ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان
ایدئولوژی پنهان

ایدئولوژی پنهان

دست نوشته های ناپیوسته ی ن. بهبودیان

منطق کودکی

به نام خدا

 

شباهنگام سر به بالین پسر خردسالم نهاده بودم، اجازه دادم تا از پس گرمای وجود کوچکش، منطق کودکانه اش احاطه ام کند. وجوهی از خاطرات و عوالمی که پیش از این ترکش گفته و وارد دورانهای جدیدتری شده بودم، از سر نو یادم می آمد.

                                                      

اینکه چطور خامی ازآن من بود و تمام دنیای من و کسی جز همسالانم را به آن حس و حال راهی نداشت. پنداشتم که بهترین موهبتها همچون پاکی کودکانه، حلول ضرب آهنگ عشق و امثالهم، درست باید موقعی به تو ارزانی شوند که تو نسبت به حضور آن غافلی و قوه درکش را هنوز بدرستی کسب نکرده ای. دورانها را از پی هم می گذرند. همچون حال نوجوانی، که یک کودک قصد تجربه اش را دارد، بباید گذشتن تا باز جویندگان راههای منقطع گردیم. رهپویه طریقت دوست، همواره چیزیست که روزی ارزان از کفش داده ای و حاضری گرانترش بخری اما نمی یابیش.

به اکنون که می رسم، گویی بر مزار کسی ایستاده ام که پیش ازین او را تجربت داشته ام. و او قبل از مرگ خویش، مرا به دوران پس از خود هل داده باشد و خود رفته باشد. حال اکنون هر دوی ما، بی خبریست. او، از من کنونیم و من از آنکه بوده ام.

عجیب اوقاتی خواهد شد اگر بی هدف، کلاف اوراق در هم پیچیده ی گذشته خود را باز کنی تا ازهم بپاشند. چیزی نخواهد گذشت که احساس کنی عنقریب، به دست خویش در آن مدفون خواهی گشت. بواقع انسان، در اکثر ادیان همواره از اینکار منع شده است (مرور مداوم گذشته) و آنهم  شاید به این دلیل باشد که اساس وجود آدمی را بر حرکت های رو به جلو سرشته اند و جمله معارف و مکاتب همواره سعی داشته و دارند تو را بیشتر به جلو و آن آینده ی طلایی که برای تو متصورند، سوق دهند تا مرور گذشته. مگر به حکم زنده نگاه داشتن تاریخچه ی ادوار گذشتگان دور و درس گرفتن از آن به رقم ضرورت تصحیح اشکالات بشر، اما وقتی پای مواجهه فرد با آنچه که خود او بر جای گذارده می رسد، ناخواسته موضوع، جیز می شود و مخوف. بنحوی که پرداختن به آن ادله کافی عقلی و نقلی می خواهد.

شاید دلیل دیدگاه مثبت شخصی من، نسبت به رج زدن گذشته تا بدین حد و حدود، آن باشد که خیلی ساده و صادق و دوست داشتنی، در آن دوره خوش گذرانده ام و از هر حیث سیراب و تطمیع هستم و این درست در جاییست که ممکن است این واقعیت، در دیگری کاملا بر عکس بوده باشد. خوشم می آید که عقاید غالب، حد وسط را توصیه می کنند و هنوز بر همگان معلوم نیست که خود شریعت، با گذشته خود در این خصوص چه می کند. البته واقعیت، زیاد هم پوشیده نیست. چونکه روند تکامل دین بر بشر، همچون ساختار وجودی خود او، تدریجی و آهنگین بوده است. چراکه اگر در بهترین حالت ممکن، کاملترین دین بر ناقص ترین ابناء بشر نازل می شد ممکن بود حکایت، همان حکایت رعد بر درختان خشکیده باشد و نتیجه ای جز انهدام نداشته باشد.

این روند، خود حاکی از آن است که میان تکامل عقل بشر و الهیات تناسبی بر قرار است که بر هم زدن آن تناسب با اساس رشد ترتیبی بشریت در تضاد است. در لفافه باید گفت، گاه جواب سخت سری اقوام معاند پذیرش ادیان الهی، عذابهای رنگارنگ بوده که به مراتب و با پذیرا شدن قلبهای آماده، این عذابها کمتر و کمتر شده اند و کوچک بنحوی که امروزه شاید به طوفانی و سیلی هر چند کشنده فیصله یابد. و ما کمتر شاهد آن هستیم که قومی همچون عاد و ثمود، به یکباره بواسطه ی عذابی الیم نیست و نابود شوند و شاید تبدیل به سنگ گردند.

نوجوانی، جوانی، میانسالی و سالمندی هریک مرحله ای هستند که لاجرم از تو گذر خواهند کرد و یا بعبارتی دیگر، تو از آنها. سعی غریزی تو در مواجهه با هر یک از این ادوار این است که هر چه بیشتر خود را با این طبقه و خصوصیات مرسومش وفق دهی و بیشتر از قوانین حاکم بر آن طبقه پیروی کنی و اکثر اوقات این کار، با همانند سازی از مدل رفتاری سایر هم طبقه ها بر تو تسهیل و نهایتا بر تو مستقر خواهد شد. نوع رفتار، پوشش، سلایق و علایق و حتی میل باطنی تو به استحکامات عقیدتی، در صورت نداشتن راهکارهای فردی، مطمئنا از سایرین و اکثریت، و امروزه از رسانه ها تطمیع خواهد گشت، حواسی متمرکز می طلبد که در کوران هویت، به هر سویی کشیده و آلوده نشویم.  

حاصل آنکه، تو با رد یا قبول پاره ای ملزومات موثر بر نفس خود، توانسته ای در شکل گیری شخصیتی نسبتا پایدار، نقشی مفید یا منفی داشته باشی. شخصیتی که حال می توانی از آن بعنوان "من" یاد کنی و شک نداشته باشی که جزئی از او شده ای. پیوند روح و بدن با شخصیت، همیشه مبارک است اگر به میزان پاکی روح بی آلایشت، بتوانی شخصیت خویش را آذین بندی و اگر چنین نشد سلیقه ی اکثریت پیرامون، تو را نشانه خواهد رفت و در پی آن، نیروی اراده ات تسلیم عقاید مردمان زیستگاه تو خواهد شد. تراژدی بی منتهایی که همواره باعث شده به دین زادگاهت درآیی، بدون آنکه سعی داشته باشی از اصالت آن خبری بگیری چراکه عزیزانت قبل از تو آن را بر دوش می کشیده اند و تو نیز پیش از این، آنرا بر خود واجب دانسته ای.

همواره سرپیچی از عقاید خورانده شده را خلافی بزرگ تلقی کرده و سعی داری هر چه سریعتر به این باور مشرف شوی که خداوند، کلید ابواب بهشت را روزی به نبی بشارت دهنده ی دینت اعطا کرده و جز این طریقت ناب، همه باطل و محکوم به فنا هستند و جایگاه آنان قعر جهنم است. هرگز برایت مهم نبوده که مثلا کشوری در همسایگی تو باشد که مردمش همین دیدگاه را نسبت به دین خود داشته و تو و مردمان کشورت را باطل خطاب کند و برای آنان نیز همسایگانی باشد با منشاء فکری کاملا متفاوت با هر دوی شما و الی آخر. دقیقا همین است چون دومین "جیز" در نوجوانی و انتخاب قطعی مسیر رخ داده و پاراگراف گذشته می تواند گوشه ای از ذهن آشفته ی نوجوانی باشد که بر لبه تیز انتخاب مسیر تلو تلو می خورد.

به شخصه بارها شاهد شخصیتهایی بوده و هستم که علی رغم وجود بهترین پتانسیل های وجودی، و آمادگی روحشان همواره بدنبال جریانهای گمراه بوده اند و آن نیروی عظیم هستی که در روانشان فشرده بود را چه ارزان به هر سمت آزار دهنده ای فروختند بی آنکه بدانند چه را در قبال چه چیزی و به که، پرداخت می کنند. تنها چیزی که لازم بود از گوهرنهاد خویش استحصال کرده و بدانند این بود که بفهمند، برای کسی عزیز هستند که خود به تنهایی سر منشاء عالم هستیست و وجودشان را در بر می گیرد. و این، به خودی خود پایدارترین و دوست داشتنی ترین سرمایه آدمیست حتی اگر همگان مشغول خویش و از او غافل باشند.

دکتر ابراهیم چگنی در کتابی که هنوز انتشار آن شروع نشده و بنده این افتخار را دارم که نقشی هر چند کوچک در چاپ آن داشته باشم، در بخشی از کتاب خود در باب " شادکامی، و تاثیر آن بر مدیریت کار و زندگی" خطاب به گمگشتگان تاریکی می نویسد:

آنگاه که گرفتار تاریکی شب شدی بیندیش،

به بامداد روشنی که

در پی خواهد آمد...


مطلب کوتاه است و روان، و به بازگویی امری بدیهی و تکرار شونده اشاره دارد. اما با اندکی تفکر بیشتر درخواهیم یافت که ورای اهداف قدسی، تمام بود بشر از ابتدای خلقت برای غلبه بر ظلمت و کشف انوار آگاهی، شکل یافته و اگر با خمیر مایه ی امید و تکاپو همراستا شود بلندترین افقهای دست نیافتنی پیش او هموار گردند. اما دریغ که ما بیشتر اوقات، ضعف خود را دلیل بر دست نیافتن می پنداریم و جستجو برای کشف ناکامی ها را از خود شروع کرده و به خود ختم می کنیم. و این در حالیست که هیچکدام از ما صرف نظر از مشکلات ممکنه بر جسممان ، ضعفی نداریم که مسبب ناکامی ها گردد مگر بواسطه ی سست همتی خودمان.

خداوند جایی گفته است پیمانه ادراک من و تو از هستی یکسان است. در ماراتون زندگی کسی جلودار است که بیشتر از سایرین قادر باشد نیروهای نهفته در نهاد خویش را رو به جلو، آزاد کند و آبشخور تمامی این نیروها، اندیشه ها، تفکرات هموند و پایدار چیزی نیست جز همان پیمانه ی لبریز هستی که در من و تو به یک میزان است. اما ممکن است من بدرستی مکان آنرا در خود نجسته باشم اما نیافتن من، هرگز نمی تواند دلیل من بر انکار آن باشد.

 اگر دست ما کوتاه است، باکی نیست چراکه هزاران راه وجود دارد تا خرمای آویخته بر نخیل به پیشگاهمان سر خم کند.

ممکن است درخت بلند باشد، اما نه به اندازه ی همت، شعور و نردبان تجربه آدمی. اما اغلب ما عقیده داریم که می بایست سهم ما از جایگاههای بلند، تنها نگاهی حسرت آمیز و شکننده باشد و اشتباها غم و حسرت را موهبتی می دانیم، مترادف با حزنی زیبا، برای نزدیکی دل به خدا که هدیه کسانیست که می خواهند پس از خدا سر به مهر آنان باشی تا از حزن تو به خواستگاه دنیویشان معبری حفر کرده باشند. سوالی که اینجا پیش می آید این است: چرا ذات سختی و ضمختی روزگار، نا امیدی و ناکامی، فسردگی و  واماندگی و هر آنچه در جهت عکس خواستگاه تو نیرو آزاد می کند، شکننده نباشد. و چرا هیمنه ی اهریمنی تمام آنان با تبر بران تو خاموشی نگیرد؟

گاهی می شود به نیروی ایمان و تلاش ربانی، کمر آنچه قصد دارد تو را رنج دهد شکست. فراموش نکن مهمترین دشمن تو، در وجودت سکنی دارد و برای استقرار در تو، از خداوند جهان اجازه نامه رسمی دریافت کرده است. پس تو نیز برای در هم خرد کردن سیگنالهای مایوس کننده اش چیزی بفرست از جنس آنچه او، دیوانه وار  روانه ی مغز تو می سازد تا بلکه اشتباهات احتمالی تو تباهت سازد و موجبات خوشحالی وی را فراهم آورد. کافیست مکان آنرا درست حدس زده باشی. اگر ابزار او وسوسه است، ابزار تو می تواند مضحکه باشد. خنده به تمام چیزهایی که درست نیست، رواست و موجبات شعف و شادابی را در تو فراهم می سازد.

                                             

باز می گردم از آنجا که شروع کرده بودم و اعتراف می کنم که در این آشفته بازار کنونی، که بازی بزرگان خریدار مخصوص به خود را دارد، اگر من و تمام منطق کودکانه ام بدان ورود چندانی نداشته ایم، خیلی بیشتر از کسانی که خواستند و نتوانستند عاری هستیم از هر آنچه در دایره ی رذالت نفس قابل تعریف است. منطق کودکی، حکم می کند واژه "جیز" را همواره سرلوحه قراردهم همچون سی سالی که از نظر من هرگز بر من نگذشته و من از او. چراکه از خشونت طبقات فوق، کردار ناشایستشان، زد و بند های بی موردشان، دنیا طلبی مخصوصشان که بواسطه آن از کشتار و قساوت قلب هم فروگذار نشدند بیزار بودم و اجازه ندادم تا بکنون، این بیزاری به چیز دیگری برایم بدل گردد چون انسانیت را در چشمان کودکانی می بینم که هنوز نمی دانند در دنیا چه خبر است. ترجیه می دهم تا ذهن خود را سپید دارم از هر آنچه برای یک کودک با آن دریای پاکی ها جیز می باشد و به خونهایی که امروز از تن همنوعانم به خاطر مقاصد دیگر حیوان صفتان جاریست فکر نکنم، چراکه اگر فکر کنم، همچون انسانی بالغ مسئولیتی پیدا خواهم کرد که مرا به استمداد آنان دعوت خواهد کرد و اگر دعوت شدم و هیچ نکردم انسان نیستم!


 نوشته شده توسط ن.بهبودیان/تابستان 93

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد