ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

این سربازها با ما سَرِ بازی دارند...

به نام خدا

 

سوتِ قطار، این مارشِ جدایی.. .زوزه ی پیچیده در هنجره ای پر از آهن و دود و اشتِعال، نشانگرِ سرآغازِ انتظاری طولانی به صدا در می آید.. .کمی آنسوتر، و در واگُنی شلوغ..  تو، آن موجودِ هر لحظه کوچک شونده در ایستگاه را.. که اتفاقاً دوستش می داری، در خاطرِ خویش بزرگ و بزرگترش می داری.. عزیز!  و به یاد می آوری که دنیا نیز از یکچنین لحظه ای آغاز شده است، وداع.. . او دَستمالِ گردنش را..  و تو اهرُمِ پنجره را  شل می کنید.. .آن راهِ تنفّس را که توده ای غریب آنرا سَخت نموده است. .. و اهتزازِ دست ها بر فَرازِ شانه، آن نشانه ی قدیمیِ خداحافظی ها .. . و مشایعتِ چشمها از او تا ندیدنش ادامه می یابد تا پرچمی افراشته و ریش.. . تا سوله های پر از دلواپسی و نمناک تا تپه های بلندی از خاک...

فراسوی آن خطوطِ همیشه موازی.. فصلِ فراق، پنجمین فصل موردِ تجربه، در سینِ سرآغاز واقع می شود.. درست مثلِ یک خسوفِ نابِ شوال.. .  و سرودِ آهنگینِ چرخ های آهنین، با سرودِ سهمگینِ هم قَطارانِ غمگین در می آمیزد.. . اینجا موتورخانه ی دنیاست شاید که آنقدر پر طمطراق می سوزد و می برد اینهمه اوراقِ سپید و رو سپید را تا مرزِ سوختن ها.. .

تو دیگر راهی شده ای سربازِ من.. . از جایی که دیگر از آن مراجعت نخواهی نمود.. چرا که اینبار هم وسیله ی بازگشت را بدرستی انتخاب ننموده اند. .. درست مثل سرنوشتَت... همواره در دستها چو موم.

آهسته تر بمیر برادر، هر چه بی سرو صداتر، بهتَر و به مذاق مهتَر خوش تَر.. اینجا کسانی را می شناسم که قادرند در این سَبیل، برای تعزیرِ خطاکارانِ خط خورده ی دفتر پر از اسامیشان، سِبیل هر آنکه هست را تا پای میز خدا چرب کنند.. . آنقدر وقیحانه که وعده هایی نیز از این قِسم به پیشگاهِ قُدسیش روانه کنند، که بار اله ها شریک کن ما را به مِسنَد عدلِ خویش.. . چراکه سالهاست تمرینِ عدالت نموده ایم و زمینِ امروز تو، آکنده است از نسلِ ما و درست که به موضوع بنگری، ما در اکثریتیم. .. چه می گویی!؟ بنویسیم؟

این تو نیستی که اهمیت داری جانِ من، این عدد که وجود تو یَدک می کشد، این قلم که بروی تو خط می کشد، این جاده که تو را به زیر می کشد، آن نهال که از مَزارِ تو سَر بر فلک می کشَد، هیچیک به اندازه ی طَنینِ نعره ی خونینت در آن پرتگاه، آزار دهنده نیست.. . گوشهایی را که تا شب گذشته، بلندتر از شعارهای یومیه را نشنیده اند و به غیر از آن، با فریادِ مظلومانه یِ دیگری اُلفتی ندارند، اندکی آزرده ای .. گناه کمی نیست..، در صَفِ این اعزامِ ابدی صبوری می باید.. . دفترِ اشعارِ زمانه، تُندتر از وزنِ معمول بر قافیه ها را هرگز نمی پسندد.. چه کسی جُز عزیزانِ موجود در نُسَخِ تدوین شده آنقدر جرات نموده که دلرحمیِ عموم را تا بدین حد بدُنبال خود کِشد.. تا پای چوبه ی یک اتوبوسِ افراشته. .. واژگون شاید..

چه سَری لایقتَر از سَرِ  یک سَرباز، شایسته ی بازیست و سرباز،  مهره ای مُقدم و بی پناه، که به گواهِ تاریخ، مُهره های درشت تَر همواره بر پُشتِ آن پناه جسته اند، سَر می بازد.. آنهم بَر حسبِ وَظیفه و در بیراهِ هیچ، بر سَرِ یک پیچ.. . جایی که گلوله راه نگشاید، جاده راهِ خویش را در میانِ سینه های سپید خواهد گشود، آن اوراق ننوشته و نخوانده از کتابی که از هم گسیخت. .. گاه  پشتِ اکثر بی فکری ها، فکری موج می زند که قادر است بی نظمیِ صحنه ی  حادثه را مُنظم کند. . اما این داستان، دادستانِ خود را می خواهد که با نظم حاصله آشنایی دیرین داشته باشد.. .

مژده باد جماعت داغدار را.. . فردی آمده که فکرِ بهتَری دارد، مرحوم آدمِ سَهل انگار، آمده و همچو دفعاتِ گُذشته مَسئولیتِ کاملِ کار را شخصاً بر عهده گرفته است و آنقدر بر جُرم خود معترف و بر گناهِ خویش ثابت قدم است که همین روزهاست که هَمگان، هَمه را دوباره ببخشیم و روزهای خوبمان را بهتر از گذشته ادامه دهیم و حافظه ها را با قیچیِ بزرگِ مَشغله هر چه کوتاهترشان سازیم. .. پَس سُخن به کژ راهه نمی رانیم و رانی ها برای یکدیگر می گشاییم از پرتقال و هلو.. که آرامش به سَبکِ ما یعنی نوشیدنِ همین نوشیدنی ها. .. ساندیس شاید!

خدا را شُکر که از کنارِ این سانحه نیز به سلامت عبور کردیم و بر کسی جز راکبین همان مَرکبِ بلا، گزندی وارد نگردید.. .

پاینده باشید و استوار و سوار بر مُستحکمترینِ قطارها! وسیله ی بازگشت را خود به تدبیر انتخاب کنید.. . خداوند، بر بندگانِ آگاهِ خویش مشتاق است.

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ تابستان 95