ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

از اینجا تا آنجا در هشتاد روز


از شما عزیزان دعوت بعمل می آورم به لمس دستان جنوب

http://mrmemar.com/category/architecture


نوشته ث. سهرابی (همسرم)

نبض کند پاییز

به نام خدا

یادم نیست کجا اما نوشته بودم ...من زاده آبانم، جایی که فصل، به نیمه می رسد و مردد از آنکه تابستانی بماند یا زمستانی شود، لاجرم به پاییز تن داده و از این اتفاق بسی خرسند است. من ممنون ممتنه بودن خویشم و همواره از باران بی امان برگها لذت برده ام. چراکه در این فصل رمزآلود، خصوصیات شگرفی نهفته است.. شاید همین امر باعث شده تا سردترین و گرمترین ایام سال بدان رشک ورزند.. چراکه آنان هر چه داشته، رو کرده اند و چیزی برایشان باقی نمانده از برای کتمان.. و برگها پوشاننده اند و زمین گستر...

به همین خاطر است شاید که در یکچنین ایامی، در جستجوی درختان تناور و پر بار شهر سرگردانم، و وقتی یافتم آنها را، آن کندوهای برگهای زرد را... صبورانه در سایه سارشان می ایستم.. و منتظر نسیم می شوم.. بلکه بیاید و با وزیدنش، در پیچاپیچ شاخه های درختان، بتکاند سهم مرا از پاییز.. از فصل زاده شدن...

من زندگی را در سقوط رقصان برگی بیمار می بینم که به وقت دل کندن از آن دادار بخشاینده، آن درخت رویاننده، خوب می داند که حیات را بگونه ای دیگر و با آهنگی دگر و در جایی دگر ادامه خواهد داد... مهم این نیست که تا لحظه ای دیگر لگدمال بیهودگی در گذرگاه باشد.. هرگز اهمیت نداشته و ندارد که بر دست نوازشگری افتد یا شراره های سوزان، بر بستر رود افتد و یا به پای بوته ای تازه سر برآورده و یا هرزه علفهای باغچه ها ...

تنها سهم اندک او از این دگردیسی و این جریان نو، کافیست تا از سقوط او به معانی پرواز برسم... یاد گرفته ایم تا پروانه ها، قورباغه ها و کرمها را جزء سمبل های دگرگونی حیات برشمریم.. اما همیشه نبض کند پاییز است که از توجهات عجولانه باز می ماند.. سخیف و مبتذل هم که فکر کنی جان برادر، خواهی دید این پاییز است که یک به یک البسه خویش را بهر دیدگان هوس آلوده تو از تن بدر می کند.. به عریانی می رسد، به کلمه...  بلکه لا اقل تن دهی به حتی زیبایی یک برگ! به تولد، به شکوه لحظه ای ناب اما... صدایی می آید و  برف پاک کنها پس می زنند برگها را... و اینهمه نمود جلال خداوندی، تنها سهم جاروی بلند و بی عاطفه ی سپوران می شود و دستگاههای دمنده و تمام..

یک فصل دیگر هم گذشت و ما آدم نشدیم...

دریغ از سالی که یک جای کارش می لنگد و کار لمس معنای واقعی فصلی در آن به تعویق می افتد... دریغ از دریای شعور که جز به ساحل خشک پاییزی راهی ندارد و بهره ای هم نبرد از آن رودخانه های عمود از آن دشت رنگارنگ... دریغ از کتابی که صدای خش خش برگی از آن به گوش نرسد و دریغ از من .. از تو، که بی دلیل و بر اساس افسانه هایی منقول از رسم عاشقانه ها، عاشقی را به این فصل موکول می کنیم، بلکه بدینسان کمی رنگ و روی پسندیده ای بدان بخشیده باشیم، بی خبر از آنکه قلب را نمی توان فریب داد و اتفاقها هیچگاه قابل انتقال نخواهند بود... و پاییز و رموز آن تنها برای کسی اتفاق خواهند افتاد که در بطن آن زیسته و مفهوم آن را فهمیده و حقیقت آن را چشیده باشند.. تولد دوم نیز در آن اتفاق افتاد و من به سادگی یک برگ نارنجی، عاشق شدم...

نوشته شده توسط ن.بهبودیان / پاییز 94

براستی گارسُن کیست؟

نوشیدنی این روزهای آل سعود...!

تصادم نگاه...

به نام خدا

وقتی کسی، یا بهتر بگویم جماعتی را به عقب هل دهی، پر واضح است که مقادیری جا، بهر جماعتی دیگر پدید می آید... در این بین جنسیت بهانه ایست برای تفکیک مولفه های پیش رو  و "زن"، سرشار است از مولفه هایی که می بایست از نظرها خط بخورد  و پنهان گردد...

افرادی، تنگ نظرانه، از احساس بی دریغ شما بانوان، شعورتان و سطوح فکری و تحصیلاتی شما که الحق در اکثر موارد اولاتر است، می ترسند ...! که مبادا آنکه بالا می آید و حرفی برای گفتن آماده دارد، یک "زن" باشد! اگر تایید شد، چه کنیم؟ سیاستهای ما با جلال زنانه و جذابیت های ظاهری آنان غریبه است...!

خدای ناکرده، گمان مکنید آنکه چوب جنس خود را می خورد شما هستید که همانا چوب تادیب خداوندگارمان، بالاتر است و آماده، بهر آنان که ثواب را در نادیده گرفتن کسی یا چیزی می پندارند...

مرنج ای خاتون سرزمینم... که به گواه همین تاریخ پاره پاره، اگر نمی بودید، قافله ها گم می کردیم در این برهوت آدمیت. از فرط گمگشتگی هایی که به رهنمون چون شمایی به طریق خویش بازگشت، آنهم پیروزمندانه ...کسانی که امروز تورا، و بود تو را انکار می کنند، اول دشنام را به دامان پر مهر تک تک مادرانشان نثار کرده اند و همان غلط، پیش گرفته و بسط باطل می کنندش تا به تو برسد...

اگر امروز بر اساس شواهد ننگ آور بصری، اینچنین ترازو ها نامیزان گشته اند، بازهم ملالی نیست که هستند مردان مرد خوش غیرتی که هنوز طبق وجدان آگاه و ضمیر پاک برگرفته از عدل الهی، فرق و محدوده ای قایل نیستند بین این جلوه شکوه خلقت با خودشان...که واژه انسان کامل، همانا بدون شما نقصی آشکار دارد و زن بی مرد، و مرد بی زنش همواره گم کرده ای دارد که آواره اش می سازد... عشق با تمام ادعایی که یدک می کشد، برآیند همین آوارگی هاست شاید...

به همین سادگی و با وجود همین ملال ها... عشق همان لحظه است، و مابقی هر چه بود یادواره... و آن لحظه ناب، لحظه ایست که نگاه زنی به مرد آرزوهایش گره خورده باشد... حال، آنکه حسد می ورزد و شرایطش را هم ندارد، تا لایق عشقی لایزال اینچنینی باشد، اگر اتفاقا بر مسند قدرتی هم تکیه زده بود، شاید در صدد مداخله بر آید. به شرح التوضیحی آکنده از لغات مشکل الفهم، ضمن مردود برشمردن طرق اتصالات قلبی، در کار خط بطلان کشیدن بر این رویه احساسی از همان ابتدا نیز بر می آید... سودی نمی برد چندان و اما بلاخره موفق شده است، کاری بی نظیر را مسدود و یا مشکل کند و یا اینکه از مجاری دلخواه خویش به جریان بیاندازدش در یک کلام، سختش کند!... "زن" بعنوان شریان اصلی، و پر بسامد جریان حلول عشق، همیشه تحت تعقیب خواهد بود و گناهش هم همین است که دلبستگی را ممکن می سازد.

و عشق اما مکان و زمان نمی شناسد و تنها مثل اسب ابلغی، دیوانه وار می تازد و خسته که شد همه چیز با او می ایستد... زن شاید قدرت این را داشته باشد که مرد به ظاهر خوشنام را پشت تریبون غرورش خام کند و وا مانده سازدش از اکثر پاسخها.. اما مرد نیز، زیرکانه و با سبک خاص خود ترجیح می دهد عنصر مسئله ساز را از مناظره ها خذف کند و می کند، چرا که در چشمان او همیشه سوالات اساسی موج می زنند و در نظر آنان اساسا بنا نیست هر سوال زیر بنایی صراحتا پاسخی به دنبال داشته باشد!... جامعه ما نیز همین است، حذف سریع و بدون سر و صدای صورت مسئله، کمک شایانی به پیشبرد سایر اعمال تاثیر پذیر از همان عنصر مورد حذف خواهد نمود... پیروز واقعی کسی نیست که امری اینچنینی را به دست داس قدرت می سپارد، بلکه هموست که به مدد افاضه کلامی یک سویه، و بدون داده شدن اجازه ای کوچک، مبنی بر صحبتی کوتاه و منطقی رد می شود... قلم می خورد از سهمی که در گفتمانها دارد... چه ساده انگارند آنان که مظهر محدودیت ها را ختم به چارقد و چادر میدانند.

...

در این میان برای آرایش صحیحتر اذهان، از عزیزترین کلام، که همانا کلام خداست نیز جهت صحه گذاردن بر آن تفکر، که زن را در مقابل مردها خفیفتر جلوه می دهد، بهره گرفته می شود...  خب نتیجه این می شود که عارقی جانانه زنند و تفسیری به رای کنند و اینگونه بنویسند:

«پس قرآن می گوید: مردانند که بر زنان حکومت می کنند. یعنی باید این گونه باشد. دخالت کردن در سیاست، حکومت بر دیگران است. زن، اگر متصدی مقامات سیاسی بشود، لازم می آید بر مردها حکومت کرده باشد و خلاف آیه قرآن است.» و این را قانع کننده اش می دانند!! در جایی که خداوند، زنی را بر مردش و بالعکس ولایتی نداده مگر به میزان بکارگیری شعور و مروتش، که بازهم در مقام انسانیت فقط در پیشبرد شخصیت زن یا مرد دخیل است نه مسند و جایگاهش نسبت به دیگری...

علی رغم تمام کاستی ها و محدودیتهایی که برای مقام زن در بسته های مختلف فرهنگی، در نظر گرفته شده و همواره مقاصدی را به دنبال خود داشته و دارد او عقب نمی ماند. جالب اینجاست که در بیشتر موارد، عقاید و عملکرد بانوان پاکتر، شایسته تر، انسان دوستانه تر و ظلم ستیزتر بوده و در راس عقاید ایشان، این عامل آدم کش یعنی (جنگ) مردود اعلام شده و می شود.. چیزی که از جمعیت زنان سیاستمدار می کاهد و آنان را به سمت پست های غیر عامل سوق می دهد چراکه دنیای مردان کشتار را سنگ بنا نهاده و هدایت می کند.

و این در جایی اتفاق می افتد که اکثر ما مردان سیاس و بظاهر عدالتپیشه، چندان گلی به سر بشریت نیا ویخته ایم و به گواه قاطعانه تاریخ آخر همه اقتدارمان به چپاول یا مظلمه و شاید هم ریخته شدن خونها ختم می شده که با عواطف حتی دختری 15 ساله منافات دارد.. بهترینمان یک جای کارش می لنگد اگر خودرای باشد و تنها فکرت خود را برای جوامع بشری کافی بداند.. به نظر شما مهره گم شده بازی زندگی کیست؟ آیا وجود یک زن، با حقوقی برابر و یکسان در کنار مردش اینقدر دهشتناک است که می بایست برای اثبات بی لیاقتی وی از حتی خدا نیز مایه ای گذاشت؟

این زندگی عملیست که ثابت می کند چه چیز به حال بشر خوب بوده و چه چیز به ضرر، ارجحیت به چیست و لیاقت که راست...

من یک مرد هستم و به شخصه عار نمی دانم اگر در مقام مقایسه ام با "زن" ترازوها تکان هم نخورد.. چراکه معتقدم دهان را می توان تنها به میزان سبقه و اندازه باز نمود که رسوایی ببار نیاورد.. هرگز تملک و سالاری بر کسی که سهمش از قوه اختیار با من یکیست را افتخار نمی دانم و خدا نیز آنچنان که در طبل ها می نوازندش جبار نیست و دیگران (مردان) را نیز به اعمال بی رویه ای اینچنین جاه طلبانه فرا نمی خواند.. و به بالا رفتن از یکدیگر توصیه نمی کندمان...

مردان مرد دیروز را اگر دیدید سلام ما را نیز حواله کنید بهر باقیات، که امروز حجم اندک محاسن بر صورتها سنگینی دارد چه برسد به یدک کشیدن خصال مردانه.. با این حال، کدام زنی رغبت دارد تا به واقع حکومت تمام عیار مردی اینچنین را تاب آورد و اگر هم نیاورد یاقیش می پندارید...

امان از عقاید یخ زده در صده اول هجری که محترمند اما هنوز که هنوزه، منظور آیات شریفه را به سمت و سوی خود متمایل دانسته و به سمت دیگری هیچش می بینند و بلند می گوید که برادران! مصلحت زمان این است..

ضرب مهر سکوت را بر لبها،  بگذاریم به وقتش، فی الحال هنوز دنیا آنقدر ها که نشانه ها می گویند به آخر نرسیده که حرف عده ای حجت باشد و دیگری باد هوا.. که اگر هوایی هم، باشد از برای وزیدن به نفوس ما مردان است و بس.. تا توانسته ایم خیابانها را به مکر و مفسده خود آباد کرده ایم و قسم هم می خوریم که رزقمان رزقیست حلال...

ما درختان آفت زده را چه به ریاست باغ،که پایش اگر بیفتد گردن قطور غرورمان پیش تبر برانش مویی بیش نیست. ادعا ها داریم و نادانیم اما، یادمان رفته که یکی بود، یکی نبود غیر از خدایی که در پیشگاهش همه یکسان بودند، اما به زمین که افتادیم به دنبال میزان و شاقول و خط کش و اندازه و صندلی ها گشتیم بهر ریاست، غافل از اینکه جان برادر!!، خودمان را هم بکشیم، قشنگ هم که بنویسیم، مثال هم که بیاوریم، جامع التفاسیر را هم از حفظ کنیم، بازهم ایندو مساویند، برابر، زیبا تر از دانه های مزدوج گیلاس...

نکته ها بسیارند و در این شکایت های مختصر نمی گنجد... خداوند در قله های امید سکنی دارد و خوشحالم که شما را بانوان را کوهنورد همان کوه بلند می بینم، شوق صعود شما، از سختی راه و بیم سقوطتان کاسته... خیال مکدر مسازید که همچون مایی با چنین طرز تفکری را بهر استمداد خویش خواهید یافت که ضمن دعا، به طناب و قلاب و یخ شکن نیز مجهزیم بهر مساعدت... کوه که سهل است آسمان نیز به همتمان بارور شد و ترانه ها بارید! پس موفق باشید و استوار...

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ تابستان 94