ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

نبض کند پاییز

به نام خدا

یادم نیست کجا اما نوشته بودم ...من زاده آبانم، جایی که فصل، به نیمه می رسد و مردد از آنکه تابستانی بماند یا زمستانی شود، لاجرم به پاییز تن داده و از این اتفاق بسی خرسند است. من ممنون ممتنه بودن خویشم و همواره از باران بی امان برگها لذت برده ام. چراکه در این فصل رمزآلود، خصوصیات شگرفی نهفته است.. شاید همین امر باعث شده تا سردترین و گرمترین ایام سال بدان رشک ورزند.. چراکه آنان هر چه داشته، رو کرده اند و چیزی برایشان باقی نمانده از برای کتمان.. و برگها پوشاننده اند و زمین گستر...

به همین خاطر است شاید که در یکچنین ایامی، در جستجوی درختان تناور و پر بار شهر سرگردانم، و وقتی یافتم آنها را، آن کندوهای برگهای زرد را... صبورانه در سایه سارشان می ایستم.. و منتظر نسیم می شوم.. بلکه بیاید و با وزیدنش، در پیچاپیچ شاخه های درختان، بتکاند سهم مرا از پاییز.. از فصل زاده شدن...

من زندگی را در سقوط رقصان برگی بیمار می بینم که به وقت دل کندن از آن دادار بخشاینده، آن درخت رویاننده، خوب می داند که حیات را بگونه ای دیگر و با آهنگی دگر و در جایی دگر ادامه خواهد داد... مهم این نیست که تا لحظه ای دیگر لگدمال بیهودگی در گذرگاه باشد.. هرگز اهمیت نداشته و ندارد که بر دست نوازشگری افتد یا شراره های سوزان، بر بستر رود افتد و یا به پای بوته ای تازه سر برآورده و یا هرزه علفهای باغچه ها ...

تنها سهم اندک او از این دگردیسی و این جریان نو، کافیست تا از سقوط او به معانی پرواز برسم... یاد گرفته ایم تا پروانه ها، قورباغه ها و کرمها را جزء سمبل های دگرگونی حیات برشمریم.. اما همیشه نبض کند پاییز است که از توجهات عجولانه باز می ماند.. سخیف و مبتذل هم که فکر کنی جان برادر، خواهی دید این پاییز است که یک به یک البسه خویش را بهر دیدگان هوس آلوده تو از تن بدر می کند.. به عریانی می رسد، به کلمه...  بلکه لا اقل تن دهی به حتی زیبایی یک برگ! به تولد، به شکوه لحظه ای ناب اما... صدایی می آید و  برف پاک کنها پس می زنند برگها را... و اینهمه نمود جلال خداوندی، تنها سهم جاروی بلند و بی عاطفه ی سپوران می شود و دستگاههای دمنده و تمام..

یک فصل دیگر هم گذشت و ما آدم نشدیم...

دریغ از سالی که یک جای کارش می لنگد و کار لمس معنای واقعی فصلی در آن به تعویق می افتد... دریغ از دریای شعور که جز به ساحل خشک پاییزی راهی ندارد و بهره ای هم نبرد از آن رودخانه های عمود از آن دشت رنگارنگ... دریغ از کتابی که صدای خش خش برگی از آن به گوش نرسد و دریغ از من .. از تو، که بی دلیل و بر اساس افسانه هایی منقول از رسم عاشقانه ها، عاشقی را به این فصل موکول می کنیم، بلکه بدینسان کمی رنگ و روی پسندیده ای بدان بخشیده باشیم، بی خبر از آنکه قلب را نمی توان فریب داد و اتفاقها هیچگاه قابل انتقال نخواهند بود... و پاییز و رموز آن تنها برای کسی اتفاق خواهند افتاد که در بطن آن زیسته و مفهوم آن را فهمیده و حقیقت آن را چشیده باشند.. تولد دوم نیز در آن اتفاق افتاد و من به سادگی یک برگ نارنجی، عاشق شدم...

نوشته شده توسط ن.بهبودیان / پاییز 94

نظرات 7 + ارسال نظر
بندانگشتی یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.bandangoshtii.blogsky.com

زندگی سخت ساده است پیچیده نیز هم....

همینطور هست.. .
شاید اینطور نیز بتوان گفت: پشت هر سادگی، پیچیدگی خاصی در جریان است.
ممنونم

دختر بهمنی چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 02:59 ب.ظ http://dokhtarebahmani.blogsky.com/

آقای بهبودیان امیدوارم نظرم ناراحتتون نکرده باشه...

اختیار دارید، به هیچ وجه.. در صراحت کلام همیشه صداقت موج می زند و من این را بیشتر از مزمزه کردن و نگفتن ها دوست می دارم.
موفق باشید

نازنین چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 12:32 ب.ظ http://bakarevanedel.persianblog.ir

زیبا قلم زدیده اید نیمای گرامی
پاییز زیباست مثل هر فصلی دیگر از فصول
زیبایی خاص خود را دارد همرا با سرگردانی برای دلهای عاشق
....من سالهاست با امدن پاییز سرگردانم....
پاییز با همه زیباییهایی که به طبیعت میده برای من پراز خاطرات دردناکه ...با اینحال دوستش دارم چون جلوه ای از زیبایی معبودم را میبینم ...
موفق و پیروز باشید

خداوند پشت شاخسار انبوه یک درخت سکنی دارد.. وقتی برگها می ریزند "نازنین بانو"... او دیده می شود!
ممنونم از حس زیبایی که در کلام می پرورید

دختر بهمنی چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 12:07 ب.ظ http://dokhtarebahmani.blogsky.com/

همه ی اتفاقات خوب زندگیه شما زاده ی این فصل قشنگه...
پس پاییزتون مبارک....
زندگی رو زیاد سخت نگیرین ما مسیح این دنیا نیستیم که بخواییم با چندتا معجزه دنیا رو گلستان کنیم و بهشت ،واقعا نمیشه.... حتی اگر خدا هم بودیم باز هم هستن کسایی که گاو رو به خدایی خدا برای پرستش بالا تر میدونن یا هزاران هزار باور و اعتقاد دیگه که من برای تک تکشون تا زمانی که به دیگران آسیب نرسونن احترام قائلم ....
نمیشه آرمانی فکر کرد چون این دنیا حتی یه شهر آرمانی نداره...
اینجا آدماش خاکسترین نه سفید مطلق و نه سیاه مطلق...
شما تو هر نوشته مستقیم و غیر مستقیم آرزوی اصلاح دنیا رو دارین منتها فکر کنم از قدرت و عمر منو شما خارج باشه اگه بقیه نخوان بفهمن دیگه هیچ راهی نیس...
برای اصلاح دنیا باید از خودمون شروع کنیم.... اونوقت مثل دومینو این روند درست یا غلط خودبه خود میره جلو ...
روزاتون آروم

ممنون از شما،
انگار انجمن حجتیه خودمان و نظیر آن، در سراسر دنیا دوباره پیرو آن تفکر پوچشان دوباره فعال شدند..آنان معتقدند آنقدر می بایست مفسده ایجاد نمود تا زمان آخر فرارسد و رستاخیز بپا!! پاکی را در پرداختن به ناپاکی می دانند اینها...
آدم می بیند.. رنج آدم را، کشتار را به شدید ترین وجه ممکن فجایع ناکرده در عصر ما اتفاق می افتد..و چیزهایی را گوشزد می کند..نشانه ها یکی پس از دیگری تکمیل می گردند و خونها می ریزند..
خاموشی را چراغ سبز جلادان نمی دانم اما سکوت ممتد را دیگر جایز نمی دانم... من ناطقم ..قلمم هنوز نفس می کشد .. چهار پنج خواننده هم کافیست تا کوششی را که دارم قوامی بخشم و ناله های ستمدیده را پژواک شوم در گوش سنگین این دنیا.. خودم هم می دانم ممکن است کوچکترین نتیجه ای هم حاصل نباشد اما بعضی همچو من با گفتن رنجنامه مردم آرام می گیرند..خوشحال می شوند و لبخند های خشکیده بر لبشان باز می گردد.. این سبک زندگی من است...
موفق باشید

ثریا چهارشنبه 8 مهر 1394 ساعت 09:23 ق.ظ

پاییز را دوست دارم چون عشقم و ثمره اش زاده این فصل هستن.... متن زیبایی بود ...نقد نمیکنم چون با سلایق من آشنایی و بهتر از من میدونی که چی خواهم گفت.

باعث افتخار بندس بانو، ..
وقتی متن پاییز را می خوانی شاید، در حکم سان دیدن باشد از ساز و "برگ" و استحکاماتی که روزی به گرد عشقی زرین در این فصل با یکدیگر بنا نهادیم ...
درست آمده ای که دام گسترده بودم بهر شکار دوباره ات و امروز به صیادی مانندم پیروز، که پاییز را در کارنامه اش تجدید آورده باشد.

شهرزاد سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 09:43 ب.ظ http://namayeshi.mihanblog.com

سلام شما چرا اینقدر قلمتون سخته و پیچیدست ؟ برام عجیبه

در نگاه اول حق رو به شما می دم.. اما امروزه روز، شاید هر چه می کشیم از ساده زیستن، ساده فکر کردن و حتی ساده نوشتنمون باشه.. سخته که برای بعضی ساده شده باشیم. برای جماعتی که روزی گران بود ارزان بودن عجیبتره...

علی سه‌شنبه 7 مهر 1394 ساعت 07:28 ب.ظ http://www.ansd.blogsky.com

شب بخیر
منم متولد مهرم اونم روز پیروزی کاوه و فریدون بر ضحاک...
نیما عزیز من به سن شما نمیرسم اما شما به سن من میرسی و خواهشاً انقدر به تقویم نگاه نکن و روی علائق و دلبستگی هات تمرکز کن و از زندگی لذت ببر، میدونم روشنفکری و ناراحت نمیشی قرار نیست منو و شما زینب ستمکش یا اسپارتاکوس همه عالم باشیم...
تردید دارم که این تصویر قشنگ واقعیه یا نتیجه هنر و خلاقیت، هرچی هست زیباست...
شب خوش...

شب شما هم بخیر..
توصیه شما بزرگوار رو بسیار شبیه می بینم به توصیه عزیزان دور و نزدیکم.. وقت کوتاه آمدن است شاید.. همیشه برای آشیانهای بلند خطر سقوط وجود داشته و دارد و من هنوز تمرین پرواز می کنم و کار دارد تا به عقاب بلند پروازی چون شما بدل گردم..
ممنونم از شما دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد