ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

خواب

به نام خدا

تو هرگز نمی خوابی، بیدار هستی. و امشب همانند همه شب به بالین غفلت زده ای چو من حاضر شده ای. پلکهایم از تو سنگین است و اندک زمانیست که تنم آرام گرفته. ذهنم اما در دوردستها به تفکر غیر تو مشغول. تو خوب می دانی که به وقت بیداری، از نیایشهای بسیار سرشارم که هر یک از حیث تنوع و تکرار، لاجرم به سمتت راه دارد. من پیر مسلک پرهیزکاری هستم. لا اقل دیگران اینگونه ام پندارند. تو مرا به بسیاری اعمال خاصه می شناسی و من تو را کمتر از حد معمول، می شناسم.

من خود را در قله های نیک خصالی می پندارم و تو در عین کمال، ترجیه میدهی که در پشت روزنه های تفکر من خاموش بنشینی تا هر گونه که میل دارم تصورت کنم. من سرشارم از غروری خود ساخته اما تو در اوج تواناییت، هرگز تندیسی از غرور به گرد خویش بنا نکرده ای تا اینگونه نظرم را به خود جلب کنی.

نگاه تو عمیق است. مدتیست مرا از اعماق درونم یافته ای، وراندازم می کنی و نوازشم. همچو مادری بر فرزند. خواب من اما سنگین تر از حد معمول است. خصلت کسانی چون من، خواب بودن در عین بیداریست. و فراموشی در  صبحگاهان.

می دانم از احوالی که اکنون در آن بسر می برم، ساده نخواهی گذشت اما از اعمالم چرا. نگاهم می کنی و تمام می شوم، شروع میشوم و آماده از برای روزی نو روزیی نو.. . میدانم که وقتی از خواب آلودگی های لحظات خفتن فارق آیم تو رفته ای و من حتی تو را به خاطر نخواهم داشت. گرد نسیان تو را، خواب با خود خواهد برد همچون اوایل خلقت. روزی دیگر از دل شب زاده می شود و من اما همان من همیشگی باقی می مانم.

تو به هیچ، اجازه نخواهی داد تا لحظات با تو بودن را از من برباید. تو نیز به تک تک وعده هایمان پایبندی. شاید تمامی منظور تو از خلقت شب، همین بوده باشد. آخر چه آسایشی بالاتر از آن که تو را به بالین داشته باشم.

 

                              

گاهی از اوقات خاموشی بی حد و حصرت، این سکوت هزار ساله ات، عاصیم می سازد اما این تفکر که تو همواره با ترسیم و ترتیب رویدادهای قریب الوقوع، همیشه حرف خود گفته و می گویی، اطمینان دارم که همواره مقابلم هستی و پاسخم خواهی داد.

پنجره ی اتاق، پر است از هنر دستان خلاق تو  و در خود ستارگان، اقمار و افلک را دارد. من و این فضای متراکم در قاب، دلایل محکمی هستیم بر حضور تو و وجود تو، هرچند در صورت منظره، عرصه از تو تهی باشد اما من این اطمینان را دارم، که هر چه غیر توست همان تصویر توست در سوی دیگری از قاب. و قاب مملو است از هر آنچه که تو روزی بر عوالم مخلوقه افزوده باشی. من نیز روزی بدستان خلاق تو شکل می گرفتم، انسان گونه.  

گویندکه مادران، هر یک گواهی محکمند از کیفیت مهر تو، و من نیز باور دارم که تو تنها با خلق آنان، تنها مثالی آوردی از پهنه ی بی حد و حصر محبتت، و در غایت این مثال، به منطقه ای اشاره داری که زوال متصور بر مادران بر آن معمول نخواهد بود.

چشمه ای که خشک نخواهد شد و همواره در جوشش است و ما کوته نظران اما، آنگاه که بر می شمردی نعماتت را در باغ بهشت از انهار، تنها به چشمه ای نامیرا و ابدی تعبیر به رای داشته ایم. که اگر بهشتی بودیم در جوار او و در سایه سار درختان تناور، بیاساییم و بنوشیم و اطعام شویم تا همیشه.

حمد و ثنای تو گفتیم تا بر تعداد درختان بهشتی افزوده باشیم، با ذکر (سبحان ا...) و در کنه آن دقیق نشدیم. آیا دنیا برای اهلش کافی نیست که غفلتهای مدامشان حتی به آخرت نیز انشعابی داشته باشد.

محبوب من، بگو در کدامین سرزمین و دنیایی می توان بر حضور در بارگاه قدسیت نایل آمد. مگر نه اینکه تو از تمامی آنچه خوب است و خود نام می بری، برتر هستی؟ پس چرا حتی بهشت تو تصویر روشنی از حسن همجواریت در ذهن کوچک من ترسیم نمی نماید.

انگار موجودیت آن پاسخیست به حدت و کثرت در پرستشی بی مدعا که وعده ی پرهیزکاران متقی باشد. آیا میان آفریدگانت این تنها انسان است که از مجموع شرفیابی ها، به کیفیتی که من بدنبال آنم مستثنی است و یا تحقق آنرا به وقت خویش واگذاشته ای، راز گونه. یا شاید هم امری است که الوهیت در آن هرگز راهی نداشته و ندارد و انسان، حتی در فراسوی تکامل عقلی، خارج از قلمرو همسایگی با ذات توست و در این حالت می بایست فرمان طرد، همچنان ادامه یافته باشد حتی در بهشت موعود.  

 

                                          

می بینی! من هیچگاه به سهم خود از دانسته ها، قانع نبودم اما می دانی که تمامی این زیادت خواهی های فکری، همه از وسعت عملی ناشی می شود که خود، روزی در نهاد من تعبیه نمودی. تو با اینکار به من اجازه داده ای تا بپرسم و کنکاش کنم. هر چند که تمامی سهم من از وصل تو در پشت دیواری خلاصه شود که به سمت تو منظره ای دور داشته باشد.

شاید تو قصد داری بدینوسیله مرا از معرض تشعشع فراگیر وجود خویش که قادر است در دمی وجود مرا در خود حل کند، مصون می داری. و یا شاید تمامی درک من از تو با مشاهده تو دگرگون گردد و نتواند کمال تو را پوشش دهد که این خود ضعفیست آشکار.

کم کم قانع می شوم  که شاید تو برای محافظت بیشتر از نفس نا متعادلی چون من، قصد داری این فاصله را تا زمانی حفظ کنی که درک من از تو به حد مطلوب، رسیده باشد.  

پس این اجازه را به من بده که همواره در تفکر وعده گاهی، فراسوی بهشت بسر برم. جایی که تو فارغ از کثرت نوع در ما، با یکایک نفوس، خلوتی جداگانه بر پا می داری و این حضور آنقدر بی واسطه و ناب باشد که از آنچه این روزها به آن دچارم (فراموشی) رهیده و این خود باشم که برای همیشه فراموش شوم تا هر آنچه هست و نیست، تو باشی و وحدانیت زلالت و دیگر از من خبری نباشد.

شاید معنای ذوب شدن در آتشدان معرفت نیز، از ابتدا بر همین مهم تکیه داشته باشد. و انسان به نقطه ای از ادراک کل، رسیده باشد که با مشاهده تندیس کمال در مقابل، ترجیه دهد در این موازنه ی نا پایدار و منطقی به کفه ی سنگین رجوع کند که کعنهو نقطه شروع وی بوده باشد. 

 

                            

هیچ چیز با آنچه امشب بر پشت پلکهایم با تو به تجربه آن نشسته ام برابری نمی کند. آرزو دارم تا به وقت بیداری از هر آنچه که مرا از یاد تو غافلم می دارد، دور باشم و به تو نزدیکتر. در غیر این صورت به مصداق زیانکارانی می باشم که تو در قرآن از آنها به خاسرین یاد نموده ای.

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ زمستان 1392

نظرات 3 + ارسال نظر
m.vosoughi یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 11:31 ب.ظ

خیلی خوب بود موفق باشید

متشکرم.

soheyla.gh چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 11:26 ق.ظ

مثل همیشه متنی زیبا ، محکم و تإثیرگذار . امیدوارم همیشه موفق باشید . من که لذت بردم .متشکرم

ممنونم از اینکه وقت خودتون رو به این متن اختصاص دادید، پایدار باشید.

ثریا دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 01:51 ب.ظ

خیلی زیبا بود

ممنونم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد