ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

نا برابری

در این باب نَخواهــم نوشت، دریایِ نابرابَری را آنقـــدَر فــــراخ و بی ساحِــل می بینم، که گفتگـوها را بی حاصِـل.. .

قَعرِ این دریا پُر است از سنگهای نِفرَتی که قبل از من، بارها بر آن روانه شده و هیچگاه این برخوردها به مـوج نیانجامید.

تا دُنیا، هَمین دُنیاست.. . دلایِل بیشُماری بر دَوامِ این بی عِدالتی های مُزمِن وجود خواهد داشت..

همـانا هدیه ی دُنیـا به ترسـوها، رَنـجِ مُضـاعف است.. .

صاحبانِ دستانِ قرمز رنگ را کشف کُنیم.. رســوا شاید.

اساسِ بی تفاوتی در مُسامحه است و اساسِ تَغییر، ریشه در مُجادله دارد. فَرق است میانِ چشمه هایی که به زیر پا جوشَد و چشمه ای که از مَغزها جوشش آغاز می کند.

تَن را رودی سـاز، جاری و رَها، که در سَنگِستان چیزی جُـز سَنگ نمی روید.


موفق باشید

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ تابستان 95

شـازده کوچولو . . (نُسخه تَطبیقی)



به نام خدا


فیلم حاضِر، بَخشی از داستان مَشهوری به قَلم آنتوان دو سِنت اِگزوپری، بنامِ "شــازده کوچــولـو "می باشد که کُمپانی Orange در سال 2015 آنرا در قالبِ یک پویانمایی با هَمین عُنوان، The Little Prince ارائه نموده است.. .


اکنون در نُسخه ای که فراهم آورده ام، تلاش نموده ام تا آنرا بصورتی با روایَتِ صوتی، که استاد شاملـو آنرا نزدیک به 35 سال پیش تَرجُمه و اِجرا نموده اند، پیوند دَهم و شما برای اوّلین بار در یک تَدوینِ تلفیقی، شاهـِد این اتّفاق خواهید بود.. که البته دیدن آن برای دوست داران این داستان جذاب و مَملو از مَفاهیمِ فَلسفی، خالی از لُطف نیست.


اینک از شما دوستان خوب، دعوت به دیدن آن می نمایم.. . و شما می توانید با حَجمِ تَقریبی 62 Mb تنها در هَمین صفحه، آنرا دانلود فرمایید.. از آنجایی که هَنوز نِسبت به ادامه ی ساخت تلفیقیِ این روایت، تصمیمی نَگرفته ام، مُطمئناً نَظرات و پیشنهاداتِ شُما را در این خُصوص موثّر می دانم.


لینک مستقیم دانلود:



پی نوشت:

شازده با آن جُثّه ای کوچَک، از پَسِ نَقاشی های دست و پا شِکسته و آن بِداهه ها، و احوالاتی پَریشان، سَر بر می آورد.. جایی که سِماجَتِ تَخیُل، نهایتاً موجباتِ بُروز آن را در واقعیّت فراهم می آورد.. . و شاید کَویر و شَرایطِ نومید کُننده اش، بِهترین زادگاهِ این مولودِ مِهربان بوده باشد.. نُقطه ای سَرشار از هیچ، که کودَکِ دَرون بیرون جَهیده باشد و بدون در نَظَر داشتَن آن وضعیّتِ اسفناک، پیش رویِ پَدید آرَنده اش به جَست و خیز و طَرحِ سُوالاتِ بی پایان بپردازد.. تکّه ای جدا مانده از تو، که مُستقِل از تو  و با آگاهیِ از تَمامِ تو، دَست اندَر کارِ مُرورِ دوباره اَت می شود و طوری سَرِ صُحبت را باز می کند که گویی، هَم اندازه یِ سّنِ تو، با تو دَم خور  بوده و زیسته است.. . و تو برای اوّلین مرتبه، چیزی که مُدتها در تو رشد می نموده و اتفاقاً با تو به بلوغِ فکری خود رسیده است را مشاهده می کُنی.. سَراب گونه و شاید به هَمان اندازه، نوازنده ی چَشمها که سیراب شُدن از او ناممکن است و سودایِ داشتَنَش بی فایده.. دلایلِ وجودی تو توجیحِ مُناسبی خواهد شد بر دلایلِ وجودی او، که اگر تو نَباشی او نیز هَم...

خَسته از سیاره هایی که اهالیَش پِنداشته اند، مَرکزِ هَستی هَمانجاست، سَرشار از حِماقتهای پیش رَونده و مُضحک.. که هَر یِک به دَردی خاموش دُچارند و رهایی از آن را روزِ زوال خود می پِندارَند.. . و آنقدر کوچَک و بی مُحتوا که جایی در دل فراخِ شازده نمی گُشایَند.. او چیزی در سیاره ی خویش پَروریده، که نَظیرش را تا به کُنون در هیچیِک از آن سیّارک ها، نَیافته و نهایتاً تصمیم او مبنی بر آخرین سَفَر، مُقارن شده است با حُلولِ وی، در خیالِ مُشوّشِ خَلبانی که از بَختِ بَد، گِرفتار فُرودست ها آمده و خود را در واپَسین روزهای حیات خویش می بیند، و اتفاقاً اوست که در جایگاهِ خالِقِ دُنیایِ زیبایِ مُسافر کوچَکِ ما، قرار می گیرد.. خالِقِ داستانِ عظیمِ اَهلی شُدن به سَبکِ یک روباه، که فَراهم آمدَنِ هَمین شَرایِطِ اهلی شُدن در وجود پُر حیله اش، تَناقُضی آشکار تلقّی می گردَد.. امّا ما، در جایگاهِ خواننده ی داستان  در هَر قَدَم، به او اعتماد می کُنیم هَمچنان که شازده می کند و این ماییم که بعُنوانِ سوّمین نَفَر از دروازه ی گُل ها، عُبور داده می شَویم، به سلامت و شاید عاشق تَر...


خلاقیّت در شخصیَت پردازی به حدّیست که کَمتَر کسی، از دُنبال نِمودن ادامه روایت سَر باز می زَنَد و با وجودِ پیچیدگی ها و بی سرانجامی هایِ به وُقوع پِیوسته، مَحالِ مُمکن است کسی اندَکی از مَنظورِ نَهایی نویسنده مُنحرف گردد.. مَرگِ رازآلودی که شیوه ی آن، روزی به زبانِ ماری جاری شده بود.. و آن سَفَرِ خود خواسته، با طَعمی جدید، که گویی نِویسنده در آن قصد دارد به این باور برسَد که با چنین رویدادی به کمترین فاصله ی مُمکن رسیده است و بِواسطه ی این داستان، قَصد دارَد تا نِگرانی خود را از سَرنوشتِ گُلی که در خانه ی خویش دارد، بروز دهد که الحَق و الاِنصاف، مُوفق هم بوده است و بعدها داستان او و بازگشتِ باورنَکردنی اش، شُهره شَهر می گردد و در زُمره ی یکی از دوست داشتنی تَرین، فانتزی های دورانِ حاضرِ ما  قرار می گیرد..    


موفق باشید

ن. بهبودیان

آخرین مَقــام...

دنیایی نهُفته بود به زیر سیمهای آن دوتارِ چوبینَت

که با اولین زَخمه،در آن آخــرین مَقــام، هُویدا می شد.. .


 

به یاد استاد

 حاج قُربانِ سلیمانی بَخشـی

آخریــن بخشـی شُمـالِ خراســـان


در مُستند:

(آخرین مقام)

سال تولید: 1381


تدوین و طراحی صحنه:

ن. بهبودیان



لینک مستقیم دانلود

حجم تقریبی 200 مگابایت



.............


حاج قُربان در این فیلم، پَس از معرفی خود و آثار ارزنده اش، به تَحلیلِ عبارتِ (بَخشی) و شَرایطِ احرازِ آن می پردازد.. خط رواییِ داستان، چیزی نیست جُز مرور زندگینامه  هُنریِ وی، که در هَر گام مُبتنیست بر قَواعدِ موسیقیِ مَقامی، که خود یکی از شاخه های موسیقیِ سنتیِ آن خطّه محسوب می شود.. دورانِ کودکی و جوانی ایشان، بَر اساسِ توصیفات و حال و هوایِ مرسومِ همان دوران، و بصورتی گُذرا و آهنگین بازسازی شده است..

همچُنین در این مُستند، شما می توانید شاهِد خُلاصه ای از داستانِ (هَمراه و صیّاد خان) که یکی از مَعروفترین داستانهایِ عاشقانه ی ادوارِ کُهن می باشد،  از زبانِ ایشان باشید.. . لازم به ذکر است که هر پَرده از داستان در مَقاطِع مُختلف، توسط سازِ اصیلِ دوتار پوشش داده شده است.. چنانچه که نَقلِ چُنین حکایاتی، در گُذشته هایِ نه چندان دور، به هَمین مِنوال صورت می گرفته است و چه بَسا شبهایِ بُلندِ زمستانی،  بدین تَرتیب توسطِ بخشی ها کوتاه و شیرینتر می نموده است.

روستای علی آباد، اگرچه کوچک و دور افتاده، امّا در خود انسانی را پَرورید.. که روزی از روزها، دُنیا را متوجهِ خود ساخت...


موفق باشید

ن.بهبودیان

..............



تصاویری از پشت صحنه:

(کلیک نمایید)








به ترتیب از سمت راست
سرکار خانم مهتاب ولیزاده    ...    (گریم)
حمیدرضا عبدی          ...        (کارگردان)
سرکار خانم گلناز حسن زاده  ...  (بازیگر)
نیما بهبودیان  ...  (تدوینگر و طراح صحنه)

"صُلـــح"، این ســلاحِ خـامــوش.. .

به نام خدا


و صُلح، آن اَبَر واژه ی مَهجور که کَسی سراغی از او نِمی گیرد مَگر از برای دستمایه ساختَن.. زیباست هنوز بر پیشانی کَتیبه، تاثیر گذار است هنوز بر گِرداگِردِ کَلام، مایه ی فَخر است، بَر بُلندای سَرسرای مِلَل نا مُتحّد و نا مُتعهّد.. . امّا چه سود از اینهمه کاربردِ بی مُحتوا. .. که جسمِ بی جان هم اگر می بود، به قَهرِ لَگدی بر زیر آن، و در حرکتها مُنجر به انجامِ کار می شُد شاید..


پُرکاربرد تَرین واژه یِ بی کاربرد، پوشِشِ سپیدیست بر تَنِ کُشتگان تاریخِ حالِ در استمرار .. . و کَفن، این رَدایِ آرامش، پیامِ گویا و واضِحیست از جهانِ مُردگان، و دَلیلِ مُدلّل و مُجلّلیست بر عَدمِ بکارگیریِ بموقع ثَمراتِ احتمالیِ آن پرنده ی پرّانِ خوشه چینِ(نِماد صُلح) دست آموز، که جُز به گردِ حَرم دروغینِ بلادِ دَسیسه، نمی گردد.. . دانه های آن سرای شاید، رنگینترند از خون انسانهای خُفته بر تالارِ بلا.. . آیا تعدَدِ پُشته هایِ انسانی و آن گورهای افراشته، به عینیت انجامیدنِ آن سوگندِ کُهَنِ شیطانی نیست؟!
که درعَصرِ اسارتِ مَغزهای مُنقَضی، براحتی نوشیدنِ آب و صَرفِ پاپ کُرنی قوام آمده، ما را به جان یکدگر افکنده و پیشرَویِ انسانِ نُوین، این بهترین ماشینِ خودساخته ی کُشتارِ اهریمنی را نظاره کُند.. و جَشنِ 6 میلیاردُمین سالِ تولّدِ زَمین را گرفته باشد و جانانه به ریشِمان خَندیده باشد که چه خوب و در کَمالِ توحُّش، گلوی هَم اقلیمِ خود را می دریم .. .
کوششِ عَبَثیست بَرادر، که به این زودیها به خود نمی آییم و همه روزه، غراماتِ سَنگینی را برای این خوابِ سَنگینتَر، می پردازیم.. .

 

متن الحاقی

نهایت کوته فکریست اگر گمان کُنیم، سکوتِ غریبِ خداوندِ صُلح، معنای سازش می دهد.. که او را به عَذابهای عَلیمَش نیز به گواهِ اعصارَ دورتَر، می شناسیم ،.. .

اگرچه او دیگر کودکانِ خطاکارِ امروز که ماییم را، به سبکِ گذشته تأدیب نمی کُند، امّا یقیناً تغییر در این رویه، ریشه در تغییراتِ احوالاتِ ما و عوامل زمینه ساز جرائِم غیر انسانی ما نیز داشته است. .. تَطبیقِ مُجازات، با جرائمِ جَدید شاید.. .،

و ما که دیگر مُشکلی، در قَبولِ مَعادِمان احساس نمی شَوَد.. و به چَندگانگی خدایان و شِرکِ خَفی و جَلی، آنچنان که سابقاً رایج بوده آلوده نیستیم، دور از ذهن نیست، اگر که حِساب و کتابِ قطعی ما براساسِ وَعده ها، بهمان زَمان موکول شده باشد (اُقبا) که در آنصورت، جای تأسّفِ بسیار دارد اگر به کیفیتی که خود، تصویر می نماید تعزیر شویم. .. که همانا لَطَماتی که متوجهِ روح باشند هَرگز ذرّه ای از آنرا جِسم، درک نخواهد کرد.. و طنابهای روز واپسین امّا، هرگز پاره نخواهند شد!

خدایِ ابراهیم، اهلِ خُلفِ وعده نَبود.. . امّا به مُجادله با وی، کَسی که تَمامِ وجودَش از (او) بود، تن می دهد.. تنها بدین منظور که به دوست گرامی خود بفهماند، انسانِ آنروزها، مُستوجبِ عذاب همان روزهاست و قرار هم نیست، تا همیشه ی خُدا اتفاقات، قابلِ پیشبینی و مُتِشابه باشد.. آن دسته گوشمالی ها، مثالِ تَلخی بود.. که تَلخی نَوَرزیم در آینده ای که ما زاده ی آنیم و صد اَفسوس، خاطراتِ ما در این زمینه، هَمیشه ضعیف بوده و تا دردی را، با جانِ عَزیزِو دست آموزِمان، لمس نکُنیم آنرا براحتی نخواهیم پذیرُفت...
مَخلَصِ کلام اینکه، فُرصت مُغتنمی، جهَتِ اِضمِحلالِ جَهانِ شَرمسارِ ما فرارسیده است که مُمکن است، انسانِ امروز در آن، به دَستِ خویش و با کمترین دَرصَدِ تَشابه با عذابهایِ کُهن، کُلیَّتِ خود را فَنا سازد که البته تَقدیر در این میان اثرِ خود را بَر آن، گذارده است.. گویی کِشمکشها قرار است، تا جایی که همچو قوم لوط، تر و خشک و کودک و بزرگسال و زن و مَردِمان را درگیر سازد ادامه داشته باشد.. با این تَفاوت که اینبار تَمامی اَرضِ خدا، پهنه ی فُرود خواهد بود.. .

و در حالات خوشبینانه تَر اینکه، کلمات نوید بخش و دهان پر کُنی هَمچو تَکثیرِ فوایدِ و اثراتِ صُلح و پرداختَنِ به حقوقی که همیشه بشر داشته و بنا به صلاحدیدها همچنان از آنها برخوردار نیست، رواج بیشتری یابد.. . امّا در مقابل، سلاح ها متنوع تر گردند و به تبع آن نیز، نحوه و نوعِ کُشتارها خلاقانه تر و مُتنوع تَر شده اند.. . و قُربانیان، هَمه از اقشاری که در سیاستبازی ها، دَخل چندانی نداشته باشند انتخاب می شوند و خود کمک شایانی در خرید و فروش و مبادله اسلحه قلمداد می شوند.. آنهم بنحوی که اگر مثلا روزی 70 الی 80 نفر در سراسر جهان با آخرین نوع اسلحه کشتار نشود، به  شدت بروی قیمتهای پیشنهادی تاثیر گذار باشد.. .
و شاید این روزها شیطانِ لَعین، بیکارتر است از همیشه..، چراکه انبوهِ این سَگانِ بی قلّاده ی دَست آموز، کارِ خویش را بخوبی آموخته اند. ..

 

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ تابستان 95