ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

کودک و لکلک

به نام خدا


لک لکی بیامد و کودک کار به منقار داشت، سایه ی سر عابران بود این رفیق دیرین پشت بامها که گشاده بال و گرانبار می آمد اینبار. کار پرنده سبک بالیست و پررانی، که سخت می کند رسم پیجوییها و رفاقتها. مسافران سرزمین نامعلوم عزم مکانهای معلوم دارند و علوم لازمه را نیک می دانند. در یکی از کوچه پس کوچه های این شهر شلوغ، بار دیگر پیک سرنوشت بار خویش بر زمین می گذارد و بی آنکه دل را مشغول پیش آمدهای ممکن سازد می گریزد.

بار دیگر در بامدادان، جمله بقچه های آدمیت باز می شوند از نو گلان شکفته ای که هر یک رنگی دارند و بویی و طرحی، ساز می دانند و طنین پر سوزی هم دارند. مملو از دست سازه ها و فروختنی هایی که گاه پیش آمده تا غفلتا خود در میان کالای خود عرضه شوند بی کم و کاست و کک ها، بی رمق تر از آنند که  بگزند تن بی حوصله من و شما را به نیشی و تلنگری.

از دیسهای شیرینی تا اشک یتیم پروینی راهی نیست اگر دیار اعتنا، کمی غرور خود را کناری گذارد و برای دیدن نونهالان قهر اندود این شهر کمی خم شود.

                                          

سلما، دختر آفتاب سوخته ای از گذرگاه نگاه. صاحب دو دمپائی زمستانی سبک وزن و خیسیست که بخت وی همچو آهار لباس چیندارش در میان طرح و نقش مخلوط و ناخوانای سرخ رنگی که دارد گم شده و کمرنگ می نماید. مثال کسی که مقصود گم کرده باشد، پرسان و بی هدف  پیش می آید. آنچه می فروشد از جنس فانوسیت بحر عبور از گمراهی، اما خریدار ندارد این متاع انسان گریز مکار. شیشه کوبه هایش به باران نیاز می ماند اما ما قایم میشویم از این خیسی در حمامهای تو در تو و از طنین صدای کریه خود در پیچاپیچ دیوارهایی که به دور خود تنیده ایم لذت می بریم.

شاید اینبار رهگذران محتاجترند از او، به کشف این سادگی که در مسلک خیابانی ها، بدان کودکی محض گویند و این زلالی همان پیراهنیست که دیر زمانیست بر تن من و ما کوچک شده و می بایست راه و رسمش بازجست تا آمرزیده شویم انگار. این معامله ایست که از هر دوجانب نیازی بر طرف می سازد اما چشمها همواره در میان بلند قامتان در کار جستجوست و این فرشتگان کوتاه قامت چه گناهی دارند که دیده نمی شوند و دستشان به طاقچه ی بلند چشمانمان نمی رسد.

سلما و هر آنکه از جنس اوست، خود به ماشینهای استعداد سیار، ماندند تنها با این تفاوت که چرخ دنده هایشان هرز کار می کنند و این عدم کارایی قوای نهفته، روزی شالوده ی درونیشان را خرد خواهد کرد بی آنکه صرف مسیر درستش گردیده باشند و سر و صدایی هم داشته باشد. مطمئنا گوشهایی اینچنین سنگین و مشغول، هرگز یارای شنیدن شکستن این پاره های تن را ندارند. چه سود که هرز رفتن منابع انرژی کثیف، بیشتر چرخانندگان امور را نگران می سازد تا سوختن منابع انسانی بکری اینچنین.

کاری ندارم جز خنده بر هجو روزگار که چه خوشخیال است در نظاره لکلکان بیشمار آسمان این روزهای شهر. شاید نقل داستانهای تلخی از این دست، خود مایه ی سرگرمیست ما فرودستیان را که همواره پی دل مشغولی های نو به نو می گردیم و دل در گرو آنچه نفعی به ما نرساند نداریم و از بیم گزند مناظر آزاردهنده اجتماعی اینچنین گریزانیم تا مکانی امن، که البته خالی باشد از پرسه های معصومانه. آنان چه نیک راه و رسم بدست آوردن دل را می دانند و با سلاح شاخکانی از گل به سمت ما می آیند تا ما را با وجدانهای خاموشمان آشتی دهند. و ما قهر ترین آدمیان ممکن، با وجود مجهز بودن به قرین ترین و نزدیکترین قریحه خدادادی خود که انسان دوستی نامندنش، اینچنین اجازه دادیم به تکثیر اولاد خیابان خواب و خود به خواب رفته ایم آنهم رفتنی.

در جایی که حتی تفکر دلخراش مطلب اجازه ندهد تا اولاد علاقه ی خود را لحظه ای در آن اندازه ها و قالبها متصور شوی چه بهتر که بصورتی مسکوت و نا محسوس، خط بطلانی ظریف بکشی از ابتدا تا انتهای مسئله را و راحت کنی خویشتن را از کمند پرداختن به مسئله ای پر مخاطره که حتی تصور نزدیک شدنش به تو آزارت می دهد تا چه برسد به حل و فیصله آن. هیچکس جز لکلک قصه، منفعت نبرد و سود، که حال مهلکه از آن خالیست و خود بر بامهای بلند، آشیان دارد. کسی چه می داند شاید لکلکها، جملگی مواجب چرخانندگان خواب آلوده را به وقت خود داده اند که اینچنین نمک پروردگان، بی چراغ و مه آلوده گذرگاه عابران را با عهد و عیال و جگر گوشگانشان همه روزه وجب می کنند و این غفلتکده و آن بازار گرم کم سن و سال را نمی بینند.

در سرزمینی که قطر عینکها همچو توده های چربی پوست شکمبارگانش قطور و قطور تر می شود دیگر چه انتظار از آن دو چشم بینای خدادادی که مصارف بهتر می شاید و عشرتکده ها جوید.

عزیزانم مرا ببخشید اگر مطلب کوتاه است و مشکلات شما بسیار و تمام ناشدنی، همینقدر بدانید که نوشتن خرجی نداشت و گرفتاری ایجاد نمی کند وگرنه همین من هم که خود را دلواپس شما می دانم، ممکن بود آنرا از شما خوبان دریغ کنم! شما شاید به همین سادگیها فراموش شده باشید اما متکی به خود و خدای سبحان خود باشید که این از هر چیز مهمتر است و البته بهتر است از چشمداشت به دست کرم این جماعت مشغول به خود، چراکه از این دیگ بی بخار، آبی به نفعتان گرم نخواهد شد. وگرنه اینهمه سال به بی سرپناهی نمی گذشت... " زنده باد بزرگ مردان کوچک و شیر زنان فرداهایی خالی از کلک لکلک ها ... ".

     


نوشته شده توسط ن.بهبودیان/زمستان 93 

برچسب ها:

کودکان کار، آسیب های اجتماعی، بچه های کار، بیگاری، حقوق شهروندی، وجدانهای خاموش، درد جامعه، کودکان ناگزیر، کوره پزخانه، کارگران کوچک، کودکان کار، کار در سنین پایین، اشتباهات جمعی، دستفروشی، دستفروشان خیابانی، خیابان خوابها، مدد کاری اجتماعی، کارتن خوابی، کودکان خیابانی، بی خانمانها، زاغه نشینی، گل فروشان کوچک، کودکان کار.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد