-
قدیمی اما جاوید
یکشنبه 6 مهر 1393 10:55
به نام خدا گاه پیش می آید که دستهایت را دراز کنی و یکی از آن پوشه ها را برداری، پوشه ای از جنس کاهگل، آجر خالص و تیرهای چوبی قطور و دیگر دلت نیاید به این راحتی ها آن را در کشوی پرونده ها جا بگذاری. نه، قرار نیست درباره حرفه ای مثل معماری و یا مرمت ابنیه و نظیر آن صحبت کنم. امروز کشوی ما رنگ و بوی اوراق خاطراتی را دارد...
-
رویای کرایه ای
چهارشنبه 2 مهر 1393 16:56
به نام خدا خطاب به دخترم، که او را نخواهم دید. آسوده باش دخترم، آسوده اگر هنوز سایبان خلقت بر سرت سایه ای نیافکنده است. آسوده باش که این دایره ی خاک اندود با تمام دبدبه اش، هنوز نتوانسته است به مرزهای درک من از این رویای پاییزی نزدیک شود و به چیستی تو. جایی که دنیا، اندکی فارغ از خویشم ساخته باشد و تو در آن رویا...
-
آنسو تر از جاذبه
چهارشنبه 26 شهریور 1393 16:07
به نام خدا داستانی که در زیر بدان خواهم پرداخت، حول محور سکانسی میانی از فیلمی با عنوانی مشابه "جاذبه"، محصول ۲۰۱۴ امریکا به کارگردانی آلفونسو کوارون می باشد که در اواسط فیلم به حال خود رها شده بود. از آنجایی که کارگردان با خلق این صحنه قصد دارد بیننده را با حدسیات بیشمار خود در خصوص سرنوشت فرد رها شده در دل...
-
منطق کودکی
یکشنبه 12 مرداد 1393 19:14
به نام خدا شباهنگام سر به بالین پسر خردسالم نهاده بودم، اجازه دادم تا از پس گرمای وجود کوچکش، منطق کودکانه اش احاطه ام کند. وجوهی از خاطرات و عوالمی که پیش از این ترکش گفته و وارد دورانهای جدیدتری شده بودم، از سر نو یادم می آمد. اینکه چطور خامی ازآن من بود و تمام دنیای من و کسی جز همسالانم را به آن حس و حال راهی...
-
قایم باشک با خدا
پنجشنبه 12 تیر 1393 09:16
به نام خدا شبی که تو سر گذاشته بودی من آمدم، بدنبال تو. قرارمان این بود " باشی تا باشم" ... پلکان هستی سراسر تاریک بود. به روشنا که رسیدم قرارمان از یاد بردم. تنها می دانستم که می بایست باشم... و جستجو، کارم باشد... زمان می گذشت و تو، تمام این مدت پشت کاسه ی چشمانم قایم شده بودی، بی سر و صدا و در سکوت مواج...
-
شمالی ترین همت غرب من (همسرم)
سهشنبه 3 تیر 1393 09:49
به نام خدا همسرم، اگر شاخسار عزلت روزی بدستان تو شکست، شک نکن که بد نکرده ای. گاه درختانی که بی مهابا و به هر سو رشد می کنند می بایست هرس شوند و تو به آیین باغ مشرف بودی و قیچی بدست آمدی. گاه کوزه گران نیز از آنچه شکل خواهند داد بی خبرند، اما تو خبره بودی و من بر نقوش امروز خود می بالم همچون کوزه ی سفالین، سرشار از...
-
سطح زیر کشت
چهارشنبه 28 خرداد 1393 14:45
به نام خدا کشتزار، پهنه پر برکت سبز رنگیست که در خود گیاهان، فراوان دارد و معیشت بی واسطه ای را یاداور می شود که نیاز به پالایش و پردازش چندانی نداشته و صاف و عاری از افزودنی های مجاز و غیر مجاز، آب می خورد و دانه می خوراند. شهر، پهنه پر حرکت و خاکستری رنگیست که در خود آجر، آهن آلات، رفاه و البته آه فراوان دارد. ما...
-
شوق وصال، در جوانی کم سن و سال
دوشنبه 19 خرداد 1393 16:23
به نام خدا یادم هست اول بار، در سفری که به شهر تهران داشتیم با او از پشت ویترین فروشگاهی بزرگ آشنا شدم. زیبا بود و پر جلال، شیرین بود و در قامت سپید جامگان ایستاده بود، با وقارو متانت مختص خود. او هر آنچه خواستنی بود را در همان دو سه دقیقه اول بر وجودم روانه ساخت و چه سخت بود، از نظاره اش دست کشیدن و گذشتن. پدر و...
-
چند قدم با سهراب
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 15:43
به نام خدا باران علاج روح زمین نیست، پرم از ابر گریه های تو اما شعورم به درک اینهمه قطره که بی امان از پی یکدیگر می آیند، قد نمی دهد. من برای درک خیسی ، هنوز جوانم... خلوص می باید جست در برهوت آدمیت تا بشود واژه واژه به معانی بارش رسید، آبی آسمان. تا بشود با ترانه ی فرود قصیده ی آسمان در حلزون گوش فرودستیان را جلا...
-
ساده تر بودیم انگار...
سهشنبه 19 فروردین 1393 14:00
به نام خدا ساده تر بودیم انگار... محجوب، بی ریا و رفیق. رقیق و پر سیلان، همچون اشک چشم عشاق در شبا هنگام. آرام و خواستنی همچو ماهی تنهای تنگ. و مهجور، چون شبنم چکیده. ما قدیمی بودیم و قدیمی بودنمان حسن بود و آزارمان نمی داد. صمیمی بودیم و صمیمیتمان خلاصه بود و خالی از پیچیدگی و نیتهای پراکنده. دلم لک می زند برای گذشته...
-
خواب
دوشنبه 21 بهمن 1392 12:53
به نام خدا تو هرگز نمی خوابی، بیدار هستی. و امشب همانند همه شب به بالین غفلت زده ای چو من حاضر شده ای. پلکهایم از تو سنگین است و اندک زمانیست که تنم آرام گرفته. ذهنم اما در دوردستها به تفکر غیر تو مشغول. تو خوب می دانی که به وقت بیداری، از نیایشهای بسیار سرشارم که هر یک از حیث تنوع و تکرار، لاجرم به سمتت راه دارد. من...
-
پیچ خطرناک (16+)
شنبه 19 بهمن 1392 17:29
به نام خدا سال 1381، کیلومتر سی و سوم محور مشهد – نیشابور است، خود را می بینم در حالی که روی خط وسط جاده ایستاده ام و نگاهم میان آسمان و آن اتومبیل در حال آمد و شد است. باران بی امانی سطح جاده، شانه ی خاکی، تپه های کوچک اطراف و گونه هایم را آکنده ساخته و صدایی جز کوبه های قطرات بر سقف اتومبیل و کف جاده شنیده نمی شود....
-
رویای سپید
چهارشنبه 16 بهمن 1392 12:02
به نام خدا لحظه ای در شبانه روز همواره در انتظار است و در یک دم تو را به خود فرا می خواند. اوراق خاطرات، باز می شوند و تو را به زمستانی می برند که کودکی را در لابلای برفهای سپیدش جا گذاشته ای و خود گذشته ای. همینطور که در کنکاش ناشیانه ی خود فرو رفته ای دستی از قفا شانه هایت را لمس می کند. وقتی که باز می گردی، گلوله...
-
من دویست سال دارم! شاید هم بیشتر ...
سهشنبه 17 دی 1392 14:44
به نام خدا من و سازه های بلند آجری و سیمانی، با آنهمه رنگ و لعاب و این شهر تو در تو، دیر زمانیست که با هم غریبه شده ایم. شاید تو نیز کم و بیش این حس را تجربه کرده باشی. اینکه احساس کنی در زمانی، غیر از زمان متعلق به خود، اتفاق افتاده باشی. مثل شعری که اندکی دیر سروده شده باشد بی هویت و مهجور. و واژگانت مطلقا به مکانی...
-
فردا که خواهم نوشت ...
پنجشنبه 21 آذر 1392 09:25
به نام خدا در جامدادی نقره ایم قلمها همه سرتراشیده، آماده ی خدمتند. خطوط هماهنگ دفتر من، بی وقفه از یکایک آنها سان می بینند. قلمها می بایست از همیشه آماده تر باشند. گونه های رنگ باخته شان زیر ستیغ آفتاب گون چراغ مطالعه، به سپیدی متمایل است و شب هنگام، وقتی باز با خاموشی آن چراغ از راه رسد، جملگی غرق در نجوای غریبی می...
-
آزمون حضور ( از عقاید هندو تا اسلام)
چهارشنبه 13 آذر 1392 11:39
به نام خدا حقیقت، سیبی است در دستان تو که به هر میزان از آن خوری معرفت می یابی. سیب، محصول درخت آگاهی است و در پس هر آگاهی مسئولیتی جدید در انتظار احراز. هدف این متن کالبد شکافی قصه کهنسال آنچه بر آدم و حوا گذشته نیست. من با طراحی این منظر، بیشتر به دنبال آن هستم تا بیشتر به دلایل متصور، بر تکرار این آزمون آنهم به...
-
منطقه ای بی بازدید، محدوده ای بی بازگشت
دوشنبه 4 آذر 1392 19:43
به نام خدا در منطقه ای بی بازدید می نویسم. خلوتی که همواره بدنبال آنم و کمتر رخ می دهد تا خود را در آن محبوس بیابم. لذت تمرد از اجتماع پیرامون، مرا تا ژرفای خلوت خود پیش می برد و در پی آن، رویش حسی بی سابقه که تا بوده، همواره قوانین خود را تحمیل کرده است. پاره ای از این قوانین، مجاز نمی دانند که در مقابل میز تحریر...
-
کوچه ی چراغچی، انتهای دنیا بود. قدرش را ندانستم!
سهشنبه 14 آبان 1392 09:45
به نام خدا بیست و دو سالگی من، در انتهای کوچه ولی ا... چراغچی خلاصه می شود. بن بست بود و در انتهای خود، میدانی کوچک داشت. با دیواری کوتاه و آجری که به زحمت به نیم تنه ات می رسید. اگر شب از فراز آن می نگریستی، چیزی جز سیاهی مطلق ازآن پیدا نبود. اگر پاییز بود و خرده نمی هم به موزاییکهای پیاده رو می نشست و یا بارانی تند...
-
جریان عشق، در شریان ادراک تو، نارنجیست
دوشنبه 13 آبان 1392 18:09
به نام خدا رفتار عشق به باروتی مترصد اشتعال می ماند، قسمت مسکوت نهاد تو که در زمان خاصی از زندگیت مشتعل می گردد و دامانت فرا می گیرد. راه فراری نسیت تو را. همان تویی که تا دقایقی پیش از این احتراق، ذهنت به سوختن راهی نداشت. رفته رفته در خواهی یافت که چقدر دوست می داری تا در آن حریق نارنجی بسر بری، بسوزی و دم نزنی....
-
کوهی از نور ( دقایقی قبل از رسالت بزرگ)
یکشنبه 5 آبان 1392 14:25
به نام خدا شب بود و قصه های شامگاهی، تیرگی آن حوالی را برای طفل خردسال همچون روز روشن می نمود. همانطور که چشمه ی کلام را قطره قطره، در دشت تشنه و وسیع سلولهای مغزیش جای می داد، برای شخصیتها، رخدادها و مکان ها در ذهن، تصویر سازی نیز می نمود. او همیشه مشتاق روایت های گوش نوازی بود که به سرزمین خواب راهی داشته باشد. سخت...
-
فریاد خاک
دوشنبه 29 مهر 1392 11:57
به نام خدا ب ه خرده سنگهای باغ متروک میمانم.. . پا خورده و نخورده . پر غبار و خاکستری . دلخسته و مشکوک به همت باغبان. دلتنگ خراشهای دردناک ایام شخم، بر فرق . پر فراق و پر گداز . تشنه ی زیرو زبر شدن و سر شار از یادواره های ماسه ای و روان. به بار نشسته و ننشسته. سزاوار گامهای ترحم رهگذری بر تن. لایق عاشقانه ترین بذر...
-
ریز نظریه ای خرد، در باب اصل پیمایش کیهانی
یکشنبه 28 مهر 1392 18:48
به نام خدا بنشسته بر زورق آرزوهایم، تنم را پذیرای هجوم بی امان بادهای مخالفی ساخته ام که قادر است با هجمه ی خود، به پیش برد مرا در انحنای زمان. بادبانی از جنس جان بر می افرازم، و با رنگی سرخ و سترگ، چنین بر او می نگارم: " سرای استقامت همینجاست" . باد می فرساید و خرد می کند، در هم می شکند و پیش می برد. همچون...
-
چهار گام تا خوشبختی ذهنی
شنبه 27 مهر 1392 14:50
بنام خدا آهنگ درون، نوای ذهنی و هر چیز دیگه ای که اسمش هست، انگار که پرسشنامه ای دستش باشه، مدام ازت سوالات بی ربط و مرتبطی می پرسه که زیادم دخلی به وضع و حال الانت نداره. مثلا در مورد من، همین الان این آهنگ درونم، سعی داره بدونه : نظرم در مورد گل ذنبق کوهی چیه؟ یکی نیست بهش بگه ،آخه برادر من ! لازمه ی ایراد پاسخ...
-
قوز بالا قوز!
شنبه 27 مهر 1392 14:33
به نام خدا 1367، دفتر دبستان پسرانه ی استاد شهریار، چشمان سبز، درشت و خشمگین آقای نیکزاد، مدیر وقت مدرسه خیره به من، دوباره سوال پر طمطراق خود را اینگونه تکرارکرد:" نیما هیچ شمردی ببینی تو ماه اخیر این دفعه ی چندمه که میارنت دفتر؟ خودت از این اومدن و رفتن ها خسته نشدی؟ خداییش نشدی؟ بهت گفتم چرا از پنجره کلاس...
-
استخری کهن، به اسم دنیا!
چهارشنبه 17 مهر 1392 12:43
به نام خدا ساکنان امواج پس از مدتی دیگر صدای دریا را نمی شنوند، چه سخت است روایت تلخ عادت کردن. شب، گلدان پنجره ی ما دزدیده است. ترس از حرامیان ناپاک ما را بر آن داشت تا به گرد باغ دل حصاری بکشیم و چه بسا خود را با آن زندانی ساخته ایم. به امید رهایی از دلهره، وسعت خویش محدود ساختیم.. .ما را چه شده است؟ فانوس های خاموش...
-
محو تماشای توام
دوشنبه 15 مهر 1392 17:47
به نام خدا به او که می نگرم و هنگامی که او را غرق در شعف ناب کودکانه اش می بینم، آرام و پر از اشتیاقی پدرانه لحظه ای خاموش می مانم.سپس تلاش می کنم آنچه از کودکی به خاطر نمی آورم و یا به سختی بر خاطر می آورم را مروری دوباره کنم. شاید وقت آن رسیده باشد که غبار بنشسته بر جعبه مداد رنگی ها را بتکانم و در کنار او و با او...
-
گزیده ای از یک نامه به فرزندانم، در فردا
دوشنبه 15 مهر 1392 15:12
به نام خدا من از شما خوبان می خواهم در وهله نخست انسان باشید و آدمیت را بشناسید و لمس کنید. که جز با داشتن چنین مقدمه ای برداشتن قدمهای بزرگتر و بجا، خنده دار می نماید.ماهیت طنز آن است که چیزی سر جای خود نباشد مثال کسی که در عین دارا بودن از بخشیدن، امساک ورزد که در نگاه اول با خود بگویی چرا؟ "اشاره به رمان خسیس...