ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

عیب جویی، به چالاکـی چنگـال و تیـز چشـمی عُقـاب

به نام خدا

چشمانِ عیب یاب و البته حُسن یاب، تعبیر زیباییست.. .

و چه بهتر که در برآیندی نیکو، در واژۀ "حقیقت یاب" به اتّفاق نظر برسیم.. دوستی داشتم که نام فامیلی او " نیک بین" بود و بواسطه همین نام فامیلیِ او، بارها به فکر فرو رفته بودم که چه خوب است اگر تمامی ما را نیز بدین نام آواز دهند و اتفاقاً این نام، همسایۀ خصایل او نیز شده باشد اما صد حیف که اکثراً در مقدمه ها و در همان عنوان، باقی مانده و از ادامه طریق در این وادیِ بِکر، سَـر  باز می زنیم..

انسان را می گویم به معنای واقعِ وی، حتماً با وجود دشواری های موجود هنوز او را می شناسید؛ لا اقل من از او چیزهایی بر پردۀ افکار بخاطر می آورم، نا موزون و مصّور و گُنگ .. همچو صدایی از دوردست و وهم انگیز، که احتمال هر گونه برداشتی از آن فزونی یافته باشد .. . همو که بواسطۀ آنچه از خود صادر می دارد، امکان بازشناسی خصایص اولیه در وی بسی دشوار گشته است.. نسخه هایی متعدّد و نابرابر با اصل خویشیم شاید.. که اساسِ خویش را  وارهانده و به فرعیّات و نافله ها و به تمرینِ کورکورانۀ لغاتِ بلادِ عرب زبانان می پردازیم و می پنداریم همه اش دعاست و کسبِ حَسَنات است، بی آنکه بدانیم چه بر زبانها می رانیم.. و آنچنان پر تمطراق و بی وقفه، که در یک نمونۀ شناخته شده، آثار مُهر بر پیشانی ها به این راحتی ها زدوده نگردد و چه بسا این موطنِ کُهن، که هنوز آثار رنج بسیار بر پیشانیِ عرق کرده اش مشهود است، امروز از حال رو روز ما بیشتر از جنگهای ادوار دور رنج می برد و چه بسا آن تعریقِ عجیب، از سَرِ شرم بوده باشد که فرزندانی اینچُنین نا اهل و بدان حَـد تاثیر پذیر را در دامان خویش دارد.. .

آری عیب یاب! همو که امروز، مَنَم...  اینگونه که می نویسم چشمانم را به عیب یابی و پیکار زمانۀ نامراد گسیل می دارم همچو سربازانی پیش رونده و بی خواب.. و اگر جز این نیز نویسَم و هر چه در تلمیح و زیباییِ آلودگی های آنچه که پیش روست کوشَم تو گویی اشتباهاتی را که می بینم به طرزی مذبوحانه و سبک سرانه پوشش داده ام.. ای کاش حتی به مدد چشمان حسن یابِ احتمالیِ خود، لقمۀ دندان گیری می یافتم امروز بَهرِ شکار، که چشم عقاب می خواهد و چالاکی چنگال شاید.. در این باغِ سودا زده، دیر زمانیست باران رفعت و صِدقِ عَمل نباریده است و این گیاهانِ به خود مشغول و سر بر گریبان داشته را به چیزی جز تباهی و ریشه خشکانیدن وا نمی دارد.. . سایۀ درختان تناور را نیز اعتباری نیست تا تبـر هست.. و زبان تبر، زبانِ قاطعیّت است و انقطـاع شاید از مصادیقِ بارزیست که فرمانبرداری محض را میسر می سازد.. گوش کُن.. می شنوی!؟ چه سکوتی این باغ متروک را فراگرفته است؛ .. بو کُن، دیگر بوی گیاهان خرم به مشام نمی رسد.. این مَشامِ عیب یاب شاید...

چه انتظار و اجباریست که از رنگباختگیِ برگ درختان، زردی و زوال آنها، در این پاییزی ترین رسم روزگار، به خوشی و خرمّی یاد کنیم که اگر آن کنیم ذهن ها را به کلماتِ نادرست خویش فریب داده ایم.. چه نیازیست که به تعابیر ثانوی از رویدادها بپردازیم که عملکردِ غافلین، نشانگرِ نیات ایشان است و همانا انسان را از دامنۀ عملکردِ وی شناسند.. به جایی برسیم شاید که  اگر در جایی، نقطه ای از روسیاهی توسط کسی گذارده شد از آن تعبیر به خط نکنیم که علی فرمود: شاید در صبح روز بعد در جامۀ توابین در آید. و اتفاقاً تنها نقطۀ امید آدمهای شبیه به من همانجاست .. اما اگر اعمالِ همین آدم از حیث تباهی، در حلقۀ تکرار افتاد، دیگر  نمی بایست به او اعتماد داشت و می بایست تا مجال باقیست بر وی تاخت و خاموش ننشست..  چراکه ممکن است در معرضِ عَوارضِ آنچه او رقم خواهد زد و ممکن است ناخوشایند نیز باشد، قرار گیریم.. .


شاید در برخی مواقع همین چشمان نقاد و پر حاشیه، که عیبهای دیگران را می جوید از حادثه ها پیش گیرد..،

قبل از آنکه حادثه از ما پیشی گیرد...

موفق باشید


نوشته شده توسط ن.بهبودیان / تابستان 96

نظرات 2 + ارسال نظر
المیرا پنج‌شنبه 15 تیر 1396 ساعت 08:40 ب.ظ

ممنون از توضیحات شفاف و کامل و خوبی که دادید

المیرا چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 09:08 ب.ظ

خسته نباشید، متن زیبایی بود فقط اون قسمتی که نوشتید امروز از حال رو روز ما بیشتر از جنگهای ادوار دور ... اونجا رو خوب متوجه نشدم حس کردم شاید منظورتون حال و روز ما ...باشه ، عالی بود

بیشتر وصف حالِ انسانِ امروز است و (کلّیتِ وجود امروز او) .. همان انسانی که به گواه حرکات او در جای جای تاریخِ زمینی شدنَش، گاهاً سیرِ قهقرایی را پیموده و مطیع فرامین غیر خدا و نفس خویش می گردد .. این بمعنای نادیده گرفتن اعمال نیکویِ آنان که جز راه حق نپیمودند نیست که آنچه پسندیده است جای گفتگو ندارد و بی شک وعده ها آنان را درخواهند یافت و اینان همان دستۀ اوّلند.. اما نویسنده در این متن سعی دارد با استفاده از عینک عیبجویی و بزرگ بینیِ خود، عیوب ذاتی و اکتسابیِ دستۀ دوم را به رخ ایشان بکشد و خاطر نشان کند که ای کاش اینگونه نمی بود.. تا مبادا هر آنچه از آدمی سر می زند را به پای همگانش نویسند..

چراکه انسان در مقام عبودیت خویش به همان شجرۀ واحده می ماند که به گفتۀ آن شاعر بنام، در آفرینش ز یک گوهر است و طبیعت وی از پیکری واحد مشتق شده است.. . حال مکدر نمودن این گوهرِ ناب چه به دست یک نفر باشد و چه تمامی ما، دست آخر به جماعَتِ انسانی نسبت داده خواهد شد .. همۀ ما را آدمی نامند و چه بسا مسئول این بی خردی های مدام.. و چندان خوبیت ندارد که کنار این مسئله براحتی گذر کنیم.. .

در پایان اشاره دارد به این مهم که زمین، این جایگاه ثانی، از تحمل توحش برخی از آنها به تنگ آمده و از اینکه همچو آنان را هنوز در دامان خویش می دارد، احساس شرم می کند و آنان را نا اهل و تاثیر پذیرشان می پندارد.. حساب نا اهلان که شفاف است و مواخذات همواره برابر حدود جرم تعیین گردیده، اعمال می گردند .. می ماند تاثیر پذیرانِ صِرف و آنان که در این وادی، اغراق می نمایند و رسم چاکری را به غایت بجای می آورند که شکر خدا نمونه های بارز آن نیز همچو علفهایی هرز همه جا نشو نما می کند.. همین علفها که امروز سوگُلیِ باغچه های بی بَرِ ما شده اند.

زمین، این مهربان مادر نگران است؛ چون سابق بر اینها، آنچه را که بی چون و چرایش می پذیرفتند همانا خداوندگار هستی بود و بس. اما .. امروز به رقم حلول برخی ملاحظات و منفعتهای رنگارنگِ دُنیوی، و چه بسا ترفیعِ پُستهای انتسابی و ترفیع درجات اداری و چه و چه.. تن به این کوری و کریِ ارادی داده و بر هرگونه سخن ناصاف و ناپخته از جناح مریدان خود، سکوتی جانانه کرده و در لابلای همین سکوتِ شومِ خود، سرنوشتی را که آقایان ازبرایشان ترسیم می نمایند را نوش جان می کنند.. و پس از تناول اندکی چای و تولید مقادیری دود سیگار و قلیان، مجالس بزم خویش را ترک می گویند و به موازات آن انسانیت خویش را .. .

نویسنده که این حرکات را دقدقۀ کمی نمی داند، سعی دارد تا مشکل را به سبک خویش سامان دهد و اصل برائت از اینان را به هم نوع خود یادآور شده و توصیه می کند تا جایی که دانه های مکدّر، در میان سپید دانه های روزگار سربرآورده، نمایان گردند و جور اعمال خویش را شخصاً بر دوش کشند.. . بگذارید لا اقل اگر بنا به عادتی که ایشان بر تداومِ سکوت خویش دارند، و اگر آنان را میل و رغبَتی بر اعتراف نیست، دیگری نقش صدای ایشان را ایفا کند. .. بلکه خود را در پژواکِ این آیینه ها اندکی بیند تا بلکه بشکند.. یاد بگیرد گیاهی باشد پُر ثمَر، نه آنکه فقط فضا را به اندازۀ وجود نامبارک خود اشغال می کند.. .

انسان را در این زمانه که عصر آخر است، کسب آبرویی دوباره لازم است شایـد.. تجدید میثاقی با سمت و سوی کوی دوست، نه آرمانِ این و آن.. شاید همین اندک زمان نیز سپری گردد و دیگر او فرصت این را نداشته باشد تا از ابوابِ آشتی وارد گردد.. و خداوند به بازگشت وی همواره مشتاق است...

این بود تمام آنچه که نوشته ام، باشد تا خبری از ایدئولوژی شفاف داده باشم

ممنونم از مطالعۀ شما
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد