ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

مَشـق پـرواز

به نام خدا

به فرشته ای می مانی که بال پروازش شکسته باشد. .. هر روز صبح مداوا کُنان، تو را به بلندای آن تپـه که مفـّر توست می کشانم .. آنچه که بر آن سخت متبهّری را، پر گشودن را  بر تو می خوانم و باز یارای پریدن در تو فراهم نمی آید .. . تو را چه شده  ای برتر از من به سّـجود، که بدتر از من چنین دچار شده ای به بیماریِ پیش روندۀ زمیـن. .. این گوی جـَوَنده، که در سَرِ خویش هوایی ندارد جز به زیر کشیدن جمله جُنبندگان عالم، بهر خوراک.. . او که جُبـّه اش ز پوسیدن استخوانهامان سخت گردیده .. این تالارِ زره پوش که تا بلندایِ بارگاهِ خداوندی را نشانه می رود و باز، صالحینِ مخلص مُنصرفش می سازند.. . این پیرِ کینـه توزِ هزار دوز، که صَفِ سفّاکـانِ بنام را بر پشت خویش یدک می کشاند، سواری می دهد تا سواری ها بگیـرد شاید.. .تو را چه شده است که اینچنین زار می گریی و آیا این گریه بر احوال ماست یا خویشتَنَت؟!

از چه روی، رویِ دیدار آن یگانه دلدار، که مدتیست پرده نشین پنهان ترینِ خانه هاست را نمی یابی. .. آیا از انسانیتِ امروز من به تو سودی رسد اگر به استمدادِ تو در آیم؟ در این وارونه ترینِ اتفاقها، که به التزامِ فرشته ای ملازم در آمده ام که روزی بر من گسیل گشته.. می باید امروز کسی بر او یاری رساند تا بلکه به سلامت بازگردد این هزاران راهِ رفته را با مَن.. زنهار که قیـودِ گذشته دیگر در تو راهی نگشاید که گرفتار آمده ای بر این تخت هلاکت، و به هر سوی که می روی، زمین است و همین. .. چه چیز گامهای تو را در تحقّقِ  این وظیفۀ گرانت سست نموده، که تا آستانۀ ارتداد الهی پیش رفته ای.. .

از آنجا که بارها خدا مرا بواسطۀ تو به احوالِ خویشَم وا مگذاشته، رهایت نخواهم نمود.. تا جایی که حوضچۀ اطمینانی یابم بهر رفع عطش. .. راه پیمودَن، از پس وجود سریع و منعطفی چون تو، اگرچه دشوار، اما آن را پذیرفته ام که نجات تو را به مثابه نجات خویشتنَم می دانم که این وجود، بی وجود تو دیگر مهـار ناشدنی می نماید.. چراکه بی تو منزلگاهِ فطرت خویش را آنچنان متزلزل و سُست می بینم که هر لحظه از آن بیم شکست می رود.. .

دستانت را به نشانۀ سکوت بر لبانم گذارده ای که بیش از این مگـو، که حکایت تو را از بَهرم و اینچنینم آواز می دهی مرا تا بنویسم:

در آن روز نخست که با تو بر دیار اسیـرانِ خاک آمده ام، همان روزی که زاده شدن را در پی خود داشت، بالهایم را سوخته ام و رجعتی آنچنان که تو تدارک می نمایی در کار نیست، که اگر هم باشد مقارن خواهد بود با رفتن تو.. که همه همّتم را بر پُرباریِ آن سفر معطوفَش می دارم..، اینهمه بدین خاطر است که تو را مشق پروازت کنم و تو بیاموزی که رهایی از این اسارت، ممکن است.. و این است تمامِ آیین من در این حیاتِ چند روزه، که در سایه سارِ آیینۀ وجود تو مُتجلیست.. آنچه را که امروز بر فراز این بلندی ها از من انتظارش می کنی، همه غایتِ توست و لازمۀ این ملازمتِ غریب آن است که ابتدا پرواز را نیک بیاموزی تا مرا بدان آزمایی و من از این اتفاق و از این کار،  نامه ها نویسَم .. کارنامه شاید.. . و جای جایِ این نامه تصویر تلاش مهربانانۀ توست و اطمینان دارم روزی که خوانده شود او نیز بر این اتفاق، سخت خواهد گریست.. و اوست که همچنان بر تو و پر گشودنَت مُشتاق است تا آسمان را به تسخیر خویش در آوری. ..

دوستی می گفت: "من برکه ها و دریاها را گریسته ام.. . ای پری وار درقالب آدمی که پیکرت جُز در خلوارۀ ناراستی نمی سوزد.. .حضورت بهشتی است، که گریز از جهنم را توجیه می کند.."  و او راست می گفت .. تو جهنم را نیز با دستانِ کوچک و داستانِ بزرگت، گلستان خواهی نمود و انسان در همه صورت، چه بدهکار و خواه بِستانکار، دوست خداست..  و ابراهیم ها در این وادی چه بسیارند و أسفـا که چه اندک می دانند از ماهیّتِ خویش. ..

دیر یا زود بهشتی خواهی شُـد.. تلاش تو هرچند به قدر کفایت نبوده باشد، اما هست.. این کهنه قماریست که هر کسی را به اندک بضاعتی در آن راهی باشد و همین حضورِ آمیخته با رنج هاست که راهگشای یافتَنِ آن کلید مفقـودِ پُر جنجال خواهد بود.. .آری از انسانیت امروزِ تـو بر من سودها خواهد رسید و روزی که بتوانم آنچنان که از بند هوایت می رهانم، تو را به سلامت به منزلگاهِ مقصود خویشَت رسانم، آن طلب دیرینم از آسمانی که مرا به سمتش روانه ساخته ای، بر پیکره ام وصول خواهد گشت و آن دو بالی که بی تو در این کشتزارِ بلا، خاصیتی از آن سر نمی زد، دگر باره بر من رُشـد خواهد نمود.. از آن پس فرصت این را خواهم یافت که تا ابدیت به گـرد تو و دستمایه ات که تحقیقاً مقبول است، طواف نمایم. .. و هر دوی ما سیّارهِ گون و سرمست، بر گرداگـِرد آن وجود بی آلایش، آن یگانه خورشید نورانیِ هستی، بی وقفه خواهیم چرخید.. .


نوشته شده توسط ن. بهبودیان/ تابستان 96

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد