمار شکافد و خون ها ریزد و البته زبانها مان نیز همواره مسلح است به هدایای شیطانیِ خرد و کلان.

سنت شکنیست اگر یکدل و یکرینگ باشیم. لقمه های روا را نیز به یکصد نیرنگ و منت ناپاک گردانیده، سپس فرو می دهیم. یتیم پروریم و با ریا، این ید شیطانی میعادی داریم نا گسستنی. نردبانهای ترقیمان اگر که شکست باکی نیست، که تن دوست حمایل می کنیم و ابایی نداریم از خرد نمودنها. آلوده ایم به اکبر گناهان نکوهیده و باز کار خود از سر می گیریم و ارتکاب آن دوباره ها، رغبت استغفارمان سست نمی کند که شنیده ایم او بسیار بخشنده است و مشتاق به رجوع گناهکاران.   

سازمانی بنا می کنیم به جهت استمداد مردمان ملل مختلف و سر در آن آذین می بندیم به جملات اندرز گونه ی آرامش بخش. اما خوب که نگاه می کنی ریشه اش و دست گردانندگانش، تا آستین در خون نوعِ بشریت می بینی در حالی که لبخند ها بر لب دارند و انگار تمامی آن پرستیژ دروغین را بر تن یک یکشان دوخته باشند با همان نوای قانع کننده ی کوبنده ی همیشگی حقوق آدمی می جویند. خدا می داند که از این جماعتی که گرد آمدنشان بیشتر به میهمانی ها مانند است چه کارها ساخته هست و چه نیست.

بله ما انسان هستیم. اما احساس می شود واژه انسانیت این روزها همچون قبایی گشاد بر پیکرمان سنگینی می نماید و خرسندیم از اینکه عظمتِ تنها این نام، بر دوش می کشیم و با همین واژه ی کهن، همچون چکهای بلامحل عمری می چاپیم جماعت همنوع را. البته آنان نیز برای دفع بلاهایی اینچنین که هر دم از هم نوع می رسد، به حیلتی دگر دچارند و قربانش بروم گردونه ی هستی همچنان بجاست و بد و خوب را همچنان یکجا، پالایش می کند و نم هم پس نمی دهد.

عصر آخر گواه مسلمی بر صبر خداوندیست، چراکه زمینِ آکنده از جور و ستم، در فقدان انسانهای واقعی بسر می برد. انسانهایی که کمتر از وی سراغی می گیرند و بیشتر به غیر آن مشغولند. حال که اکثر آن نشانه هایی که سابقا، جماعت ما را بواسطه آن از میان سایر موجودات می شناختند، سر به افول گذارده و کار تشخیص آدمی را مشکل ساخته، دیگر چه جای اینهمه پافشاریست بر این اریکه ی فرطوط و چه لزومی دارد تکیه زدن بر بدنه ی نامی وزین، همچو آدمی که ذی قیمت کالاییست در این دشت نامردمی ها.

                                        

حیوان هم اگر بینی که پیوسته بر شکار اصرار دارد، فقط و فقط به قصد سد جوع است و بس که درنده ترینشان هرگز بیهوده و از روی هوای ذات نمی کشد که حتی اگر هم چنین کند درجایی که از نعمت شعور معاف است دیگر چه انتظاریست از این موجود بی نوا. در مقابل، آدمی را داریم که به گواه تاریخ، در پاره ای از اوقات، حدود توحش از حیوانات هم ربوده و بواسطه حماقت در اعمال و جانی شدن، به موجودی غیر و بی بدیل تبدیل می گردد. جالبتر آنکه عده ای از ما تحسین می کنیم و عده ای دگر منع. و دسته ای دگر تفسیر و ایراد تقصیر داریم و از مجموع این فعل و انفعالات بی شمار،  برآیند مفیدی بهر خلاصی جان مظلوم از ظالم متصاعد نگردد و بازار اسلحه فروشی همچنان  داغ تر از هر زمان دیگریست.

دسته ی آخر همچو بنده که می دانند جزع و فزعشان از این کوشه عالم به هیچ کجا راهی ندارد، لاجرم قلمی برداشته و دلمشغولی هایی از این دست را به دست با کفایت وی می سپارند و اجازه می دهند که بلغزد و بتازد و رج زند تا بیش از این رنج نبرد این صاحب قلم دلخسته از فراوانی سکوتی که یک دنیا بدان دچارند و همانگونه که از نفس سکوت برآید، رخستیست بهر رویدادهای خوب و بد و صحه است بر اعمال نامردمانی که جولانگاه آنان در لابلای همین سکوت مبهم باشد و بس.  

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ بهار 94