آخرین مرتبه ای که دیدمَش با اینکه هنوز در سلامت کامل به سر می بُرد، با صدایی لرزان گفت: "نیما جان، این دیگه آخرین بارِه.."... و حتماً منظورَش این بود، که دیگر تو را نخواهم دید.. هیچ نگفتم و همین طور که از او دورتر می شدیم، داخل آیینه ی کناریِ اتومبیل، نگاهش می کردم. . لباسی سراسر سفید رنگ بر تن داشت.. مثل لحظه ای که می گفتند او رفته.. بعدها که بیشتر مرور می کردم، متوجهِ شکوهِ خاصی که در این خداحافظیِ کوتاه نهُفته بود می شدم...
مثل ستاره در سایه سارِ صبح، پا به پای رفتن و نَرفتن
مثل ابر، که میل بارِش دارد
مثل گُل، که تشنه ی عطر افشانیست.. . ما هم رها شدیم، که این خودِ اتفاق است
آن لحظه ی، سر زدن از خویش...
در طالعِ ما آثارِ چنین، جا ماندگی هایی بسیار است.. ستاره ها می میرند و سیاهچاله ها، گذرگاهِ زمان می شوند، تولّد گاهِ اینهمه نبودنها را آسمان تاب نمی آورد مگر اینکه فقدانشان، هرآنچه هست را به سمتِ خود و خاطراتِ خود، سوق داده باشد...
نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ بهار 95
به نام خدا
چرا فکر نکُنیم در همین شبِ گذشته که برای خوابیدن به بالین خود رفته ایم، اتفاقاً نقطه ی پایانیِ زندگانیِ ما رَقم خورده باشد. .. و ما اصطلاحاً دارِ فانی را به حال خود رهانیده باشیم.. . و با وجود اینکه به نظر می رسد جهانِ صُبحدمان، همان است که هَمه روزه تجربه اش می کنیم، اما شاید هَمانی نباشد که به وقتِ زندگانی، در آن زیسته باشیم و تَنها صورت و نسخة دیگری باشد از قُدرتنمایی پروردگار در عرصه ی آفرینشی دیگر.. که در آن صورَت، حتّی رویدادی در این اندازه ها نیز از حیطه یِ تواناییِ وی خارج نَبوده و نیست..
او که هیچگاه راساً راضی به رنجش خاطرِ بندگانِ خود نیست با وجود بشارتهای متنوّع در باب و نحوه ی عُروج، و وَقایعِ پس از آن، خواسته باشد تا بدینوسیله و در ادامة مسیر پیموده ی هر کدام از ما، دنیایی بیافریند با همان خصوصیاتِ شناخته شده که سالیان مُتمادی به زیستن در آن خو گرفته ایم.. با همان آدمها و با همان جزئیات و روابط و با همان کارکِردها.. . تنها با این تفاوت که اینبار، تنها واقعیتِ انکار ناپذیرِ داستانِ بُزرگ خلقت، ما بوده باشیم و مابقی همه موجوداتی باشند به عاریت گرفته شده، از وجودِ اصلیِ خویش در عالم پیشین، که نَقشها را مطابقِ آنچه که سابقاً از آنها صادر می شده ادامه می دهند.. . بعبارتِ دیگر، جهانی نو بَهر هرکدام از ما شکل گرفته باشد و نیّت از احداثِ آن این بوده باشد که ما را به سرایِ باقی بِنحوی هِدایت و مشایعَت نمایند که تغییرات در آن، آنطور که برای ما از شَبِ اول قبر و الی آخر، گفته اند آنی و دَفعی نبوده و انبوهِ هَراسها آنطور که مُتصّور است، به یکباره ما را در بر نَگیرند... .
سوال اینجاست که آیا خداوندِ مُقتدِر، با تمامیِ پیچیدگی های ذاتی و کشف ناشدنی خویش، آنقدر که وعده ها آنرا ترسیم می کنند، قابل پیشبینی و مُطابق اسنادِ رواییِ کتبی و شفاهی و نَقلی که به ما رسیده است عمل خواهد نمود؟ و یا اینکه تفاوتهایی شِگرف در انتظار ماست از نحوة آن دگرگونیِ عجیب، که همیشه از آن بعنوان مَرگ یاد نموده ایم. . مگر نه این است که او مرگ را در ادامه زیستن آنهم در شرایطی دیگر تصویر می کند پس دامنه ی اتفاقهای پیش رو می تواند مَحدود به مُستطیلی، که روزی ما را در آن می خوابانند و وقایع ظاهراً شایعِ پس از آن نباشد.. هَرچند جِسم فانی، در دنیایِ بَر جای گذارده آهنگِ زوال به خود گرفته باشد امّا ما در آن وادی، و بارِ دیگر از همه جا بی خَبَرتر، ماجرای نَفسانیتِ خویش را در جِسمی مُتناظر و در همان هیاتِ پیشین، ادامه دَهیم و شَک هم نکُنیم که دُنیای در جریان، غیر از دُنیایِ معمولِ همیشگیِ ما باشد...
روزهایِ مُتمادی به همین سَبک بگذرد و رفته رفته جهانِ نوپایِ پیرامون، بسته به آنچه که در دورانِ پیشین از ما سَر زده باشد، تغییرات اندکی کُند..، گاه با ما، هَمان شود که با دیگران نموده ایم و در هَمان تَنگناها که افرادی به واسطة خَطایای ما افتاده بودند، بیافتیم و تصّور کنیم که تمامی این اتفاقات، رویدادهایِ عادیِ دنیایِ ما هستند. ما غرق باشیم در انجامِ هَمان عِبادتها و رِذالتها و دُنیایِ پس از این، با آهنگِ مُلایمِ مخصوصِ به خود، آنچنان روح ما را صِیقل دهد که از کژی ها و اصرارِ بر آنها دست برداریم و تمامیِ ناصافی هایِ اخلاقی و رَفتاری، در نفسِ ما هموار گردد.. آنچنان که می بایست، هَر بنده ای که خداوند به سوی خود فَراخوانده است، باشد.
و ما در حالی، آن تونلِ تَطهیر کُننده و صَفا بَخش را ترک می گوییم که اینبار دیگر مُتوجهِ تغییراتِ خود شده ایم، و نَه تغییراتِ جهانی که ما را بهر مشایعت، در بر گرفته بوده است.. چراکه دیگر چگونگی و کیفیت وَصل و پایان این حَصر است که مهم است، و نه وَسایلِ تحقُّقِ آن.. چرا تصّور نکنیم، این برزخ نیست که میان ما و بِهشت بَرین، وَقفه می اندازد بلکه این خودِ ماییم که به میزان اِنحرافِ خود از آن مَسیرِ مُستقیم، می بایست وقت گُذارده و جهتِ طَریقِ دُرُستَش به این بهانه، تَصحیح گردیم و دنیایِ دیگر که از جنس دنیای اول است فُرصتیست شاید جِهت صَحیح شُدنِ تمامیِ غَلط های ما که همانا خداوندِ دانا، بنده ها را بی عیب و غَلط می خواهد... مَرگِ ما شاید بِدان کیفیت نباشد که گفته می شود تاریکی های گور، ما را در بَرِ خود می گیرد و بر پیکرِ هُشیار شده یِ ما فشارها وارد می کند، بلکه شاید زمانیست که تمامیِ انوارِ موجود در عالمِ هَستی به سمت ما هجوم می آورند و ما را تا سَرحّد امکان بالا می برند... به نظر شما کدامیک از این حَدسیّات، مُنطبِق تَرند بر مِهر خداوندی که تا بحال خود مستقیماً، باعثِ رنجشِ آدمی نَگشته است مَگر انسان در رَنجشِ خاطرِ خود و دیگری نَقشی ایفا کرده باشد؟!
آیا دنیایی که امروز صُبحدمان در آن چَشم از خواب شبانه می گشایید، هَمان اولین دُنیاییست که جِهت تجربه در آن چشم گُشوده اید.. . و آیا اگر بر حَسبِ اتّفاق، روزی اندک تغییرِ سازنده ای در خود احساس کنید، آن را به حِساب خود و دِرایتِ خود خواهید گُذاشت یا دُنیایی که اینَک موفق شده است تا شما را در جهت لبخند خُداوند، اندکی تَغییر دَهد؟
موفق باشید
نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ بهار 95
به نام خدا
که گفته است صُعود بر دیوار تعّقُل، مَرد می خواهد.. .آنهم کُهَن؟ که برای دستیابی به هر گونه ای از فَرازها، تنها دورخیزی مُختصر می خواهد و الباقی تَقلای انگشتان است و چشمان و ماهیچه ها. . حال اتفاق می افتد که بنشینی و تنها آن صُعود را بر دیوار پیش رو مُتصّوِر شوی، همچو تصویری از درختی رَوَنده و رویَنده..، شاید فرایندِ بالا رفتن، همان نباشد که کوهنَوردان بدان اقتدا می نمایند.. اما نتیجه ممکن است همان شود که تو می خواهی آن شَود و البته برپا کُننده اش.. . همیشه راه آسانتری هم وجود دارد.. . و نامش تکیه بَر تَلاشِ دیگران باشد.. .
دیوارنوشته ها پیمودنی خواهند بود، اگر ارزشش را داشته باشد و نقشهایَش، نَقشی داشته باشند در شکافتِ هسته ی کائنات، حال چه با چَشم ها و چه با لمسِ نُتِ کلماتِ آنها.. . که همانا کتابها، آلَتی هستند از موسیقیِ کلام، که حتی نابینایان نیز آنرا هر چه صحیح تر می نوازند.. . مهم این است که دیوارها ما را بالا می برند. . بالاتر از اینجایی که هَم اکنون هستیم، و اگر نَرویم و تنها بعنوان منظره ای زیبا که هنرمندش آن را باعث شده از آن یاد کنیم، درونِ ما اتفاقی نخواهد افتاد و یا اینکه از کنار اتفاق خوبی که می توانست بیافتَد و ممکن بود ما باعِثش باشیم راحت گذشته ایم. ..
کتابها همان الواحِ بلندند که شاید در یک نظر عَطفشان از حیث قُطر، به آجُرِ هَمین دیوارها رود، و خواندنشان بَسی دشوار به نظر رسَد.. . اما بازش که می کنی بیکباره عُطوفتی از آن تراوش می کند، سپَس تورا فرا می خواندَت به فراسوی علوم.. . و دستی بُرون خواهد آمد از آن که قادر است جاذبه را تا زمانِ اِتمامِ آن خطوطِ پلّکانی و مُستحکَم، به نَفعِ تو، واروونه اش سازد تا در این نُزول، یا بعبارتی همان صُعود، تو پیروزِ میدان باشی و دَر آن فراز، دَرها فراز کُنی ..
آنجا که رُباب و چَنگ به بانگِ بُلند می گویند:که گوشِ هوش به پیغامِ اهلِ راز کنید.. . در آن فرادست ها، آفتابِ عالَم تاب است و تابه هایی که به قَصدِ سُرخ نمودن عقولَتِ آدمی، در مَعرضِ آن نهاده شده اند... تا دقایقی بعد، شما نیز در زُمره ی یکی دیگر از دانایانِ به اهتزاز در آمده عَرصه ی امکان، در خواهید آمد... که الحَق مُبارکتان باشد، اکنون دیگران قادرند تا بر نتیجه ی تلاش شما تکیه کنند. .. تکیه، بَر دیواری مُستحکم شاید...
خداوند، "باعِث" است و دقیقا هَمان کَسیست که اول بار، قَلَم را به دستانِ باعثینِ کتابها داد و تکرارِ این عَمل را بر آنها و گروندگانِ آنها نیکو دانِست.. . ما همه پژواکیم بر صدای خاموشِ وی و به درازای اعصارِ مُتمادی و مَملو از نادانی ها ی نَزدوده و سُستی های نَتِکانده، همچو دوده های آتشِ کاهلی بر دیوارهای گنبدی شکل غارها در روزهای نخستینِ ورود.. . و گاه حَنجره ها را می توان نوشتَن و پنجره های ذهن را می توان گشودن و بر این اولین تکلیف نهاده می توان فائق آمدن.. . و در این عرصه هرچه را بَر خواست او نزدیکتر بنگاریم، بیشتَر، نُمودیم بر وجودِ او بواسطه ی خود، دیگران را .. . و کتاب، اولین و آخرین وسیله است برای نجات بشرِ گرفتار آمده به انواع شَر ...
نوشته شده توسط ن.بهبودیان /بهار 95
بنام خدا
دانی که کیست آن شَبان، که تو را از میان دشت هراس تا مراتع سرسبز و خرم عبور می دهد؟ .. او که در مقابلِ چشم دشمنانت در دشتِ اجابت ها سفره ای بهر تو گسترانیده و تو را همچو میهمانی عزیز، بر خود پذیرفته و جامهای شوق تو را لبریز نموده است ... او که تو را تا ورای این سرزمینِ وسیع، تا نهایَتِ پیمودن، ترکت نکند.. هرچند تو از رویِ وی منحرف شوی و غافل، و همچو بزغاله ای چموش و کنجکاو، راه خویش را بی سبب از وی دور نمایی و در آن لحظات، سایه های مرگ لحظه ای تو را ترک نکند مگر به اذن او. ..
او هر که را بخواهد رهنمون باشد و خانه ی او، خانه ی امنی خواهد شد که آجرهایش هر یک از جنس نیکویی و رحمت است.. و تا ابدالاباد در آن سکنی خواهی گزید بی آنکه گزندی بر تو رسد از گرگ های زمانه و خیل دُشمنانِ گماشته، که برق چشمانشان از پشت درختان تناور به تو می رسد...
عصا و چوب دستش تو را قوت قلب خواهد بود و جز به وقتش فرود نخواهد آمد.. یا بر پیشانی معاندینت و یا بهر تادیبِ تو.. . در این دشت وفا، حتی سگان نیز جز به حراست از تو نمی اندیشند و بی وقفه پارس می کنند.. و تو از اینکه همگان، فرستاده ی اویند احساس امنیت خاطر داری و در اندیشه ی آن چراگاهِ ابدی باقی خواهی ماند...
تو در میان آن انبوه، همچو ذره ای به شعور غَلتیده، مقصود وی خواهی بود، همانگونه که از ابتدا بوده ای ... و چه بسا که این دشت و هرآنچه در اوست و دیگر جانداران، همه بخاطر تو برانگیخته شده باشند .. درختان، میوه ی خود را در موسِمَش به بار خواهند آورد و تو می اندیشی که بهشت برین، جز اینجا نیست، جایی که هزاران سال بر شبان نامدار، همچو نیمروزی بیشتر به چشم نرسد پس او را تا جایی که زمان نفس بر می آورد، سرود تازه ای بسرایید.. ای تمامیِ زَمین و هرآنچه در اوست.. زیرا که خداوند بزرگ است و به غایت، شایان بهترین ستایشهاست. . از جلال وجود او بر خود بلرزید و فرو ریزید گَردِ یادهای مُشوَش را، که این عین بخشایش است.. اوست که انسانها را روزی به انصاف خود، داوری خواهد نمود...
عزیزان.. یاد خدا، همان یادِ خُداست.. او که خود گفت: (این مَنم که مَنم)، یَهوَه، الله، اهورا مزدا، همان خدای قادرِ هَستیست و مهم نیست که او را بر یِگانگیَش با چه زبان و از بطن کدامین رشته ی اعتقادی می خوانید. . و مهم نیست که واژگانِ دعا و ثنای شما به کدام آیین نزدیکتر و از کدام آیین دورتر باشد.. چیزی که همواره مهم است و منظور او نیز هموست، این است که رمه های سرگردان، همیشه در اختیار شبان باقی مانده و از جمع ریسمان الهی مُتفرق نگردند.. .
اما ادیان در این میان، همواره نسخه های متفاوتی از درک بشری هستند که قصد دارند تا ذاتِ انسانهای مُوحد را به سمت و سوی هَمان دشتی مُتمایل سازند که جز خدا و بندگان در مقابل چیزی در او نگنجد.. پس اگر ما این را درست دریافت می داشتیم، هیچگاه در مَنجلابِ مُجادله، دست و پا نمی زدیم. ..
بنده به نوبه ی خود، امروزَم را با دعایی شبیه به آیینی دیگر، روانه ی درگاهِ قُدسیَش نمودم و هرگز از آنچه کردم پشیمان نخواهم بود.. باشد تا روزی دِگر، شگفت زده ی دعایی از آیینِ وحدانیِ دیگری گردم و آنرا نیز بیاموزم و چنان که آنان خدای را صَلا می دهند صَلایَش دهم...
موفق باشید
نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ بهار 95