ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

لحظه تحویل ماه

به نام خدا

رخ بنمای که شب بی تو به بیابانی دیجور مانند است، بی روزن و خاموش. ای اعتبار گمگشته آسمان کبود و ای سالک بی مقصدِ دچار گشته به چرخشهای ابدی، ماه من ...، برگرد به آن میهمانی کوتاه و مملو از تکرار و نور، و پر کن صدف خالی چشمهایم را با انعکاس روی خوش خویش در آن.   

سنگینی کن، بزرگی، بر آنهمه ستاره که هرچقدر عظیم باشند از حیث جثه، دست آخر دورند و الحق نمی رسد خیرشان به این دشت مکدّر نزدیک، که آشنای دیرینش تو باشی و بوده ای. از منظر ما مِهتری، در آن بوم فراخ و تنها تویی رهنورد این شبها، ای یگانه مأنوس گریزپای آسمان تنهایان. بیمارم و ندارم بیش از نیمی از تمام تورا بهر شفا، ای ماهتاب دامن گستر ای صفای مجسم.   

نقش رخت به صلح می ماند و اگرچه نشانه ها دارد از خشونت و ضمختی تصادم در خود، ولی با اینهمه خم به ابرو نیاورده و بی امساک، بازمیتابی هرآنچه از قسم انوار بر تو جاری شده باشد.

چشم در چشم زمین و گرداگرد او، راهی سفری صدهزارساله می گردی و شکایتی هم نداری اگر او یکچنین پیمانی را با دیگر کرات نیز بسته باشد و خود بدان دچار باشد که تویی. کار را مشکل نمی کنی و مسیر را کج، که تو خود پایبندی بدان فرمان رسای ازلی همچو من، که یک تن چشمم بهر نظاره ات. شاید این باشد دلیل آنهمه جاذبه ای که تحلیل نرفت و بدان نیز افزون نشد.

                                      

سخاوت از سر گذرانده ای و به قرارهای چهارده روزه ات سخت پایبندی و دانم، اگرهم غفلتاً حاضر شدن نتوانم، تو این محفل، ترک نمی گویی و مجدانه پیش می آیی همچون شبهای گذشته. این مکتبخانه تنها با یک شاگرد هم یارای برگزاری خواهد داشت، که الحق اوستاد مهربان است در این میانه، که آنهمه جبروت ناب را خرج فرودستیانِ در اقلیت مانده، می نماید و کبر هم نمی ورزد. میدانم هرآنکه به درک معنای زبانی، که تو با آن سخن می رانی نایل آید، بدون تردید نفری بر این میهمانی فزون خواهد شد. و هر آنکه تو دعوتش می سازی، یکه و تنها به جشن مقابل نشینی تو خواهد آمد که همانا راز کشف تو در همین خلوت دوسویه متجلیست.

بیم آن دارم، در آن شبی که نوبت گرفته ام تورا از خدا، دیگری بیاید و با  فهم مقبولتری از تو که اتفاقاً موافق حقیقت تو باشد، برباید این آدمربای آسمانی را از من و نیامده گم شوم در این تاریکی مطلقی که می پنداشتم چراغ محفلش توباشی و اینبار من آواره شوم چون تو، در آسمانی ترین و تاریک ترین سرنوشت ممکن و همچو سیاره ای به گرد خویشتن چرخم ...


لینک صوتی متن

(با صدای گرداننده وبلاگ)


نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ تابستان 94

 

 

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
نازنین چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 01:04 ب.ظ http://bakarevanedel.persianblog.ir

چه زیبا رخ تابانده بود
ماه من
با تمامیت خود
بر زمینیان...........
برکه ی عاشق ؛
چه آرام
عاشقانه هایش را
جلوه گر کرده بود ؛ با بستری زیبا برای معشوق
چه آرامشی داشت ماه من ؛ امشب

نازنین گاتا

درود بر شما چقدر زیبا و قوی میسرایید احسنت

سپاس
خوشحالم که اوراق دیجیتالین این متن، بنا به دیدگاه شما بیهوده سیاه نشده اند.
ممنون از بازدید شما.

سجاد جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 01:23 ب.ظ http://www.tfn.blogsky.com

درود نیمای عزیز، وبلاگ ادبی زیبایی ست؛ ولی اگر عقیده خاصی را دنبال میکند بهتر است در یک یا چند پست جداگانه جمع بندی کنید که خواننده بهتر متوجه شود وبلاگ چه هدفی را دنبال میکند حتی اگر درون مایه پراکنده کویی های سنگین ادبی باشد ولی نهایتا یک تم خاص دارد همان را شرح دهید.

ممنونم از حسن نظر شما دوست عزیز،
تصور بنده این است که هر خواننده پس از خواندن دو و یا سه متن پیاپی، بدان مطلب پی خواهد برد که هر متن ممکن است بر اساس دل مشغولیات شخصی و اجتماعی گذرا و مختص دوران خود، و بدون تمهیدات فکری خاص و فاقد اهداف بلند مدت شکل گرفته باشد. از آن جمله می توان به تالمات اجتماعی خرد و کلان، تاثرات روحی اهالی عزلت، اعجاز عینی اثرات عشق و نمود آن در زندگانی آدمی، و ارتباط بنده و خدا و غیره را نام برد.
انگاشتن، آنهم در این اندازه و بدین سبک، شاید گذشته از فراهم آوردن رضای درون و آرامش خیال بتواند نقطه اشتراک فکری من و هم عقیدگان من در خصوص پاره ای از موضوع ها بوده باشد و خود دلیل بر تکرار این مهم تلقی می گردد.
موفق باشید
نیما

دنیا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 03:27 ب.ظ http://ehsasebinazir.blogsky.com

تنهایی بی هوایی ادم را خفه میکند
گاهی هوایی شدن بدون روسیاهی
ارام ارام خاموشت میکند...
هستندکسانی که
ازشدت دلتنگی به کما رفته اند
حرف نمی زنند راه می روند
نفس می کشندولی چیزی حس نمیکنند...

زیبنده است کلام پر مغز، عارفان را
تنهایی، تنها خاطره ی شلوغ یک متوفاست .
نیما
موفق باشید

ثریا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 12:09 ب.ظ

خیلی زیبا بود

نظر لطف شماست بانو.
ممنونم از بذل توجه شما که الحق سرشار است این وبلاگ محقر، از عطر سرکشی های مدام شما...

Penelope چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 11:00 ق.ظ http://penelope97.blogsky.com/

خیلی متن سنگینی بود واسه من. مغز من به کلمات اینجوری عادت نداره راستش. اما من فکر می‌کنم خییییلی صادقانه نوشتید. و بند آخر هم که بی‌نظیر بود. واقعن هر بار که می‌خونمش لذت میبرم. آفرین.. واقعن آفرین.. خیلی آفرین.

ممنون از وقتی که اختصاص داده اید.

لزوما مرکز سقل و سنگینی استخوان بندی کلامی‌، همچون اسکلت بدن بروی بند آخر متمرکز است و اگر این بند، تاب و تحمل بار معنایی روایت را داشته باشد و منتج شود به مجاری اخلاق و عقیده، می توان گفت نویسنده ازپس موضوع طرح شده خوب برآمده یا که بد... عبث بوده این تلاش یا پر فایده.
موفق باشید

دنیا سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 02:59 ب.ظ http://ehsasebinazir.blogsky.com

عالی بود عالی....
هرچی بگم بازم کمه....

ممنونم از وقتی که گذاشتید.

مژگان سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 01:11 ب.ظ http://roozhayam9.blogsky.com

سلام
متن از خودتونه؟

سلام متقابل
بله، این در مورد کلیه متن هام صادق هست.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد