ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

چهار گام تا خوشبختی ذهنی

بنام خدا    

آهنگ درون، نوای ذهنی و هر چیز دیگه ای که اسمش هست،  انگار که پرسشنامه ای دستش باشه، مدام ازت سوالات بی ربط و  مرتبطی می پرسه که زیادم دخلی به وضع و حال الانت نداره.

مثلا در مورد من، همین الان این آهنگ درونم، سعی داره بدونه : نظرم در مورد گل ذنبق کوهی چیه؟     

یکی نیست بهش بگه ،آخه برادر من !  لازمه ی ایراد پاسخ درست، همیشه اینه که در مورد شیء یا مورد سوال شونده، اطلاعاتی داشته باشی که بتونی از پس جوابش بر بیای . اما کو گوش شنوا. بدبختی درست همینجاست که تنها طرف حسابشم دقیقا خود تویی. طبیعتا نوایی که تقریبا به اندازه سنت باهات بوده و هست، با شناختی که ازت داره میدونه که جای دوری نمیتونی بری و با خیال راحت در صورت نگرفتن پاسخ مقتضی خودش، سوالو یا جور دیگه ای طرح میکنه یا زیرکانه تغییرش میده. تموم اینا میتونه زمانی اتفاق بیفته که تونستی چند دقیقه ای وقت بگذاری تا تو کاری که دست گرفتی دقیق بشی و تمرکز کنی!      

وقتی هم  که قصد داری به کارش دقیق بشی و مچشو بگیری و سر از کارش دراری، اون پرسشنامه لعنتی رو کناری میذاره و ساکت میشه! دیگه هیچی تو گوشت زمزمه نمیکنه. هیچی! تو میمونی و یک اتمسفر خالی ذهنی. پاک پاک عین پنبه. 

 بدبختانه خیلی از راننده ها هم که جونشون رو تو جاده ها از دست میدن، بعضا غرامت سنگینی رو بخاطر برخی سوالات نابهنگام و پیچیده ی اینجور نواهای ذهنی پرداخت کردن.  پیش اومده که بعضی از اون بینواها میون انبوهی  از ماشینها ی سبک و سنگین، حتی هنگام یه سبقت نابجا، توان فکری خودشونو صرف تهیه جوابیه ای درست و درمون برای آقا یا خانوم نوای درون، می کردن و عاقبتش هم که اول عرض شد.   

داشتم دنبال راهکاری، میگشتم تا باهاش بتونم  لااقل اثرات مرگبار این مطلب رو، حد اقل برا خودم کاهش بدم و اگه شد توصیش کنم.     

 

  

به این نتایج رسیدم که:   

 قدم اول:  

توصیه ی من به گذشته اینه که دست از سر من و حال من برداره! وگرنه مجبورم فراموشش کنم.   

 

قدم دوم: 

با نوای ذهن، شوخی کرده و به او متلکی شایسته بگوییم! مثلا در مورد ذنبق کوهی اینطور می شود سوال را با سوالی دیگر پاسخ داد که: فکر می کنید نظر خواهر گرامی شما در مورد ذنبق کوهی چی باشه؟  

 

قدم سوم:

سعی کنید ماهیت ذاتی او را کشف کنید: مثلا: ببینم! شما شیطان رجیم یا فرستاده او می باشید؟! شما فرشته برین و فرستاده خداوند متعال می باشید؟ شما از خودتان خانواده محترم ندارید؟    یا اینکه: یا خودتان را دوستانه و منعطفانه معرفی کنید یا اینکه سر خود را به شیء سختی خواهم کوفت!     و امثالهم...  

 

قدم چهارم:

از او فاصله ی ذهنی بگیرید: 

 به این ترتیب که دست او را بگیرید و چند قدمی با او پیاده راه بروید. با لحنی عاشقانه و اغواگرانه به سه سوال ابتدایی او پاسخ دهید. به چشمان او خیره شوید و مدام آب دهان خود را قورت بدهید. سپس با آن دسته از سلولهای عصبی که قادرند تصاویر ذهنی مجسم و ترسیم نمایند، سکویی ترسیم کنید،چوبی و  زیبا در کنار یک تالاب سبز با آبهای نیلین با او در هنگامه ی صحبت به منتهی علیه سکو پیش بروید و وقتی پرسش بعدی طرح شد، وانمود کنید که در یک کنکاش فکری ،سخت مشغول محیا کردن پاسخ مناسب هستید. اما بیکباره او و پرسشنامه و هست و نیستش را به تالاب هول دهید و تمام. فراموش نکنید نوشته ی THE END   را نیز در قاب ذهن، طوری تصور کنید که هر بار لازم شد، بجهت فرار فکر به آنجا مراجعه کنید.   

راستی! وقتش رسیده تا کمی هم محتاط باشید. 

شما با خواندن و دانستن این مطلب، از این به بعد بیشتر از هر موقع دیگری در معرض هجوم نواهای ذهنی و درونی خود می باشید. چون بر طبق تحقیقات من برخی از نواهای ذهنی هستند که ممکن است هیچگاه تا آخر عمر با کیفیت ذکر شده، بر بعضی از آدمها ظاهر نشوند یا لا اقل به شدت نوشته شده نباشند. اما  یقین بدونید، اکنون با فرکانس خاصی که به ذهن شما فرستادم، مطمئنا به این راحتی ها  دست از سر شما بر نخواهد داشت چون اون حالا دیگه بیداره. همین که بهش فکر کردید براش کافیه تا کارش و با شما ادامه بده یا از سر بگیردش... . 

با پوزش فراوان از این روشنگری دست و پا گیر. تا فرصتی دیگر خداحافظ.. .   

نوشته شده توسط نیما.ب/ پاییز 1392

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید مهدوی یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 12:22 ق.ظ http://saeidmahdavi.blogfa.com

نیما بخبودیان عزیز تبریک می گویم! بنظرم وبلاگ وزین و سنگینی را راه انداخته ای و امیدورام که بتوانی آنرا با موفقیت ماندگار و پایا نگاه داری، من فقط برای این پست مطلب را نوشته ام ، اما باید همه مطلب را در مورد همه پست های وبلاگت منظور نمایی . همه شان بسیار عالی هستند! من خودم دوست دارم در یک چنین وبلاگی مطلب بنویسم و انشالله در آینده بیشتر در خدمت خواهم بود.
سعید مهدوی 28 مهرماه 1392 - 20 اکتبر 2013

عرض ادب و احترام خدمت استاد محترم،

جناب مهدوی عزیز که همواره به طرق مختلف،در این وادی من رو مورد لطف خودتون قرار داده اید.
مسلما قلم و قدم زدن در فضای مجازی به عقیده من، لطفی نمی داشت، اگر مخاطبین فرزانه ای همچون شما وجود نمی داشتند.
مطمئنا این وبلاگ آنطور که می فرمایید بار علمی به دوش ندارد. اما امید که با رهنمودهای خوب شما و دوستان خوبم بتوانم حد اقل بار معنایی آن را به حد اکثر رسانده و گام کوچکی در بوجود آوردن حرکت های موازی اینچنین، در مقوله ی نگاشتن به نوبه ی خود بر دارم.
بنده همواره از مطالب و زین وبلاگ حضرت عالی بهره مند هستم و خواهم بود و لازم می دانم آنرا خدمت خوانندگان مطالبم معرفی نمایم:

http://saeidmahdavi.blogfa.com
موفق و منصور باشید. نیما 28/7/92

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد