به نام خدا
و زندگی، همان معمایی که در نگاه اول نه ابتدای آن و نه انتهایش، برایمان مشخص نیست. روزی چشم باز می کنی و خودت را دقیقاً وسط این معمای بی سر و ته می یابی. هرآنچه در مورد قبل و بعدمان شنیده ایم مشتی وعده و بشاراتیست که در این زمینه به ما داده شده و در عمل می بایست به اندازه تمامی طول زندگی صبر کرد تا ببینیم چه نتیجه ای در برابرمان قد عَلم می کند.
عُمری را صرف حلّ آن می کنی، اما باز اندر خم همان کوچه اول گرفتار. بی انصافیست اگر بخواهیم همه ی آن زیبایی های نهفته در روزهایی که داشته ایم را نادیده بگیریم. بله ما شادمانی و فراز کم نداشته ایم. قلعه هایی چند که هر کدامشان روزی بدست ما فتح شد. به وقت کامیابی و گرفتاری زبان می گشاییم به تلخی یا شیرینی. به وقت نیاز هم درست مانند دیگر همنوعانمان، سری داریم به سمت آسمان و هنگامی که به دردی دچار می گردیم به دهلیزِ اندوه خود خزیده سر بر گریبان خویش فرو می بریم تا اینگونه دردهایمان را چاره کرده باشیم. انگار بخشی از قصه ای هستیم بزرگتر، که مدتها قبل از آمدنمان گفته شده و یا اینکه در حال گفته شدن است. سرنوشتی که در انتظار ماست، دقیقاً به رفتاری بستگی دارد که در طول نقل این قصه از ما سر زده باشد.
ادامه مطلب ...
به نام خدا
اگر خدایگان تقدیر که خود هیچ بدی را باعث نیست، در انسداد شریانهای ظهورِ نکبت رخنه نکند آیا به واقع ناتوان است؟
و اگر او می تواند و نکند در بروز این شناعت موثر واقع شود؟ و اگر نمی تواند و نکند از چه روی خدایش نامیم؟
انسان است و به گزندگیِ پرسشهایش شهرت دارد، حتی اگر آفریدگار را پیش روی خویش بداند، باز دست از این تهور بی جا بر ندارد. به هر روی، او خدای باران است که می شوید و به حکم همین تغسیل، ما را تقصیری نیست، و این مرافعه هربار به همین سبب مخدومه است شاید. زنهار که اگر در این مسیر به زیادت و کژروی مبتلا شوید، چه بسا قدرت تشخیص جبهۀ حق و باطل در شمایان فراهم نگردد.
دریغا که دستی نمی بریم بر قلم و آسمان و ریسمان را نمی کشیم به پای میز استنطاق، آن قالی هزار نقشِ نخ نمای را، حوضچه ای چرک آلوده که هزاران سال است فرزند انسان، نجیب و نا نجیب در آن غوطه رفته اند و اینک بی آنکه علامات تطهیر در وی رؤیت شده باشد، با همان درجه از خواستاری در عمق آن فرو می رویم و گاه بی آنکه مهم باشد یا متوجه بوده باشیم، چندی از محتوای آن فرو می بریم.
ادامه مطلب ...
به نام خدا

سَر چرخاندیم و خود را در تصرف مصنوعات خویش یافتیم. بی آنکه بدانیم این جریان همیشه جاریِ زندگی که جُرعه جرعه و به رایگان ازآن می نوشیم را چطور و به چه کیفیت فرو برده ایم. آیا هیچ می دانیم در کشاکش شلوغی زمانه، سهم ما از این واژۀ مهجور که "زیستن" نامندش چه بوده و مراد از اینهمه، که به گمان زندگانیِ خود، از سر می گذرانیم چیست؟
شاید انسان به تصور اینکه با مجموعه اختراعات خویش، ادامۀ مسیر را اندکی هموار ساخته خرسند باشد؛ اما می بایست حواسمان می بود که این ابزارها خود تا به چه میزان، سبب بروز فاصله میان ما و طبیعت وجودیمان شده اند. ما بعنوان موجوداتی که کمتر سر بر بیغوله های انزوا داشته و با جمعیت خویش، شناخته می شویم، هزارها سال بر سر پیمانِ این تعدّد، متعهد مانده چه بسا در نوع خود فزونی یافته ایم و به هر کیفیت، نفس زنان خود را به عصر حاضر رسانیده ایم.
بر شانۀ قدمای خویش قامت افراشته، دانش آموختیم و حال که استادِ آموزگاران دیرین خود گشته ایم، اسلوب ها را چنان درنوردیده ایم که دیگر ادواتمان بجای آنکه بیشتر حاصلی در پی داشته باشند، بلای جان ما و زمینی که در آن عمری می آسودیم شده و اینک به ابزاری در جهت سلب آسایشمان بدل شده اند. همین بس که دیگر ندانیم در استتار آسمانخراش ها، خورشید روزگارمان در پی کدامین ندای شامگاهی، سر بر بالین نوازشگر شب گذارده، اندکی قرار می یابد. دیگر سپیده دمان را آنطور که ادبا در وصفَش نغمه ها می سرودند و وصف ها می نمودند بر خاطر نمی آوریم؛ چراکه تا پاسی از شب به لطف جریان خاموشی ناپذیر الکتریسیته تا دیرهنگام به بیداری های بی حاصل دچاریم و دیگر به استقبال بوی شمع و سوی چراغ و نیمکت های کوتاه و کتابهای رنگ و رو رفته نمی رویم و آنچنان که می باید عمیق و دقیق نمی شویم.
ادامه مطلب ...
به نام خدا

جایی در امتداد خیال، لابلای نَفَسی عمیق که بر پوشال انباشته از ناباوری ها رخنه کند، در مرحله ای که اشکال از وجوه طبیعی خود فارق شده، تن به خطوط نحیفِ انتزاع می دهند، من تو را می خوانم. کسی که بارها او را در سکوت، ناکامی، رضایتمندی و تردیدهای خویش مخاطب قرار می دهم.
آری تردید، انسان در کنار استحکامات عقیدتی، فکری و باورمندی خویش، همواره در گوشه ای، منفذی را بعنوان دریچۀ فرار بر خود قائل است تا اگر روزی پرده ها آنطور که انتظارش را می کشد فرو نیفتاد، تشنه لبان بر کویر ملامت ها هلاک نشده و بدهکار خویش نگردد.
در این متن سعی دارم به اندازۀ همان نفس عمیق بر این دریچۀ خیال انگیز و در عین حال دور از واقع، وارد گردم تا هر چه بیشتر ماهیت آن را بر شکافته بر او که هم اکنون تاریک است و نمور آگاهی یابم.
آگاهی از این حیث، که آدمی از چه روی تمامی خویش را صرف آن اعتقادِ نخستین که با آن زاده شد ننموده است؟ او در ظاهر بر وجود این عامل در خویش اذعان دارد، در عمل اما گوشه ای از نهانخانۀ گمانِ خود را از آن خالی می بیند. و خوب می دانم که این نیز خود از ظرایف خلقت است وقتی او از پیکرۀ ما موجودی پرسشگر، منتقد و جستجوگر تراشیده است و باعث شده حتی معتقد ترینمان، مستقر بر محکمترین قله های عقیده، گاه در کنج معوای خویش کفرها می ورزند و سپس صُبحدمان به کیش و آیین خویش باز گردند و هرگز به خطا نمی گرایند و اینهمه از اذنی دیرین خبر می دهد.
ادامه مطلب ...