به نام خدا
دیوار قرایح، آن استعدادهای سر به مُهر را آنقدر می خراشم بلکه از آن چیزکی فرو ریزد، تا با خاک انداز جانم بروبم و در بر گیرم او را. .. نقل همان زمستانی که آثارش را بر تن دارم هنوز... فرونریخته است این پوسته ی قطور خواب آلودگی و یخهای حاصله از آن سرمای آدم کُش.. . هر چه را که در من است و در اثر همان یخ زدگی ها.. به این سادگی ها نشکافد و آهنگِ آب شدن نیز به خود نگیرد . ..
نَنوشتن درد من است و نِوشتن تداوم آن. .. پس بر ترک این عادت دیرین تعجب و در خرق عادتی اینچنین ملالی نسیت مگر فاصله ای که میان من و قلم، یا به عبارتی ذهن تا من ایجاد می شود هربار. .. ساده لوحیِ محض بود اگر گمان می بردم با ننوشتن از شر هجوم و هجمه ی کلمات در امانم.. که بدینسان، بیشتر به توان یورششان تنها می افزودم و خود تضعیف می شدم در برابر محصولاتِ اندیشه ی خود...
اعتیاد یعنی همین!. .یعنی چیزی را که دیگر نخواهی و او .. به تو میل داشته باشد. . نیازی به سفارش و منع این و آن نیست، در ترک و یا پرداختن بدان، که او در کار خویش استاد است و تو نیز هم..
نیما را اگر می جویی به سرای عریضه نویسان شو. ..پیچ اول را که بگردی کَسی را خواهی یافت که بسیار، اوراق مُچاله به گرد خویش دارد و کمی ژولیده حال می نماید.. قلم را پک می زند و بر صورت سیلی ها که مبادا لحظه ای خوابش ببرد. .. لحظه ای در امان باشد از این کارزار بیزاری. .. او قلمکارِ این سفره ی مکار است که چیزی جز نهال نوشت افزار در آن بعمل نیاید. ..
او سر به لاک خویش دارد و نامه های سرگشاده را به اسم و رسمِ ایدئولوژی پنهان فریاد می کند.. تناقضی آشکار را باعث می شود.. . از نوشتن پا پس کشیده باز می نویسد. .تغییر موضع داده و به نقطه ی رفتنِ خویش باز می گردد همه و همه برای اینکه بگوید ... اینجا به حُکم اراده و سبک و سیاق فصلهای در گذر می چرخد.. به نیروی اراده حتی می توان از زمستانی ترین خوابها هم بیدار شد و به بیداری مردمان دیار، تن داد... از انسان همان سر زند که حتی زبانم لال، خدای نیز انتظار دیدن و شنیدنش را نداشته باشد وگرنه بیکار هم نبود آن یزدان عدالت پیشه، تا همان را که میداند نظاره و نظارت کند... بله دنیاست و هزارها تصمیم.. و تا اینجای کار، این دومین تصمیم من، مبارک بادَم...
مادر مرحوم گفت: انتظار بر همنوایی عبث است، کسی را نخواهی یافت که ملحفه ی زمستانیت را وصله کند بهتر از من.. بهترینِ جنگل هم که باشی در پس هر درخت، گرگی را به کمین تصور کن و همواره به ابزار خویش بهر مقابله مجهز باش. .. پس ورود دوباره ی خویشتن را، این قدوم بی گالش و این طَبعِ بی آلایشم را، بر پهنه ی سپید وادی نگاشتن فرخنده و میمون می دارم.
نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ زمستان 94
سلام مهربان....
ممنون از حضور زیبای شما...
سلام
مرسی از شما..
درِ چوبی اعتقادش این است : قفلی باشد و کلیدی ضمیمه اشْ ؛ باز و بسته شدن
چشم زدن را می ماند بی هیچ کم و زیادی ای
خانه حتا اگر از نوعِ مجازی اش باشد ؛ میهمان دارد و میزبانی
میزبان همان اندازه گرم می کند خانه را ، که میهمان
و رفت و آمدها نوعی اعتیاد به مانندِ اعتیاد در نوشتنِ شما
قلمی که تراشیده اید و از پهنایش دارید می نویسید به قدری سطرها را زیبا طول و عرض می دهد ، که سویِ چشم ها سایه بر تمامیِ متونتان می اندازد
" چه اعتیادی بهتر از این که درمانش در نازوعشوه ی قلم باشد "
اعتراف می کنم معتاد به کتابم و کتابخواران و خوراکم همین کتابِ دمِ دستْ.
ماندگار باد نوشته هایتان.
و سلام ..
اگر چون من و شمایی که اولی به کتابت و دومی به کتابخوانی مبتلایند، نبود.. چطور می شد نوشتن و خواندن را توصیه اش نمود و نسل کتابخواران را پرورید!.. پس نیت را بر همین مهم، استوارَش ساخته ام و امید دارم که شما نیز چنان کرده باشید.. لذا برای رسانیدن حرف کتاب باید به توان رسید و توان افزود...