ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

گمانه ای بر کیفیت رویداد واپسین زمان

به نام خدا

چقدر تعجب خواهیم کرد اگر روزی آیه آیه های نور، در پیش چشمان بهت زده مان، به معنایی دیگر بازخوانده شوند. آنچه را که نمی توانستیم و همواره به اقرار مفسران راز بود، بدست امین منجی عالم، سر از مهر اسرار بردارد و دانستن آن برای همه آسان گردد. فارغ از زبان، لهجه و محدودیت هایی اینچنینی.

بدون شک در ارائه ی آن، چنان وضوح عجیب و کبریایی موج خواهد زد که باعث خواهد گردید تا همه ی سردمداران ملل مختلف در برابر درستی کلامش، سر تعظیم فرو آورده و ستیزه گران بهانه جو نیز اندکی خاموشی گیرند. کلامی که بواسطه ی عرضه اش، پرده ی شک از گوش مستمعین دریده شده و اینبار بر دل ها اتفاق خواهد افتاد شاید. عاملی باعث اتفاق نظر می گردد و رویدادی تا بدین حد جهان شمول و غیر قابل انکار لاجرم می بایست دلیل اولش بوده باشد. واقعه ای سترگ، نفس ثانیه را می گیرد و وقفه می پراکند عالم امکان را به اذن خدا. توجهات جلب سمت و سویی خواهند گردید که به خودی خود باعث این وقفه ی مشهود است.

دور از ذهن نخواهد بود اگر با رمز گشایی کلامش، آیات روحانی نور، به تمامی زبانهای ملل موجود ترجمان گردند و هر بلاد، نسخه و سهم خود از این آیات را دریافت نماید و این در حالی باشد که تمامی ترجمه ها از حیث معنا به واحد بگرایند و میان هیچ حرفی در معنا تفاوت واقع نگردد و این خود شاید یکی از اعجازهای آخرالزمان در این خصوص تلقی گردد و هم دلیلی برای پذیرش آن.

مفسرین و مترجمین و راستی آزمایان زبده ی زمان در آن هنگام شاید پرمشغله ترین لحظات ممکن را داشته باشند و البته هر چه پیشتر روند، بیشتر حیرت کنند. آنان نهایت تمرکز خود را درآنچه بر آن غور می کنند و حکام زمان پیگیرانه بر گردنشان گذارده اند بکار می بندند و در آخر کار، همچون ساحران فرعونی، چاره ای نخواهند داشت جز اقرار به اصالت واقعه. آنگاه هر قوم نشانه های موعود را در او و کلامش، موجود می بیند و بی اختیار گامی پیشتر می آید. آنان که سخت تر قبول می دارند و همواره در کار اشکال تراشی هستند، آزمون می نمایند و وی بارها سربلند بیرون خواهد آمد. نهایتا چیزی برای انکار و تردید باقی نخواهد ماند تا اینکه جهان آهسته آهسته یکپارچگی را تجربه کند.

ابناء بشر حتی آنان که خود را منتظر روز واپسین می پنداشتند، لرزه های ناشی از هراس را بر اندامشان حس می کنند و ناباورانه عرصه ی حضور آن حضرت را با مردمکهای گشاده ورانداز می کنند و با خود خواهند گفت حال چه پیش خواهد آمد و همچون محتضرین، در آخرین دم حیات اعمال خود را مرور می نمایند و ذکر می گویند.

آنچه مسلم خواهد بود کلام رمزگشایی شده ی خداوند که دیگر سلیس و بی پرده شده و نیازی هم به ترجمانهای تو در تو و در دل یکدیگر ندارد به بشر عرضه می گردد. به فضل خدا فردی از جنس آدمیان، منطبق بر وعده ای که هر آیین به فرزندانش می داده، پیام روشن سرمنشاء هستی را مستقیما به انسان خواهد رسانید و افقی روشنتر از پیش ترسیم خواهد نمود. نظامی نو در کائنات پا می گیرد که پلیدی از سوی دیگرش سر به افول و نیستی خواهد گذارد و بخشی از این پیام، هویت فناپذیر تاریکی ها را تشریح خواهد نمود و دست شیاطین نفوس طغیانگر رو خواهد گشت. حال این نور یزدان است که تسری می یابد و از جایی که نهان خانه های قلوب را خوب می شناسد، نیک و سهل، وارد می گردد. در بستری چنین عاری و خالص همانند رختی که غبار سالیان از آن زدوده باشند، فرزند آدم بار دیگر بروی هر دوپا می ایستد، چشم می گشاید و اینبار ذهن او خالی شده از تفکر هر آنچه با ظلمت میانه دارد. او تهی شده از عصیان، کبر، غرور، خشم و هرآنچه از وجوه مسلم کژی ها نشأت گرفته باشد.

                              

قلب وی که آزادی واقعی خویش را باز جسته و دگر خبری از آن دزد خانگی در وی نباشد، شادمانه در سینه ها می کوبد و انسان دارنده ی چنین قلبی با باطنی غرق سرور به اولین چیزی که تفکر خواهد نمود این است که به مرمت آنچه ویرانه اش ساخته و به امداد آنان که سیاه بختشان نموده بشتابد. طاق ها و پوشش ها ویران خواهند شد تا صلای خداوندی به سلامت بر جبین آدمیان فرود آید و طول بدن آنها را طی نماید و بر زمین بنشیند. کاخها خاکستر گردند و مزارع بسیاری بوجود خواهند آمد که در آنها هرآنکه سابقا مکنت و مسندی داشته است، درست در چند سانتیمتری همنوع خود به کشت و زرع مشغول است و برابری به معنای واقعی آن در میان این قوم واحد، مشهود خواهد بود. دیگر خبری از دسته بندی ها، مرز ها، اصطلاحات سیاسی اجتماعی رایج و البته لجاجت های بین ممالک پیش از این، خبری نیست.

دنیا آهنگ آبادانی در خود دارد و سرود ملتها سرودی واحد گشته که در لابلای مضامین آن، اندیشه های نفاق، دشنه های ستیزه گر و کمند بلند استبداد، خونابه های ظلم، سیاهچاله های نفرت، خرابه های مسکینان و امثالهم، دیگر معنایی نخواهند داشت و هر چه هست و نیست، سعادت بشر است و تمهیداتی برای ساختن روزهایی که سابقا هیچگاه زمین بر خود ندیده باشد.

رقیق می شود آن هوای رقت بار تنفس، و جهان آرام می گیرد از آنهمه اختناق خود ساخته ای که تا چندی پیش گریبانش می فشرد. وقت آن رسیده که در آن سرای، که از اینهمه نظاره گر و تنها یک منظره تشکل یافته، تمامی مناطق و منطق ها جمله گوش شوند از برای آن نطق آخر که زمان و مکان و چرایی و چگونگیش بر ما همچنان پوشیده خواهد ماند و شاید تمام این داستان که نقل شد و خواندید در برابر واقعیتی که در پیش روست تنها و تنها گمانه ای کوچک و کم اهمیت جلوه کند و رویداد آخر، به کیفیت مشروحه هرگز اتفاق نیفتد اما از جایی که حدوث آن بر اساس مشاهدات تاریخی و عقیدتی و بشارت متقن خاتم رسل قطعی می نماید، لاجرم مهیا بودن برای مواجهه با آن شرط عقل و رسالت دینی می باشد، تا بدینوسیله شاید دچار هراس و بی وزنی ناشی از غافلگیری محض در آن واپسین زمان نشویم...

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/زمستان 93

بگو

به نام خدا

 

                                                  

 

فرخنده ترین بهار من, راست بگو

رنجیده مشو، هر آنچه دل خواست بگو

حیلت تو رهاکن ار به ره, پابندی

شوریده مرام و بی کم و کاست بگو

شاید ندهد دست دگر فرصت دلجویی ها

بشکن تو سکوت و دست و دل باز بگو

آهنگ بدم، زیر و بمم کوک نباشد هرگز

بنواز مرا به سبک این ساز بگو

سنت شکنی کن، اصله ها ویران کن

گر پاپ و کلاسیک نشد، جاز بگو

بر کرسی مستندساز اگر تکیه زدی  

از نمای دور و بسته و باز بگو

آش اگر ببیند ز تو زلف افشانی

آتش زند این رشته به صد آز بگو

سهرابم اگر بیاید و ناز کنییش برود

بی شک نبرد باده نوشین ثمر، آن آب بگو

دیوانه شناسم که شفا یافته ی کویت بود

نیمی بد و آن نیم دگر شیفته ی رویت بود

آخر برسیده از "الف" وا مانده

بهبود شدی، "الف" بیاوردی تو طناز بگو

(تقدیم به همسر عزیزم ثریا)

...

ن.بهبودیان/زمستان 93

چهارپایه های واژگون (تابستان 64)

به نام خدا


صندلی ها و چهار پایه ها همگی افتاده بودند به وقت فرار، بسیار و خارج از شمارش. گاه بروی پشتی، نشیمنگاه و گاه، بروی دو پایه ی مجاور. از حادثه، زمان نسبتا زیادی می گذشت. شاید به قدر تمام سنی که من در آنروزها می داشتم، چهار یا پنج سال. و صحنه ی پیش رو، مشتی بود از خروار آنچه پیش از آن به کرات اتفاق افتاده بود و پایان گرفته بود.

باید تقریبا پنج سال دیگر سپری می شد تا فردی جرات آنرا پیدا می کرد تا بدان لامکان غبار اندود ورودی داشته باشد و کلنگ فروشگاه تعاونی محل را محکم وسط آن بکوبد و بروبد آن غبار ده ساله را. جایی که پیش از این شهره بود با اسامی از این دست: بار، مشروب خانه، سرای نجسی، میخونه و ...

هر چه بود منظره ی متفاوت و جذابی شده بود، برای من و خواهرم که لااقل شش هفت سال از من بزرگتر بود و کمتر تفریحات بصری اینچنین می یافتیم در آن حوالی. در کوچه ای دنج، درست پشت مدرسه ی خواهرم، نبش تقاطعی کم عبور واقع شده بود و از آنجایی که روزی پس از خرید یومیه، راه دور کرده بود تا آنجا را نشانم بدهد راحت میشد فهمید که شاید زنگ آخر با دیگر دوستانش برای کشف این منظره ی خاک گرفته، کار بازگشت به خانه را به تاخیر انداخته باشند.

                                                  

در هم و داغان بودنش می توانست حاکی از آن باشد که در واپسین دم، بی شک کشمکشی شدید در آن اتفاق افتاده و فروشندگان و هجوم برندگان شاید وسیله هایی را بر فرق یکدیگر خرد و خاکشیر نموده اند که اینچنین اسباب و وسایل، پرت و پلا گشته اند. بطری های آویخته را میشد دید که تنها تعدادی از آنها بر جای مانده اند و مقادیر بیشتر آن در جای جای دکان شکسته بودند. بزرگ بود و مملو از اموال خرد شده. لکه هایی عجیب و رعب انگیزی هم بودند که با وجود غبار عمیقی که بروی آنها نشسته بود میشد حدث زد که نتیجه ی خونین همان نزاع هستند.

برای من که بدور مانده بودم از فعل و انفعالات رایج آن روزها، منظره ی پر سودی بود و مدرکی پاک نشده از آنچه مردم آنروزها نسبت بدان اظهار تنفر می کرده اند، شاید هم برخی از آنها بدینوسیله بدنبال شستشوی معده خود بودند از آنچه سابقا آلوده شان می ساخته و امروز بیکباره نادم و پشیمان شده اند، بگذریم.

دستمان را از لابلای کرکره های آهنینش بداخل می بردیم  بلکه با پاک نمودن قسمتی از شیشه ی مغازه، منظره قدری شفافتر گردد و جزییات بیشتری نمایان گردد. به صحنه ی خالی تئاتری می مانست که بازیگرانش بخوبی از خجالت یکدیگر درآمده باشند و چند نفری نیز کشته شده باشند و آن سوتر چند نفری گریخته باشند. در دل دعا می کردیم "کاش کسی همانند یک تئاتر واقعی، طوریش نشده باشد!" اما یقین داشتیم که چنین نبوده، چون در تلوزیون بارها تصاویر مملو از خون بر کف دستان می دیدیم و خود گواه محکمی بود بر شدت ماجرا.

گرچه دستمایه ی دیگری نبود مرا در اکثر مشاهدات اینچنینی، اما باز هم در همان اطراف باغی بزرگ را بخاطر می آورم که هر روز صبحدمان از آنجا صدای فرو افتادن چهارپایه ها می آمد و سپس خاموشی فضا را پر می کرد. هرچقدر سعی کردم تا از پس وانت استیشنی که هر روز از آنجا، جعبه های چوبی بزرگی را حمل می کرد، چیزی یا کسی را رصد کنم نشد که نشد. کاش می توانستم بفهمم چه فرق یا رابطه ایست میان چهارپایه های واژگون آن میخانه ی متروک و چهارپایه های چوبین آن باغ مسکوت که هر دم در کار ساختن جعبه های بزرگ بیشتر یا چه می دانم همان تابوت ها بود.

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ زمستان 93

آسیب مردمک ها

به نام خدا


براستی چه کسی از گزند چشمهایی که شورشان می دانند در امان است؟ طعمه های شور چشمی این جماعت به ظاهر پر مخاطره، که هیچگاه خود را مسئول آنچه که ممکن است نتیجه نظاره ی آنان بوده باشد نمی دانند، چه کسانی هستند؟ وتا چه میزان این آسیب سیال در تصرف اختیارات فاعل آن می باشد. غالبا درستی این گمانه که بر اساس آن، صادر شدن آسیبهای دیداری را از افراد مجهز بدان، حتمی می داند تا چه میزان صحیح می باشد.

آنچه که در واقع غیر قابل انکار می نماید این است که اصل اتفاق از حیث حدوث آن، انکار ناپذیر و واضح است و در پاره ای از شرایط وقوع آن حتمی می نماید. اما اینکه براستی از جایی غیر از فعل و انفعالات جاری طبیعی و اساسا از ماوراء آن نشست گرفته باشند و اموری غیر ارادی و ما فوق بشری باعث آن باشند، جای بسی گفتگو دارد. آیا گستره ی  جامعه آماری معتقدین به آسیبهایی که تماما از اثرات نگاه آدمی بر دیگریست، جهان شمول است و یا محصول تخیل و باورهای انحرافی تشدید شده در طی قرون متمادیست.

                                  

چطور ممکن است که نگاه، عاملی تا بدین حد معمولی و پر کاربرد، آنهم در شرایطی که شخص دارنده اش هیچگونه دانشی در خصوص بکارگیری و کنترل اثرات نوع مورد بحث آن ندارد اینگونه و بدان کیفیت گوناگون قدرت اثر گذاری در پداید، حالات اشیاء و حتی سرنوشت دیگر انسانهای پیرامون را داشته باشد. در عصری که انسان توانسته اثرات سوء ناشی از پی آمدهای قهری طبیعی اعم از سیل و زلزله و دیگر ویرانی های ارادی و غیر ارادی را به حد اقل برساند، چرا تا بدین حد در برابر اثرات ناشی از پدیده ی اصطلاحا شور چشمی و امثالهم ناتوان است.

مجموع سوالاتی از این دست که بطور حتم اذهان بیشماری را به خود مشغول ساخته است، برآنم داشت تا بنحوی هرچند موجز و ابتکاری بدنبال برخی از پاسخهایی باشم که علم و شریعت اسلام برای این پدیده تهیه داشته اند. امید که این متن بتواند تا حدودی برخی از نقاط تاریک فکری در این خصوص را اندکی روشنی بخشد تا احیانا در صورت وجود صحت و سقم قابل قبول، در مواجهه با این پدیده ی غریب، کمی مجهزتر از پیش گردیم و در ادامه به راه و روش مصونیت در برابر آن نیز اشاره ای خواهم داشت.

مقدمه فوق/نوشته شده توسط ن.بهبودیان/زمستان 93


((متن گرداوری شده ذیل، صرفا جهت پرداختن به سوالات رایج، در خصوص اثرات چشم زخم می باشد و صحت و سقم آن بر عهده راویان و ناقلان احادیث و تمثیلها می باشد.))

دکتر الهی قمشه ای در مسند یکی از عالمین دینی معاصر، در پاسخ به این سوال که آیا چشم زخم بدان معانی که مصطلح و رایج است صحت دارد می گویند:

تقریبا در همه فرهنگ‌های جهان گونه‌ای از اعتقاد به چشم زخم «Evil Eye» مشاهده می‌شود. به نظر ما نیروهایی چون حسادت، نفرت و انتقام‌جویی می‌تواند تاثیرات منفی و آزاردهنده‌ای در زندگی انسان‌ها داشته باشد، البته این به معنی قبول انرژی‌های معجزه‌آسا نیست، بلکه گاهی چند کلمه حرف، یک نگاه یا حتی یک حرکت دست می‌تواند آشوبی بر پا کند. آدمی باید خود را از مصاحبت این گونه افراد بر کنار دارد و بخصوص امتیازات خود را در معرض نگاه همگان نگذارد.

بسیاری از مردم معتقدند که در بعضی از چشم ها اثر مخصوصی است که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرد، ممکن است آن را از بین ببرند یا در هم بکشنند، و انسان را بیمار یا دیوانه کنند. در ابن مطلب به جنبه های مختلف این موضوع می پرداریم.

این باور از نظر عقلی امر محالی نیست. امروزه بسیاری از دانشمندان معتقدند که در بعضی از چشم ها نیروی مغناطیسی خاصی نهفته شده است که کارایی زیاد دارند و حتی با تمرین و ممارست می توان آن را پرورش داد. خواب مغناطیسی، از طریق همین نیروی مغناطیسی چشم ها انجام شدنی است.

 در دنیایی که اشعه لیزر و اکثر امواج الکترو مغناطیسی نامرئی هستند، می تواند کاری کند که از هیچ سلاح مخرب دیگری ساخته نیست، پذیرش وجود نیرویی در بعضی از چشم ها که از طریق امواج مخصوصی در طرف مقابل اثر بگذارد، چیز عجیبی نیست. بسیاری نقل می کنند که با چشم خود افرادی را دیده اند که دارای این نیروی مرموز چشم بوده اند و افراد یا حیوانات یا اشیائی از طریق چشم زدن از کار انداخته اند.

یک داستان قابل تامل از اثرات آنی چشم زخم

در این رابطه نقل است که مردم روستای «زاغه» از روستاهای شهرستان ملایرِ استان همدان، در قدیم الایام که مشغول حفر زاغه ها به منظور پناه بردن به آنها بودند، گاه با صخره های سنگی بزرگی برخورد می کردند. می گویند در این روستا خانواده ای بودند که به چشم شور شهرت داشتند، از آنها می خواستند به زاغه آمده و با اعجاب به آن سنگ بنگرند و به این ترتیب سنگ ها شکسته می شدند و آنها به حفر زاغه ها ادامه می دادند! 

چشم زخم از نظر اسلام

در روایات اسلامی نیز تعبیرات گوناگونی دیده می شود که وجود چنین امری را تایید می کند. در حدیثی می خوانیم که اسماء بنت عمیس خدمت پیامبر (ص) عرض کرد که گاه فرزندانِ جعفر(شوهرش) چشم می زنند. آیا رقیه ای برای آنها بگیریم؟ (منظور از رقیه دعایی است که می نویسند و افراد برای جلوگیری از چشم زخم با خود نگه می داند. آن را تعویذ نیز می گویند) پیامبر فرمود: آری مانعی ندارد، اگر چیزی می توانست بر قضا و قدر پیشی گیرد، چشم زخم بود.

 در حدیث دیگری از امیرالمومنین (ع) آمده است که پیامبر برای امام حسن(ع) و امام حسین (ع) رقیه گرفت و این دعا را خواند: «  اعیذ کما بکلمات الله التامات وأسمائه الحسنى کلها عامة من شر السامة والهامة ومن شر کل عین لامة ومن شر حاسد إذا حسد ـ»

یعنی : شما را می سپارم به تمام کلمات و اسمای حسنای خداوند از شر مرگ و حیوانات موذی و هرچشم بد و حسود آنگاه که حسد ورزد. سپس پیامبر نگاهی به ما کرد و فرمود « حضرت ابراهیم (ع) این چنین برای اسماعیل و اسحاق (ع) تعویذ کرد.»

 از امام علی (ع) نیز روایت شده است: چشم زخم حق است و توسل به دعا برای دفع آن نیز حق است.

 ذکر این نکته لازم است که هیچ مانعی ندارد که این دعاها و توسل ها به فرمان خداوند، جلوی تاثیر نیروی مرموز مغناطیسی چشم ها را بگیرد؛ همان گونه که دعاها برای بسیاری از عوامل مخرب دیگر تاثیر می گذارد و آنها را به فرمان خدا خنثی می کند.

اهمیت مجزا کردن خرافات از چشم زخم با ذکر مثال:

این نیز سزاوار یاداوری است که قبول تاثیر چشم زخم به این معنا نیست که به کارهای خرافی و اعمال عوامانه در این گونه موارد پناه برده شود که هم بر خلاف دستور شرع است و هم سبب شک و تردید افراد ناآگاه به اصل موضوع می شود؛ همان گونه که آلوده شدن بسیاری از حقایق با خرافات، این تاثیر نا مطلوب را در اذهان گذارده است. به طور مثال شکستن تخم مرغ برای چشم زخم، از جمله این خرافات بی اساس می باشد که نه حاوی بار علمی لازم بوده و نه پیشنهاد عقیدتی خاصی مبنی بر کاربردی بودن چنین حرکت مضحکی وجود داشته و دارد. چه بسا شخص و اشخاصی که در آخر کار، اسمشان به ناروا در سیاهه شور چشمان قرار می گیرد، بواقع تماما خالی باشند از نیرویی که دیگران به رقم آزمونی نابجا در پی اثبات وجودش هستند و آنان را به گناهی ناکرده و عملی سرنزده، مطرود آشنایان و خویشان گردانند آن هم بدان شدت که شخص مورد نظر نتواند عزت و آبروی نخستین را باز جوید!

                                                

و اما در مورد اسفند (اسپند) باید در نظر داشته باشیم که نه تنها خرافه نبوده بلکه در روایات آمده است که شیاطین را دور مى‏کند (چون ضدعفونى کننده خوبى است و در اخبار از عناصر مضر گاهى به شیطان تعبیر شده است). دود آن و خودآن اگر در خانه باشد، باعث محفوظ ماندن خانه و اهل آن از شیاطین است و براى چشم‏زخم بى‏تأثیر نیست، (بحارالانوار، ح 62، ص 233)

                                     

 

 همچنین از پیامبر(ص) نقل شده که بر هر یک از برگ و دانه درخت اسفند ملکی موکل است و با آنها هست تا آن که بپوسد و ریشه اش و شاخه اش غم و سحر را بر طرف می کند و در دانه اش، شفای هفتاد درد است پس مداوا کنید به اسفند و کندر و در روایت دیگری در مورد اسفند آمده است: شیطان ملعون هفتاد خانه را گرفتار و مبتلا می سازد ولی خانه ای که در آن اسفند است از او مصون است. اسفند شفای هفتاد بیماری است که آسانترین آنها جذام(خوره) است پس از آن غفلت نورزید. در کتاب مکارم الاخلاق آمده است که خوردن اسفند ترس را برطرف و شجاعت را زیاد می کند.

 (رجوع کنید به سفینه البحار، ج1، ص587، انتشارات آستان قدس رضوی)

 

مقدمه و گردآوری موضوعی، توسط ن. بهبودیان/زمستان 93