ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

معجــزۀ روشنــایی

به نام خدا

 اگر خدایگان تقدیر که خود هیچ بدی را باعث نیست، در انسداد شریانهای ظهورِ نکبت رخنه نکند آیا به واقع ناتوان است؟

و اگر او می تواند و نکند در بروز این شناعت موثر واقع شود؟  و اگر نمی تواند و نکند از چه روی خدایش نامیم؟

 انسان است و به گزندگیِ پرسشهایش شهرت دارد، حتی اگر آفریدگار را پیش روی خویش بداند، باز دست از این تهور بی جا بر ندارد.  به هر روی، او خدای باران است که می شوید و به حکم همین تغسیل، ما را تقصیری نیست، و این مرافعه هربار به همین سبب مخدومه است شاید. زنهار که اگر در این مسیر به زیادت و کژروی مبتلا شوید، چه بسا قدرت تشخیص جبهۀ حق و باطل در شمایان فراهم نگردد.

 دریغا که دستی نمی بریم بر قلم و آسمان و ریسمان را نمی کشیم به پای میز استنطاق، آن قالی هزار نقشِ نخ نمای را، حوضچه ای چرک آلوده که هزاران سال است فرزند انسان، نجیب و نا نجیب در آن غوطه رفته اند و اینک بی آنکه علامات تطهیر در وی رؤیت شده باشد، با همان درجه از خواستاری در عمق آن فرو می رویم و گاه بی آنکه مهم باشد یا متوجه بوده باشیم، چندی از محتوای آن فرو می بریم.

 

 به خدایگان شنونده قسم که او از فوج انتقادها باکی نداشته و پایانِ اینگونه مجادلت ها الزاماً آتش و درفش و  زقوم نیست. چه بسا دوستیِ بیشتر باشد و زبانه های آتشِ عشق. اینهمه بسته به این است که با کدامین رویکرد منتقدانه ای آسمان را به زیر کشانیده باشیم و او را رفیق خویش بداریم، جز این اگرکه باشد چه بسیار به ورطۀ معصیت لغزیده، به کفر خفی نیز گرفتار آمده ایم.

 در وهلۀ نُخست، تو می دانی که او پیروز ماجراست پس اگر می پرسی، ایضاً در جهت اثبات و قوام بخشیدن به همان پیروزیست. ثانیاً چون او می خواهد چنین نمایی. و همین بس که توانایی و اختیار عمل را بابتَش در تو تعبیه فرموده است؛ کنگره های مغز تو گواهیست بر این اجازت که یافته ای بهر تعقل و خلق سؤال ها. حال می خواهد به هر قسم و به هر کیفیت که می تواند باشد. شماتتی هم اگر بود بماند برای آفریدگار، نه خلق وی که اغلب گمراهند و در کلاف خویش سردرگم. همانا تو در خصوص تزریق معجزۀ روشنایی بر  تاریکی های ذهن خویش مسئول هستی و هَستی، دیگر متضمن تشکیک در رفتار تو نخواهد شد مگرآنکه اختیار عمل از خویش سلب ننومایی و به قاعدۀ انسانِ مختار عمل نمایی وگرنه فرشتگان عالم، خدایگان خالق را بس، که همانا در جلوه گری، عبودیت و پاکی اسوه اند.

 اگر خدای بینا از انسان، تنها ابراز بندگی و سر سپردگی مطلق را می جست ،  هرگز او را بواسطۀ حکایت آن سرپیچی، به وساوس عدیده دچار نمی نمود که عصارۀ این التقاط هم بشود اما و اگر؛ ساده تر بود اگر به تعدد فرشتگان مقرب می افزود آنهم با شمایل انسانی. در آنصورت نتیجه می شد باب دندانِ عابدان کثیر الاعمالی که اوج بندگی و فرزانگی را در اصطکاکِ هر چه بیشتر پیشانی بر مهرها می دانند و در این مدار جانفرسا از هرگونه سایش و نیایشی دریغ نمی فرمایند. مجموعه عباداتی که بیشتر در تقویت قوای لامسه کارکرد دارد شاید.

 حال بگویید خدای کتابت، از کدامیک از اقسام انسان، بیشتر از آنان که با اندیشه و کلام غریبه اند یاد نموده و چرا اینگونه است، حتی اگر به کلمه ای یا جمله ای بنسده نموده باشند. حتی معاندین وی هم اگر روزی اشتباهاً و یا از روی ندامت به راندن کلام حساب بر دهان مبادرت ورزند چه بسا خداوند خود به پیشواز آنان رود. او همواره پاداش تفکر و بازنگری را نقداً و بی پرده پرداخت نموده است و در این میان اوست که می تواند بر تمامی قوانین و طرایقی که همچون تار طی سالیان بر گرد خویش تنیده ایم درآید. او بخش اعظمی از نگرش خویش بر تندیس آدمیت را معطوف همین درونیات میداند و همواره مشتاق این است که هربار از این دست پروردۀ آسمانیان و این خمّ متورم چه چیز به بیرون تراود. اگر عکس این بود، دیگر چه نیاز به ابزار مفصلِ تفحص، که امروز آدمی بدان مجهز است. البته که ما آدمها، پیش از آنکه بخواهیم بر اتفاقی خرده ای گیریم، خود مظهـریم برپداید خُـرد، بسیـار ناچیز و هم ناپایـدار.

 همچو نوزادی چند روزه که بر آلودگی که پیشتر، خود در میان پای خویش ببار آورده می گرید تا دنیایی را متوجه این مخمصه نماید. ما در میانۀ خسران و گرفتاری سر برآورده ایم و اینک که لَختی آسمان بر ما سهل گرفته، لبخندی بر می آوریم و سراپا شاکریم از این تطهیرِ مادر گونه. زندگی به کوتاهیِ لبخندیست که میان باران شداید بر لب می آوریم شاید؛ وگرنه درست که دقیق شویم در آن خواهیم دید، مابقی دقایق را باخته ایم و  همه چیز بر منوال گذشته است. پس چه چیز بر استقامت و تداوم ما در دلالت دارد؟

امید داریم که حیوانات اگر روزی به خطا روند برای مذمت نوعِ خویش، نام انسان بر یکدیگر ننهند و ننگ را تا بدین حد به غایت نرسانیده باشیم.

 ما بیشرمانه و نسنجیده ازدیاد یافته ایم بی آنکه در اصل بودن خویش و مقصودی که پشت این ماجراست معبری یافته باشیم. لعنت خدا بر آنکس که در این اثنا، فزونی نوع ما را از ما طلب می کند بی آنکه زمینۀ آدمیت فراهم آمده باشد. این در حالیست که تا هنوز در امر انتظام بخشیدن بر تخم و ترکۀ شیطان در زمین درمانده ایم، آنان که به ظاهر انسانندو بر خلاف مطامع انسانی سیر می کنند.

 می آییم، چندی در لابلای این هیچستانِ پر جنجال و شلوغ، به توهم نوشیدن جرعه ای زندگانی، به اقسام لغزش ها دچار و چندی بعد با مشایعتی بسیار می رویم در کِسوت درگذشتگان؛ اما آنگونه که باید بر ما نگذشته است؛ نگذرانده ایم شاید.

 آری زندگانی ما کوتاه است و گاهاً پر فایده. گذشتن از کوچه پس کوچه های دانستن، بلدیتی می خواهد که آموختنیست و هر آنکس که رهروی این طریق نشد، خلعت آگاهی بر تن وی به تنگ آید و لاجرم همین رزق اندک از سفرۀ دانایی، تنها به میزان فهم وی جاری خواهد گشت و در آن حال، کوچکترها بزرگ نخواهند شد مگر از حیث جثه.

 پس اگر در شهر کوتاه قامتانیم و بر جهالت خفی و آشکار دچار، پیشاپیش خود مسبب آنیم. مِهر یزدان فراموش نمی کنیم اما دلایل مهربانی او را به بوتۀ تحقیق در می آوریم تا فضای زندگانی به رقم این تلاش ملموس تر گردد.

 خداوندِ جان، دل گفته های ما را واگویه نخواهد نمود و آنچه به هر کیفیت در نظر خویش پردازیم را، صرف نظر از آنکه بر حق باشد یا نا ثواب، در قلمروی بندگی و ناآگاهی و جسارت ما تلقی خواهد نمود. حقیقتاً او را بخاطر این اختیار عمل که هربار تا مرز عصیان و گردنکشی پیش می رویم، اما او همواره ابواب انابه را بر ما گشوده می دارد بسیار شاکریم. برای اینهمه، که جز کرامت او نیست و  وسعت برج و بارگاه وی را می رساند.

 خداوندا تو خوب می دانی که جز تو را بر زخمهای خویش مرهم نمی دانیم، ای بهترین محرم، نک و نال مارا همان علفهای هرزی قلمداد فرما که همواره به پای اندام اهورایی و بی مثال گلها ریشه می دواند، تا تنها اظهاری باشد هر چند اندک بر وجود. هر چه که باشد شالودۀ ما بر اساس نیک و بد سرشته ای و انسان فاقد این دو بُعد، قدّیسی را ماند که اگر از دروازه های آسمان بر  زمین فرود آید پر و بالش خواهد سوخت. پس ما رندانِ جسور را همانگونه که هستیم دریاب که محتاجیم به مساعدت همیشگی تو، ای خدایگان روشنایی.

 

گاهی بر شانۀ تپه ای کوتاه، همچو اشک

گاهی بر صورت مجروح ماه، مثالِ هاشور

گاهی در دل شب، اوهام و گاه بر پهنۀ سنگ فرشی مشتاق، روان

اینگونه آغاز می شود باران، نسنجیده و نا خوانده

یکباره یا بتدریج، تصمیم قطرات هر چه که باشد

همچون اصابت پیکانِ طراران، بر  زنگولۀ اشترانِ غافله پر از صوت و هیاهو.

و آدمی همانقدر در استیصال، که سری از فرط ناچاریِ خویش به سمتی بجنباند و بینَد هیچَش نمانده

از اینهمه بارش بی امان؛  فصل خشکسالی رو به اتمام است انگار،

براده های بخشش همه جا پراکنده، در کمین جانَش، بهر نجات،

یا چه گویم، انحطاط!

در متن آوار قرار گرفته ای  اِی فرزند جور، در تیر رس خدا

بی قرار و در تشویش یافتنِ خفیه ای برای اختفاء..

پیدایشی نوین شاید، از جنس فهم، از جنس دریافتنِ پرتوهای خورشید..

وامانده ای میان برگزیدنِ واژۀ نکبت و نعمت. حال چه خواهی کرد؟ این اندام چه دست و پاگیرند امروز بر من

سنگینیم انگار پس از گریۀ آسمان که با وجود اتمام کار، همچنان بغضی غریبانه در گلویش پیداست..

بگذاری این تقدیر خیس بر تو رجحان یابد و وجودت را درنوردد. یا اینکه تو بر وی درآیی به اعتراض.

رسم این سازوکار بر هم زنی یا سر بسپاری همچو بستر زمین، عریان و گوش جان بسپاری به فرامین آسمان.

آن غارتگرِ دلربا که اینک دستار از روی خویش پس زده پوزخندی نثارت می کند که آگاه باش ای فرزند آدم، اکنون سرای تو جولانگه ماست و امروز همان روزیست که آسمان بر سپاه افکارت خواهد تاخت، بشنو کلامم را، بی چتر و سایبان اگرکه یارای وصول آن می داری.

اینک تمامِ جان خویش فدای خدای بارش دار تا اندکی سبک شوی.

 

تا اسب ابلق خیال را اینچنین بی پروا و به هر میدان که پیش آید می تازانی، دیگر دنیا هم بر این وارونگی و باریک بینی سابقه نخواهد داشت. حرفی تازه بگو، شاید دیگر مُشت اجزای فرو ریزنده نهفته در عوالم فوق، پیش خلق باز شده باشد. چنان نظمی در قطرات پیداست که پیش از این شکار نشده بود.

 می شنوی؟ خداوندا این انسانِ امروز است که بر دیواره های قلمروی آفرینشت چنگ می زند. به کرانه ها رسیده ایم امروز ز جور بسیار؛ ز دست خویشتن شاید.

 چیزی که امروز مائیم، محصول هزاران سال نادیده پنداشتن نوع خویش است، می دانم که می شنوی، می دانم که می بینی؛ ما همه روزه کشته می شویم به دست خویش و تو از سرای جاودان شاهدی بر این ماجرا که از نخستین روز خلقت رقم زده ایم. همواره به کناری و حدود را مشخص نموده ای، اما هرگز نخواسته ای با مداخلۀ خویش قوانین این بازی را برهم زنی. بر کدامین اسب لنگ شرط بسته ای که تا آخرین دقایق، بی آنکه تعجیلی در کارت وارد آمده باشد صبر پیشه می داری؟ سلام مخصوص ما را از زیر سم ستوران این مسابقَت پذیرا باش تا روز سلام بر تو وارد شویم و مقصودها را باهم به جشن بنشینیم، ان شاء ا...

 می دانم تو تنها کسی هستی که مارا هرگز به سبب تعرض های کلامیمان به هلاکت نمی رسانی و هربار صمیمانه تر از گذشته به هر گزافه که می گوییم گوش فرا می دهی. روسیاهیم و همواره در خلاف مسیر؛ این تویی که هربار به نقطه ای از اطمینان باز می گردانی مارا.

 نسیمی جان فزا از منافذ دیوار آفرینش بر رخسار شرمگینمان مان می وزد. انگار ز جشن ریاحین به دور مانده ایم و بلیط ها سوزانده باشند.

وعده ها آنقدر دشوار و دور که در خویش نمی بینیم از آن گذرگاه باریک، که طاقتِ تنها سبُکباران دارد به سلامت گذر کنیم. درشت دانگان در نظر تو کیستند که عمری همچو فدائیان خاکسار به قعر صراطت می لغزیم و آنان در گذر؟ همچو مورچگان، بار بر پشت و کسی متضمن سلامت این راه دشوار و کوله بار کج نیست مگر اعمالمان.

 بر کدامین مسند و جاه اسکان یافته ای که جستنت به چُنین باریکه ای راه دارد و انگار پیش از آنکه ظرفیت ها خاتمه یابد دربهای سفینه نجاتِ تو هربار بسته خواهند شد. امان از این لنگرها که همواره زود برکشیده می گردند؛ امروز ناخدای من همان خداست. پذیرندۀ نگون بختانِ آفت زده با مغزهای متورم از هیچ، همچو اشکمهای برآمده که از فرط ناخوردن ورم کنند با ظاهری معقول و باطنی ناشایست و تهی. چه کنم تا به شایستگی بر آن منزل بعید درآیم؟ همه تن دست شوم بر آن بارگاه بلندت، ای بخت دور از دسترس وی معشوقۀ گریزپای، بگشای بند از پایی که امروز نحیف تر است از هر زمان ممکن. بیم آن می دارم که دیر بیایی و چشمانم بر حصار درگاهت خشکیده باشد.

 غمگین ترین نوا، آن است که از پس دیوار تمنا استماع شود و غریبانه ترین هجران، آنکه فارق از مرزهای تشرف، اوصاف آن بزم جاودانه بر تو قرائت شود و تو دیگر پای رفتن نداشته باشی.

 

 

ار بانگ برداری که بس! غمگین تماشایت کنم

 

             تا کهکشان، تا بی نشان، بازو به بازویت دهم            

با همزبانی، همدلی، جان را هم آوایت کنم


ای عطر و نور توامان، یک دم اگـر یابم امان 

در شعری از رنگین کمان بانوی رویایت کنم

 

منبع: (شعر از فریدون مشیری)

 

 

نوشته شده توسط ن. بهبودیان/ بهار 1403

نظرات 1 + ارسال نظر
ماشیین های فلزی یکشنبه 13 خرداد 1403 ساعت 03:38 ب.ظ https://rccars.blogsky.com/

وای خدای من 1
چقدر لذت بردم

متشکرم، محبت شماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد