ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

جنـاحِ باطــل

به نام خدا

و زندگی، همان معمایی که در نگاه اول نه ابتدای آن و نه انتهایش، برایمان مشخص نیست. روزی چشم باز می کنی و خودت را دقیقاً وسط این معمای بی سر و ته می یابی. هرآنچه در مورد قبل و بعدمان شنیده ایم مشتی وعده و بشاراتیست که در این زمینه به ما داده شده و در عمل می بایست به اندازه تمامی طول زندگی صبر کرد تا ببینیم چه نتیجه ای در برابرمان قد عَلم می کند.

عُمری را صرف حلّ آن می کنی، اما باز اندر خم همان کوچه اول گرفتار. بی انصافیست اگر بخواهیم همه ی آن زیبایی های نهفته در روزهایی که داشته ایم را نادیده بگیریم. بله ما شادمانی و فراز کم نداشته ایم. قلعه هایی چند که هر کدامشان روزی بدست ما فتح شد. به وقت کامیابی و گرفتاری زبان می گشاییم به تلخی یا شیرینی. به وقت نیاز هم درست مانند دیگر همنوعانمان، سری داریم به سمت آسمان و هنگامی که به دردی دچار می گردیم به دهلیزِ اندوه خود خزیده سر بر گریبان خویش فرو می بریم تا اینگونه دردهایمان را چاره کرده باشیم. انگار بخشی از قصه ای هستیم بزرگتر، که مدتها قبل از آمدنمان گفته شده و یا اینکه در حال گفته شدن است. سرنوشتی که در انتظار ماست، دقیقاً به رفتاری بستگی دارد که در طول نقل این قصه از ما سر زده باشد.

 

 و جمع این رفتارها  از آن جهت که بد و خوبَش، چندی پیش تر مشخص شده می تواند ما را به سمت نقطه ای مورد اطمینان و یا منطقه ای متزلزل پیش برد. انگار فیلمی جهان شمول، قدرتمند و بسیار طولانی در جریان باشد و تنها ناظرِ ماجرا، جایی خارج از محدوده های تصّور، مشغولِ تماشاست. گاهی لذت می برد، گاهی خشمگین می شود، گاهی مداخله می کند و بعضی اوقات هم هیچ نشانی از او در امور و این اکران نفس گیر مشاهده نمی شود، انگار این داستان هرگز قصد ندارد تمام شود.

اما نا گفته می دانیم، او (ناظر) روزی از صندلی خود بلند شده و صحنه را ترک خواهد گفت. مسئله مهم اینجاست، که آیا او هر یک از ما را بعنوان دستاوردی ارزشمند و قابل اعتماد با خود بدان دوردستِ قابل انتظار خواهد بُرد و یا اینکه تنها به مشاهده فرجام نسل ما بسنده خواهد نمود و تمام می شویم؟

آیا کار دنیایی که ما می شناسیم، پس از آخرین روزِ قابل زیست پایان می یابد؟ و یا اینکه این ماجرا به عدد نفراتمان تکرار و تکرار می شود، تا جایی که آخرین نفر نیز تجربۀ زیستن در کالبد همگان را از سر بگذراند.

بگذارید اندکی راجع به جایی که تا بکنون در آن زیسته ایم تحقیقی بکنیم. دوربینِ فضاپیمای ویجر در چهاردهم فوریه سال 1990 بنا به دستوری که از کیلومترها دورتر و از روی زمین به آن مخابره می شود برای زمان کوتاهی به سمت زمین چرخیده و تصویری را به ثبت می رساند. کارل سیگان ستاره شناس معروف آن دوران درباره این تصویر که در آن، زمین در کوچکترین و حقیرانه ترین حالت خود به سر می برد اینگونه انسان را خطاب قرار می دهد: " به آن نقطۀ کوچک نگاه کنید، اینجا خانه است، این ما هستیم".

بله، شاید تا آن زمان (با این جمله که براده هایی از تحقیر در آن یافت می شود) تا به این حد چیزی مارا متوجه سهم اندکمان در عالم گیتی نساخته بود. دستاوردی که انسان به دوردستها می فرستد روزی حاوی این پیام باشد که ای پدید آورندۀ ادوات مدرن و ای شکافندگان آسمان وقرون، ما همانقدر که شاهد هستید در میان این تاریکی ها تنها، دور و ناچیز هستیم. تمامی آن سر و صداها، پیروزی و شکستها، غارتها آبادانی ها، کفر، عناد، سر سپردگی و سرپیچی، عشق و تنفر، همه و همه در قدر و اندازه ای بسیار اندک اتفاق افتاده، جایی که اکنون در آن نفس می کشیم مدتهاست به گرد خویش می گدد و همین حرکات که نوعی سردرگمی را تداعی می کند، متضمن دوام ماست.

انگار کودک خطاکاری را متوجه خطایی که از او سر زده کرده باشند، همانقدر در بهت و تفکر و به همان میزان مملو از نادانسته ها و ابهام.

ما از روزی که توانستیم از پس ضروریات و شکمهایمان برآییم، بر آن شدیم تا بر جمع اندک خویش برتری یابیم، این حرکت ضمن اینکه بنحوی در حراست از اندوخته هایمان تا آن زمان موثر بود، از طرفی به انسجام جوامع کوچک کمک می کرد و فرد برگزیده را به رأس امور هدایت می نمود. انگار نوعی تعلیم درونیِ غریب که برخاسته از نقطه نظرات ناظر بود برآنمان  می داشت که فردی از ما هدایت را بر عهده گیرد و اینگونه خیال جمع را از مهاجمینِ احتمالی، حیوانات و عواملی همچون سرما و گرما محفوظ بدارد. از اینروکسی که شیفتۀ تسلط بود و دیگری که از سایۀ این استیلا احساس آرامش می نمود، هر دو به خواسته هایشان می رسیدند. در عوض به همین راحتی، اجتماع کوچک اولیۀ ما، بدعتگزار امرِ خطیر فرمان و فرمانبرداری گشته بودند. جازه ای که بشرِ آن روزها، نانوشته به برخی از نوع خویش داده بود و به همین واسطه خود را به سمتِ شرایطی جدید سوق می داد که کمتر از عواقب آن آگاه بود. و بدینسان، انسان کُرنش و تعظیم را آموخت.

زمان برای این تیلۀ آبی کوچک ما به سرعت در حال سپری شدن بود. اجتماعات کوچک با قوانین بدوی که داشتند، کم کم جای خود را به اجتماعات بزرگتر با قوانینی چند وجهی می داد، این قوانین در هر قوم، بسته به شرایط سوق الجیشی، زیستی و سلایقشان همواره دستخوش تغییر بودند؛ بنحوی که رفته رفته همین امر، هر قوم را بسیار از دیگری متمایز می نمود و بعضا موجبات اسطکاک و جنگ افروزی را نیز فراهم می آورد، از اینرو طبایع متضاد در وجود برخی از آنها تولد می یافت. این بزنگاه ها موقعیتهای خطیر و تعیین کننده ای را برای رهبران هر قوم پدید می آورد، بگونه ای که ممکن بود با تصمیمی درست و یا نادرست، جان، اموال و در ادامه محبوبیت خود آنان را تحت شعاع قرار داده موجبات عزل و انتقال قدرت را فراهم آورد. پس عزیزان، تمامی تلاش خود را می کردند تا بهترین اتفاقها رقم بخورد تا در آنسوی کشمکش ها و جنگ افروزی ها خدشه ای به جایگاه ایشان وارد نشده و همچنان مردمشان رویکرد سابق را نسبت به آنها داشته باشند. چراکه از ابتدای خلقت آسایش، هیچگاه با حکمرانی و تکبّرات برخاسته از آن منافاتی نداشت.

همانطور که ناظر دست بر ریش خود داشته، صحنه تئاتر پیش رو را با دقت از نظر می گذراند وتکه های ابر را که احتمالا طعم پاپ کُرن با خود داشتند نوش جان می نمود، این مقولات تا جایی پیش می رفت که رهبران اقوام دومین تلاش خود را تحت عنوان موروثی شدن این جایگاه برای بر جای ماندگان از نسل خویش پیش کشیدند، آنان با اینکه خوب می دانستند چه عاقبتی انتظارشان را می شکد و دیر یا زود، خاک آنها را نیز همچون گذشتگان در آغوش خود خواهد گرفت، با این اقدام تلاش کردند تا اجازه ندهند بر زن و فرزندانشان نیز چندان سخت بگذرد، پس دایره ای به رنگ قرمز به دور خود و خانواده خویش ترسیم کردند و این خود نقطۀ دیگری در تاریخِ تیلۀ آبیست که بشر، در راه اکتساب مقامِ سایرین و به تعبیری دیگر "عوام" نامیده شد. نقطه ای که در آن نشان ها، علامات خاصه، تاج  و جبه رهبری و امثالهم پدید آمد.

چیزی که پادشاهان، شوالیه ها، فرماندهان و مبلغین عقاید، دیکتاتورها و موبدان به آن نیاز داشتند تا از آن پس، مشروعیت آنها بر مردم بواسطۀ آن نشان ها قابل شناسایی و تداوم باشد. هر قوم را نشانی و هر حکمرانی را تختی همراهی می نمود و بهمین منوان تمدن انسانی رو به گسترش و پیشرفت گذاشت.

در این میان افکار عمومی، نگرش های فردی نسبت به یک ایدئولوژی خاص، پای ایسم ها را به عرصه حکومتها باز می نمود و در ادامه جبهه و جناح را باعث می شد. در ابتدا این خود خطری برای صنعت حکمرانی تلقی می گشت و بیم آن می رفت که بازوهای آن همچو علف هرزی رشد کرده، از پایه های سریر شاهان بالا رفته گریبانشان بفشارد، اما در ادامه با نو اندیشی برخی صاحبان حکومت و البته مشاورۀ خوب، خود به ابزاری قدرتمند برای تسخیر هر چه بیشتر اذهان بدل گشت. دیگر ایسم و متولیانش به خدمت خلق درآمده بودند، خلقی که تصور می نمود حال به تافته ای جدابافته بدل شده و خر خویش را به هر سمتی که خود بخواهد خواهد راند، غافل از اینکه درگیر حقه بزرگتری شده که قادر است هر چه بیشتر یوق بردگی را در بینی آنها فرو برد. زنجیرهایی که با تقلای بیشتر، محکمتر می شدند. در این گرداب خر و صاحبَش و حتی سمت و سویی که خواهد رفت، پیش بینی شده و برای حرکت بعدی آنها برنامه ریزی شده است. در دنیای امروز از آن بعنوان هشتگ یاد می شود اما در اصل حامل همان پیامهاییست که ایسم ها قصد اشاعۀ آن را داشتند. مثلاً هشتگ حمایت معنوی از آثار و دستمایه های هنری و غیره.

البته ردای تاریخ پر است از سوراخهای ریز و درشتی که نشان از به زیر کشیدن حکمرانان و پادشاهان دارد، و این خود گواه این است که لزوماً تمامی تدابیر ایشان در امر خطیرِ کُنترل، همیشه موفق نبوده و در پاره ای از اوقات به ضرر ایشان نیز کار نموده است. این نقطۀ دیگری در بستر رنجور تیلۀ آبی ماست که انقلابها در آن به ثبت رسیده اند. البته فراموش نکنیم که همیشه جراحی مثلا تمور مغزی موجب بهبودی کامل نشده و در مواردی منجر به مرگ خواهد شد.

آری؛ حال و پس از انقلاب هایی که رخ داده، پای علفهایی که از دید حکمرانان همواره هرز تلقی گشته اند به بلندای سریر قدرت باز شده است. افرادی که سالها در تنگنایی باریک و در موضع ضعف، با سفره و دستانی تنگ پرورش یافته بودند به چند قدمی قدرت رسیده بودند و مکانی که در آن ایستاده اند را به سختی باور می کردند و خدا می داند پس از آن مردم شاهد عقده گشایی خواهند بود یا عقده فشانیِ بیشتر. ساده که بگذریم، سوالی ممکن است پیش بیاید که چرا؟ مگر یکی از اصول اولیه قوانینِ قدرتهای بدوی بر حراست از اندوخته ها و توزیع عادلانه آنها بین اقوام دلالت نداشت؟ پس چرا می بایست عده ای تا بدین حد از امکانات مرسوم محروم مانده باشند؟ جواب اینکه: شکمهای پُر، زندگی های غرق در آرامش و ذهنهای شکفته، همواره میل به طغیان را در سر می گذرانند و می توانند به عدد ایسم ها، نگرشها، هشتگ ها و جنبش های اجتماعی علاوه کنند؛  پس شاید اولین فکری که حکمرانان فاسد در سر خویش می پردازند، سوق به عقب، تنزل درجات فکری و به انزوا کشاندن عقایدیست که برای حکومتها دست و پا گیر تلقی می گردند. و بدینسان صنایع کوبشی با ضمیمه قرار دادنِ ارعاب و جراحت پا می گرفت، تا جایی که زیردستان حساب کار دستشان آمده، از حدود خویش تعرض نکنند.

بعنوان یه عقب رانده شدۀ مذموم که هنوز بوی عوام زدگی و جور از اقصی نقاطش به مشام می رسد، نباید یک جنبۀ خطرناک از برخی حکومتها را نادیده گرفت که غفلت از آن می تواند صرف نظر از تصرفاتِ فیزیکی، اینبار بنیاد آدمی را به تسخیر خویش درآورد. حکومتهایی که مستقیماً با ابزار قرار دادن عقاید مذهبی، خصوصاً آیین و مسلکِ یک قوم قصد نفوذ هر چه بیشتر در کِرد و کار عناصر خویش را دارد. این نوع از حکمرانی در اکثر مواقع با درصد بالایی از موفقیت و اقبال عمومی همراه می باشد. بگونه ای که ممکن است اکثریتِ فریفتگانِ این نوع حکومتها، هر گونه تمرد و سرپیچی از موازین رئوس حاکمیت را با ضوابط الهی که از نظر او عزت دارد در ستیز ببیند. و به این ترتیب، عاملی که عمری را در قامت فردی با ایمان صرف محافظت از آن داشته در نظرش شکننده جلوه کند؛ پس تمام تلاش خویش را بعمل می آورد تا با جلب رضایت جانشینِ ناظر، که فردیست حی و حاضر، رضای ناظری که در حله ای از ناپیدایی سکنا دارد را جلب کند و بیش از آنچه باید در وادی خطا سیر نکند.

او از این رضای درون و لبخند فرمانروا توامان لذت می برد و از صد البته از ثمراتی که این رفتار بر حکمران خواهد داشت بی خبر است. به باریکه ها و سهم اندک خود از سفره های طویل حاکم قناعت دارد و می پندارد، پروردگار مابه ازای خفتی که می برد، حسنه ها بر حساب اخرویِ وی جاری می سازد. نتیجه آنکه در این جوامع، بهشت ها بسی رنگین و دنیاها بر پایۀ قناعت، عُسرت و سرگشتگی و پریشان احوالی تبیین می شود و این بهترین حالت است که ممکن است برای یک تحکم بی دغدغه پیش آمده باشد و این میزان از سرسپردگی و خاکساری قادر است حتی دوام حکومتهایی را بطور ابدی تضمین نماید.

اینک مدیون هستید اگر اندکی به کشوری مثل ایران فکر کرده باشید. پس برای اینکه تصورات غلط شما را هر چه بیشتر از پرداختن این اشتباه پراکنده کرده باشم و از این فضای مسموم خلاص کرده باشم، به ذکر مثالی می پردازم که دقیقاً در قرن حاضر و با شواهد عینی بسیار اتفاق افتاده.

جیمز وارِن جونز یا (جیم جونز) یکی از رهبران آیینی در دهۀ 70 میلادی در آمریکاست که در نوع خود نمونۀ کاملی از اقدام به کنترل اذهان، بواسطه تشکیل اجتماعات مذهبی و تاسیس کلیسای اختصاصی برای پیروانش به حساب می آید. او معتقد بود با درک ارادۀ خداوند بر امور، به این تشخیص رسیده است که کمونیسمِ نظم اجتماعی، صحیحترین شیوۀ زیستن را با خود دارد. او توانست با شعار برابری که برخاسته از نظریات کمونیسمِ آن دوران بود بسیاری از افرادی که سرخورده از سیاست های تبعیض نژادی بودند را به کلیسای خود بنام پیپلز تمپل یا همان (پرستشگاه مردم) فرا خواند و برداشت های شخصی خود از آیین مسیحیت که حتی کمتر خود بدان معتقد بود را به خورد این جماعت بدهد.

او تا جایی پیش رفت که مدعی شد 43 نفری که هر یک به دلایلی فوت کرده بودند را به زندگی بازگردانه و یا اینکه می تواند همچون پیشوای مسیحیان، بیماری ها را شفا دهد، نابینا را بینا نماید و قص علی هذا. شیوه سخنرانی و اثرگذاری او بنحوی بود که حتی از ایالت های دیگر برای ملاقات با او و گرفتن شفا صف می کشیدند و شرایط بگونه ای شد که هزاران نفر برای شرکت در این آیین خودساخته و ملاقات با وی به جیمز تاون واقع در شمال غربی منطقه ای موسوم به گویان می کشاند. بله سرزمینی متشکل از خانه ها و مزارع و کلیساهای متعدد که او توانسته بود با نذوراتی که دریافت می کرد تاسیس کند. اگر بخواهیم از حال و روز پیروانَش آگاهی یابیم، با یک جستجوی ساده در میان شبکه ها و مقالات می توانیم دریابیم که بسیار تحت تاثیر بودند و عمیقا و از نای جان به این آیین نو خواسته ایمان داشتند. و عجیب دین و دنیایشان را باخته بودند.

جیمز که خود می دانست در پس این ماجرا یک حفرۀ بزرگ وجود دارد و کلا اساس ماجرا زاییدۀ ذهن مریض اوست تصمیم گرفت میزان تعلق خاطر پیروانش را بگونه ای دیگر به عرصۀ آزمون بکشاند و همین امر باعث شد که برای اولین بار تفکر خودکشی دست جمعی در ازای لمس بهشتی جاویدان و پایان عذابهای دنیوی در سال 1978م از جانب او مطرح شود و در کمال نا باوری باید گفت تمامی حضّار به جز 14 نفر از صمیم قلب و با بر زبان آوردن عبارت "یِس" آن را پذیرفتند و آن اتفاق را دریچه ای نورانی به سمت و سوی آرامشی ابدی تلقی نمودند.

این نمونۀ بارزی از سرسپردگیِ مطلقِ دینیست که در عصر حاضر اتفاق افتاد و باعث شد تا 918 نفر با نوشیدن نوشابه ای فلورایدی، آغشته به سم سیانور  به پیشواز مرگ بروند و در همان روستا به هلاکت برسند؛ تنها و تنها به این خاطر که اجازه داده بودند فردی بعنوان پیشوا یا هر عنوانی که برای خویش ترتیب داده است، از دریچۀ عقیده و ایمان بر اندیشۀ آنها رخنه کند و اساسی ترین تفکرات آنها را دستمایۀ افکار شومش قرار دهد.

او پس از این عمل در پوچی محض، اسلحه را به سمت سر خود نشانه رفته و به زندگی خود نیز خاتمه می دهد. گاهی جای شیطان و الهگان عوض می شود و این بستگی به نگرش ما دارد که او را چگونه فرض نموده باشیم. ما متوجه این تغییر نیستیم و اجازه می دهیم تا صورت اتفاقات ما را قانع سازد و خب نتیجه ای بعضا اینچنینی در انتظار ماست.

شاید قادر باشیم با اندکی تحلیلِ پیش از تقدیس، پیش از آنکه بخواهیم چیزی را بپذیریم که محکمات عقاید ما را نشانه رفته است، علاج کرده باشیم وقایعی از این دست را. این شیوۀ کنترل همواره و هنوز در جایجای تیلۀ آبی رنگ ما در حال برگزاریست و برای حکمرانان به سودآوری قطعی رسیده و یقیناً دنباله روان خود را هم دارد، که سر در لاک خویش دارند و در برابر هر گونه نقدی مواضع تند و آتشینی ابراز می دارند.

آگاه باشیم که چه چیز را در ازای دریافت چه چیزی خرج می کنیم، گاه از خواب گران بر می خیزیم و می بینیم تمام خویش را صرف عواملی نموده ایم که نه تنها سودی عاید مانساخته اند، بلکه زندگی و عاقبتمان را نیز تباه نموده اند و همان اندک عقیده ای که به پدیدآورندۀ نخست و معاد داشته ایم را نیز به لجن کشیده اند. بهترین توصیه در مواقع خطر، ارجاع مسائل و قیاس آنها با فطرت است. هرکجا منظری، نقطه نظری و عاملی را با آن در جنگ و منافات دیدیم بسادگیِ نپذیرفتن لیوانی آب از نوشیدنش منصرف گردیم و لیوان خود، به دست خویش پُر سازیم و چه گواراست راستی و راست کرداری.. اینگونه است که از پاره ای مسمومیت های مهلک مصون مانده، جان به در می بریم. که همانا عقیدۀ پاک همان جان آدمیست.

هر تعارفی را خالی از غرض مپنداریم و هر گونه مهرورزی را ناشی از قلوب پاک ندانیم. اجازه ندهیم صورت مسائل آنقدر قانعمان سازد که چشمهایمان را بروی حقایق برجای مانده فروبندیم؛ نقد پذیر باشیم و بازنگر، حتی به بنیادی ترین عقاید خود. زنهار که گاه در طرح همین مسائل نیز خدعه بکار رفته است، تا مجبور باشیم بجهت فیصلۀ آن تنابندۀ افرادی باشیم نادرست با طینتهای مخوف و ظاهری هرچند مُتعارف.

و خداوندِ براهین است حی و "ناظر"،  بر کلیه امور.

 

نوشته شده توسط ن. بهبودیان/ تابستان 1403

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد