به نام خدا

نقطۀ آرمانی یک انسان کجاست؟
برای پاسخ به این سوال، شاید می بایست به نقطۀ آغازین او بازگردیم؛ جایی که آرمانها سر به بالش غفلت داشته، و سخت خفته اند.
هنوز دستی برنیامده از نیاز، تا ابعاد خواستن را وجب کند. لباسی که بیاید، پوشانده شود و بگویند چه برازنده است تورا و آن دیانت توست، دوخته نشده و تکلیفی جز خوردن و اجابت مزاج بر تو مترتب نیست و انتظار هم نرود؛ و ما همان بنیان گذارانِ بدیهیاتی اینچُنین، نویدبخشان روزهای نخست در این مشایعت عجیب، ادله ای شاید بر دریافتن زندگی توسط تو و البته از جنس تو.
نهال اندیشه اما، در کار جوانه زدن به ساقۀ مغز توست، همراه با خارشی غریب، آن پوستۀ نو ظهور، مغزت را قلقلک می دهد و بر کنگره ها و گره ها می افزاید و نفوذ می کند آنچنان که می خواهد. درکی که به موازاتِ حس بودن، در کار شکل گرفتن و رشد کردن است، با تو قدم بر می دارد، گاه زمین می خورد و سپس می ایستد و در قامت انسان کمر راست می کند.
کسی نمی داند در روزها و سال های پیش رو، چه چیز از تو سر می زند، اینکه مایۀ فخری یا سرشکستگی در گروی آنچه پیش خواهی آورد محصور و مورد انتظار.. اینکه روزی برسد و اریکۀ دانایی تو آنقدر وسیع و چغر شده باشد که بتوان حسابی به رویش باز نمود، آنهم در ادامه مشخص خواهد شد. تو همچنان بر قوۀ اکتساب، سواری و چنانش می تازی که آموزگاران بر تو تعلیم و انتظار کنند و چنان گویی که مادران و غمخوارانت.
آری، ما در بستر و دامان نوع خویش پروار گردیم و مانده است هنوز که بخواهیم فکری در خصوص آن نقطۀ پرگار کنیم که عالم را باعث است. و خدایگانِ خلقت، در قامت نظاره در صدد آن، که به مدد رخنه ای بر تو وارد شود در وادی سلام، و تو بازگویی که سلام؛
این اولین کلمه در حیطۀ آگاهی توست، پیش از آنکه زبانی بگشایی و ظروف بیان و کلام بر گرد تو پدید آمده باشد. شگفتی از آنجا آغاز می گردد که نور، دلیل نمی خواهد، چون حضور و عاملیّت دارد و مابقی همه حایِلند و به وقت آشکار شدن، مانع. همّتی می خواهد تا در راستای قد کشیدن ها پس زنیم آنچه را که بیشتر در انسداد انوار وجودش موثر واقع شده اند.
ادامه مطلب ...