ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

انسانیت، کالای کمیاب دشت نامردمی ها

به نام خدا


تاب اگر می آوری به تو خواهم گفت از مصائب تبعید گاه عابدان فلاکت پیشه، دنیا. که با تمامی بزرگیش به زندانی کوچک مانند است بی قفل و کلید، که تنها راه ایجاد اطمینان بر ساکنینش، وعده فرداهاست که دور باشد و البته رعایت بر نقض ننمودن قوانین حاکم بر آن که همواره گوشزد می شود و از عقوبت تلخ بیم داده می شود. گویند که عیار بندگی در شمارگان و نوع ذکر خلاصه شود و هر آنکه بیشتر در این کار خبره گردد، لاجرم بر طبق وعده ی روز واپسین، سهم بیشتری بر حسب متراژ از اقبا اندوخته گرداند. واحد تبدیل ذکر می خواهد به متر، شاید محاسبه گران پر مشغله را آنروز. اعتراض هم که کنی مُهری از سر مهر بر لبانت کوفته خواهد شد که هوس زیاده خواهی به سرت نزند که میزانِ میزان است آن ترازوی انصاف و آن جبروت لایموت که خوشدلان غربال می کند و خوش گلی ها بکارش نیاید.

ناگزیرم به باور هر آنچه منقول است و عقل نیز بدان صحه می گذارد. مگر نه این است که زندگانی در قلمرو مرگ تعریف می شود و مرگ همانا سایه ایست که از بدو تولد قصد تسخیر جوارح آدمی دارد، آنهم در خلاف جهت ورود. پس در جایی که به هیچش، بند نباشد از حیث دوام و هیچش دانند اهل عقاب و جمله فانیان آشکار در آن می زیند، چه جای باز نمودن حسابهای بلند مدتیست که انسان در حد و اندازه های مقدور خود، در آن نگنجد و تصور هم نشود.

                                        

به چه صورت و تا چه حد می بایست از طبیعت راستین خود انحراف پیدا نمود تا این سرای آزمون های بلند و اینچنینی، خاتمه گیرد و چه کسی شرط خاتمه گزارده این گنبد دوار را که فصل آخر زمین، حتما می بایست با اقدام نا مبارک دجال صفتان بی ریشه آغاز گردد و البته پایان. 

مسجد ها بنا می کنیم بر اراضی غصب شده و در دل بدنبال رضای یزدان می گردیم و ندانسته می جوییم این کالای نایاب فراموش شده را در جایی که هرگز بدان تعلق ندارد. چند قدم آنطرف تر قلبی می شکنیم و ثانیه ای دگر در کار وضو می شویم و الحق که طولانی ترین عبادات ازآن ماست و در نوع خود دومی نداریم. طبع شعر داریم و محزون می شویم با نوای گلدسته ها، اما گلوله های اسلحه هامان قادر است سینه های بیشمار شکافد و خون ها ریزد و البته زبانها مان نیز همواره مسلح است به هدایای شیطانیِ خرد و کلان.

سنت شکنیست اگر یکدل و یکرینگ باشیم. لقمه های روا را نیز به یکصد نیرنگ و منت ناپاک گردانیده، سپس فرو می دهیم. یتیم پروریم و با ریا، این ید شیطانی میعادی داریم نا گسستنی. نردبانهای ترقیمان اگر که شکست باکی نیست، که تن دوست حمایل می کنیم و ابایی نداریم از خرد نمودنها. آلوده ایم به اکبر گناهان نکوهیده و باز کار خود از سر می گیریم و ارتکاب آن دوباره ها، رغبت استغفارمان سست نمی کند که شنیده ایم او بسیار بخشنده است و مشتاق به رجوع گناهکاران.   

سازمانی بنا می کنیم به جهت استمداد مردمان ملل مختلف و سر در آن آذین می بندیم به جملات اندرز گونه ی آرامش بخش. اما خوب که نگاه می کنی ریشه اش و دست گردانندگانش، تا آستین در خون نوعِ بشریت می بینی در حالی که لبخند ها بر لب دارند و انگار تمامی آن پرستیژ دروغین را بر تن یک یکشان دوخته باشند با همان نوای قانع کننده ی کوبنده ی همیشگی حقوق آدمی می جویند. خدا می داند که از این جماعتی که گرد آمدنشان بیشتر به میهمانی ها مانند است چه کارها ساخته هست و چه نیست.

بله ما انسان هستیم. اما احساس می شود واژه انسانیت این روزها همچون قبایی گشاد بر پیکرمان سنگینی می نماید و خرسندیم از اینکه عظمتِ تنها این نام، بر دوش می کشیم و با همین واژه ی کهن، همچون چکهای بلامحل عمری می چاپیم جماعت همنوع را. البته آنان نیز برای دفع بلاهایی اینچنین که هر دم از هم نوع می رسد، به حیلتی دگر دچارند و قربانش بروم گردونه ی هستی همچنان بجاست و بد و خوب را همچنان یکجا، پالایش می کند و نم هم پس نمی دهد.

عصر آخر گواه مسلمی بر صبر خداوندیست، چراکه زمینِ آکنده از جور و ستم، در فقدان انسانهای واقعی بسر می برد. انسانهایی که کمتر از وی سراغی می گیرند و بیشتر به غیر آن مشغولند. حال که اکثر آن نشانه هایی که سابقا، جماعت ما را بواسطه آن از میان سایر موجودات می شناختند، سر به افول گذارده و کار تشخیص آدمی را مشکل ساخته، دیگر چه جای اینهمه پافشاریست بر این اریکه ی فرطوط و چه لزومی دارد تکیه زدن بر بدنه ی نامی وزین، همچو آدمی که ذی قیمت کالاییست در این دشت نامردمی ها.

                                        

حیوان هم اگر بینی که پیوسته بر شکار اصرار دارد، فقط و فقط به قصد سد جوع است و بس که درنده ترینشان هرگز بیهوده و از روی هوای ذات نمی کشد که حتی اگر هم چنین کند درجایی که از نعمت شعور معاف است دیگر چه انتظاریست از این موجود بی نوا. در مقابل، آدمی را داریم که به گواه تاریخ، در پاره ای از اوقات، حدود توحش از حیوانات هم ربوده و بواسطه حماقت در اعمال و جانی شدن، به موجودی غیر و بی بدیل تبدیل می گردد. جالبتر آنکه عده ای از ما تحسین می کنیم و عده ای دگر منع. و دسته ای دگر تفسیر و ایراد تقصیر داریم و از مجموع این فعل و انفعالات بی شمار،  برآیند مفیدی بهر خلاصی جان مظلوم از ظالم متصاعد نگردد و بازار اسلحه فروشی همچنان  داغ تر از هر زمان دیگریست.

دسته ی آخر همچو بنده که می دانند جزع و فزعشان از این کوشه عالم به هیچ کجا راهی ندارد، لاجرم قلمی برداشته و دلمشغولی هایی از این دست را به دست با کفایت وی می سپارند و اجازه می دهند که بلغزد و بتازد و رج زند تا بیش از این رنج نبرد این صاحب قلم دلخسته از فراوانی سکوتی که یک دنیا بدان دچارند و همانگونه که از نفس سکوت برآید، رخستیست بهر رویدادهای خوب و بد و صحه است بر اعمال نامردمانی که جولانگاه آنان در لابلای همین سکوت مبهم باشد و بس.  

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ بهار 94

نظرات 2 + ارسال نظر
دنیا چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 03:53 ب.ظ http://ehsasebinazir.blogsky.com

عالی بود.... مهربان...

نازنین چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 01:06 ب.ظ http://bakarevanedel.persianblog.ir

درود ها بر شما
بسیار زیبا ...عالی ...قوی...
موفق باشید

...و متقابلا سپاس از شما، که وقت گرانبهای خود را برای خواندن این مطلب صرف نموده اید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد