ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

قدیمی اما جاوید

به نام خدا 

گاه پیش می آید که دستهایت را دراز کنی و یکی از آن پوشه ها را برداری، پوشه ای از جنس کاهگل، آجر خالص و تیرهای چوبی قطور و دیگر دلت نیاید به این راحتی ها آن را در کشوی پرونده ها جا بگذاری. نه، قرار نیست درباره حرفه ای مثل معماری و یا مرمت ابنیه و نظیر آن صحبت کنم. امروز کشوی ما رنگ و بوی اوراق خاطراتی را دارد که رکن اصلی آن، همان عناصریست که در بالا از آنها یاد شد. شاید پرونده پیش رو، در لباس همان پرونده خاک خورده ذهنی باشد که در شلوغی ایام حاضر کمتر بدان رجوع شده و در نتیجه غبار بسیار گرفته باشد.

امروز شما را به خانه ای خواهم برد از جنس یاد، از جنس خنکای سایه و تلعلع آفتابی طلایی، که ضرب سکه رویش انگار بدست خوبرویان قدسی بوده و  بطور حتم، نظیرش را در داستانهای کهن خواهید یافت. اما باز این اطمینان را به شما می دهم که حقیقیست، دور دور نیست و نزدیک هم. ایامی که در او بودیم، فاصله ای دارد کمتر از دو دهه اما بنا، به خودی خود قدمتی داشت، قابل توجه و از جهت محسنات درونش، قابل تامل.

به همین سادگی و در عرض یک یا دو دقیقه، میتوان شمایل آنرا اینگونه تصویر نمود. مربعی بزرگ را تصور کنید متشکل از خشت و کاهگل و الوار، که محیط آن از داخل پرشده باشد از اتاقها و وراقهای تو در تو و در مرکز آن حوضی نیلین که آب آن از چهار طرف به پاشویه می ریزد. منتها با اندک تغییری در کاربری، به ظرفشویه. و تمامی فضای باقیمانده میان آندو، پر شده باشد از پوشش گیاهی، درخت و راههای متقاطع به مرکزیت همان حوض که ذکر شد. این تمام مشخصاتی بود که فضای آن حوالی، روزی از آن آکنده بود و اگر روزی از قفا، لودری به جانش نمی افتاد، شاید بیش از اینها نیز عمر می نمود.

خانه مادربزرگ، گرچه خسته و فرطوط، اما همیشه مالامال بود از قصه هایی که بر لبان دوخته اش همچو منجوق های پیراهن ترمه مادر بزرگ هک شده بودند و گفتنی هایی داشت شنیدنی از روزهای دورتری که تمام طفولیت مادر، دایی و خاله هایم در آن سپری شده بود. حکایاتی که غالبا به گرد کرسی و سرد و گرم ایام شکل می گرفته اند.

به کاروانسرایی کهن می مانست که ستوران و قافله سالاران، دیگر بدانجا راه خم نکرده باشند اما آثار حضور دیرین یکایکشان، در جای جای آن اکبر  خانه ها مشهود بود. آری اغراق نیست اگر در همین ابعاد کاویده شود تاریخی که خشکید، در رگ و پی آن دیوارها و رواق ها.

قدیمی که می گوییم احترام، همچون آدرنالین در شریانهای خیال می دود و به این زودی ها هم قصد بازایستادن ندارد. و من امروز با همان احترام که نشعات گرفته از صوری از مکنونات قلبیست، به واکاوی مکانی ورود می کنم که امروز، به صورتی کاملا امروزی و متفاوت، که حتی قادر نیست تا اندکی شور قدما را در قلبها جابجا کند سخن خواهم نوشت و حتم دارم که سخن امروزم دقدقه بسیاری از مردان و زنان دیروز و حتی امروز باشد.

بیشتر از آنکه شرح وصف حال دوارانی را که گذشت داشته باشم، به گرد پاسخی برای این سوال خواهم بود و آن اینکه چرا گذشته، همواره از حال حاضر نمره رفوزگی می گیرد و چرا عناصری وزین همچون حرمت، معنویت و فرهنگ و آداب آن دوران قادر نیست تحت هر شرایط، سوغاتی برای فرداها که امروز ما را شامل می شود قلمداد گردد. دستانی که شیء یا مکانی را هرچند آکنده از روحی بزرگ، که اکتسابش حاصل سالها آمد و شد قشر های متعدد آدمیست، براحتی ریشه کن نمودن گیاهی یا لگد بر خانه ای شنی کوفتن بر می چیند، آنهم به مدد ابزار خشن امروزی، آیا متقابلا در این باب، اندکی برای پاسداشت میراث گذشتگان خود کوشیده است و یا جایگزین صحیحی برای آن آورده است؟ و اگر اینطور نیست چرا؟ 

 

  

این را کسی می گوید که خود از واپسین نسل قدم گذارندگان است بر پیشانی خاک گرفته همان ماوایی که تا دیروز شاید فقط خانه بود، آنهم از نوع ساده خود. اما حاوی پیچیده ترین عناصر تربیتی و زیستی که شاید در شرایط دیگر حتی با نوین ترین روشهای آموزشی هم نتوان الگوی مناسب انسانی خوبی از آن انتظار داشت. گاهی انسان متجدد که به اکنون دنیا دچارتر از گذشته است، همواره بیشتر از سایرین بدنبال طرقی بوده که به مدد آن بتواند هرچه بیشتر کانالهای ارتباطی خود را با محیط زندگی گذشته خود که از سبک سالخورده تری بهره می جسته، قطع کند و در این مورد خاص شاید یک چنین تفکری توانسته باشد، سر دمدار عقیده جمعی لشکری متشکل از افرادی بوده باشد که قصد دارند، بنای امروز خود را بروی یکچنین ابنیه های رنجوری احداث کنند بی آنکه نشانه ای از آن برای فرداها باقی گذارده باشند که شاید این نشانه، در کمترین حالت می توانست با حفظ کردن طاق اتاق و یا قوس ورودی دالان، فیصله یابد اما نیافت و ما در ترکیب بناهای امروز، بیشتر شاهد زوایای تند و خطوط مستقیم هستیم که در آن از انحنا، شکست، قوس و یا اقسامی از اسلیمی ها همچون شمسه و ترنج خبری نیست. نگرشی لازم است که اثبات کند چنین بناهایی با چنین مشخصات ظاهری و چنان کارکردهایی، به مرور و با گذشت سالیان متمادی قابلیت این را پیدا می کنند که نقشی، بیشتر از یک فضا، تنها برای منزل گرفتن ساکنینشان بازی کنند.

دستاورد کودکان ما از هرآنچه بعنوان مسکن از آن، در فرداهای دورتر یاد خواهند نمود، شاید دیگر خالی باشد از این دست ابتکارات گذشتگان. حتما آنچه سابق بر این از مشاهده این عناصر و اشکال فرح فضا بر احساس آدمی مستقر می شد و اتفاقا ژرفایی هم داشت، دیگر اثری نیست و اگر هم باشد، از سیگنالی ضعیف برخوردار است و نمی توان بکمک آن با عوالم فوق ایجاد ارتباط نمود. نورهای اندک نه مولد حرارت و شورند و رمق آن دارند که تو را به سمت و سوی سرمنشاء انوار راهنمایی کنند. آنان همواره برای بقاء خود در تمنای چراغبان خود هستند.

بگذریم، بنده هیچگاه منکر حال و هوای مستقر بر زمان نبوده و قصد ندارم به اشتباه بساط سفره های برچیده را دوباره پهن کنم چراکه فرزندان زمان، می بایست برای کامیابی و صعود، همواره خود را به علوم زمان تجهیز نموده و از ابزار مقتضی آن نیز بهره جویند و حتی مشکل را سهل نمایند. صحبت بر سر لطایفیست که همانند گیاه می تواند در خانه ها و مجتمع های فشرده امروزی باشد و نبودشان می تواند گواه بر نادیده گرفتن برخی از احساسات طبیعی باشد. شاید یکی از دلایل متعددی که از انسان امروز بعنوان دارنده قلوب سنگی یاد می شود، نادیده گرفته شدن همین لطایفی باشد که می توانند محیط اطراف را طراوت بخشند و دریغ می شوند.

بعبارت دیگر اگر زندگی با شرایط حاکم بر روزهای دیرین میسر نیست نمی تواند دلیل خوبی برای از بین بردن تمامی نشانه های آن دوران هم باشد، شاید دیگر تن مردمان، کمتر به بوی کاه و کاهدان، انبار های چوب و ذغال و پشم و علوفه و... آغشته باشد اما باید بدنبال عناصری با درصد جایگزینی مناسب بود که میراث دار هویت اصیل و ناب یک ایرانی و درخور فرهنگ او باشد و هرچه این عناصر از واقعیت آنچه در گذشته بوده ایم فاصله داشته باشد به همان میزان ما در پرورش و آموزه های منطقه ای خود دچار  انحراف شده ایم. نتیجه اگرچه به سرگردانی هویتی منجر نشود اما کنش های رفتاری ما را به این و آن (کشورهای دور و نزدیک) قرین و از خود غریب تر می گرداند. نمونه اش کپی برداری فضاهای داخای و خارجی منازل امروز که اکثرا از سبکهای اروپایی و غیره تاثیر گرفته اند.

هرچند در این سالها، ارگانهایی از قبیل وزارت مسکن و شهر سازی و امثالهم تلاشهایی مطالعاتی، در راه شناخت گونه ی ساختار  ابنیه گذشتگان، به نیت بکارگیری مصالح اقلیم مورد برداشت داشته اند، اما باز از آن جهت که مردمان منطقه مورد بحث، بیشتر گرایش به ساخت منازل خود، با مصالح مناطق دیگر و با آب و هوای منطقه ای متفاوت تر داشته و دارند، بنیان چنین مطالعاتی همواره به چالش کشیده می شود و روند آن کند و کندتر می گردد.

شاید یکی از عمده ترین عوامل ویرانی خانه مادربزرگ به دست فرزندانش، همین مجموعه تفکرات نو گرایانه ای باشند که با گذشت زمان و بدون یافتن عنصر جایگزین شونده مناسب، به فعل تبدیل شده باشند. بی آنکه در قید اثرات مخرب آن برای سبک زندگی آیندگانشان بوده باشند. در مثالی، امروز شاهد آن هستیم که نحوه ساختمان و جنس و نوع مصالح بکار گرفته شده در روستاهای استان هرمزگان با سبک و سیاق ساختمانی متناظر، در شمال یا شمال شرق کشور برابری می کند و این خود قبل از اینکه مضحک به نظر آید، این نکته را یاداور می شود که در یک چنین منازلی، بدلیل عدم استفاده صحیح از مصالح اقلیمی- منطقه ای مناسب، اتلاف انرژی گرمایشی، سرمایشی در حد اعلای خود اتفاق می افتد.

چرایی مطلب از آن جهت که ریشه در خصوصیات افراد دارد و هر یک از افراد هم بنا به موقعیت فکری خود در جامعه، دارای طبایع متضاد و نا شبیه بهم می باشند و متقابلا تعهدی خاصی هم در راستای ساخت و سازهای علمی و فکر شده ندارند و بیشتر از سبک خود بر اساس مدلهای اجرایی به ظاهر مطلوب پیروی می کنند و بعضا ضروریاتی همچون صرفه جویی های مادی و عمده سازی به نیت بهره جویی بیشتر ریالی باعث آنند، بماند بر عهده خوانندگان عزیز متن. تجربه نشان داده که در این میان، حتی نمی شود به منازل باستانی آنهم با درجه قدمت تاریخی بالا نیز امید داشت، در جایی که اهرم ثقیل ماشینهای تخریب آنها را نیز نشانه رفته اند.   

پیروز باشید. 

نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ پاییز 93

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد